عقیق: کتاب «مَه در مِه» در برگیرنده نگاه ندا معراجی پور به زندگی شهید ایرج رستمی، مسئول عملیات ستاد جنگهای نامنظم از سوی نشر صریر منتشر شد.
این کتاب که حاصل مصاحبه نویسنده اثر با همسر شهید و جمعی از همرزمان وی است، در قالب متنی به زبان سوم شخص و گاهی نیز به زبان اول شخص روایت میشود و به گونهای تالیف شده است که انگار نویسنده متن بر تمام جزئیات زندگی شهید رستمی همانند یک دوربین سینمایی نظارت داشته است.
شهید «ایرج رستمی» در سال 1320 در شهر «آشخانه» بجنورد به دنیا آمد و پس از پایان دوران تحصیل مقدماتی، راهی دوره سربازی در مشهد مقدس شد. او پس از اتمام دوران سربازی به ارتش پیوست و به نیروی هوابرد شیراز منتقل و همزمان با خدمت در ارتش موفق به اخذ دیپلم شد و توانست به دانشگاه افسری نیز راه پیدا کند. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با گسترش دامنه آتش فتنه داخلی، از سوی ارتش به کردستان اعزام شد و در آن جا با شهید چمران آشنا میشود.
شهید رستمی در بامداد 31 خرداد 1360 در حالی که «ایرج رستمی» و همرزمانش درگیری سختی با دشمن بعثی داشتند بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن در منطقه دهلاویه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
شهید «چمران» پس از اطلاع از این موضوع سریع در مورد شهید «ایرج رستمی» گفت: خدا «رستمی» را دوست داشت و برد، اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد که این دوری زیاد طول نکشید و «چمران» در همان محل شهادت شهید «ایرج رستمی» با اصابت گلوله خمپاره 60 به شدت مجروح شد و حین انتقال به بیمارستان به شهادت رسید.
در بخش از این کتاب میخوانیم:
«کم کم مه غلیظی منطقه را پوشاند. به سمت مقر فرماندهی راه کج کردند. در همین موقع، صدای شلیک خمپاره و آتش از دور به گوش رسید. وارد مقر شدند. سرتاپایشان گل بود. لباسهایشان هم خیس و آغشته به گل و لای شده بود. خستگی و بیخوابی در چهرههاشان موج زد... ستوان نزد دکتر چمران آمد. آقای خامنهای را دید که کنار دکتر در اتاق نشسته بود. هر دو نفر با تعجب به رستمی نگاه کردند. آقای خامنهای به سرتاپای سروان خیره شد. پوتینهایش گلآلود بود؛ با بدنی خاکآلود، صورتی خسته و ریشهایی بلند. به نظرش آمد چهره رستمی مانند ماه میدرخشد و نورانی است. گفت: «سلام شیرمرد! سر و وضعتان گلآلود است. محاسن بلند... لباسهای خیس و به گل نشسته... با این وجود جناب سرگرد عزیز! حسابی نوربالا میزنید!»
سرگرد درجهای بود که ایشان و آقای چمران به او داده بودند و رستمی که لباس بسیجی میپوشید به آن اعتقادی نداشت. مقابل ایشان ایستاد. سلام نظامی داد. لبخند زد و گفت: خدا را شکر! یعنی ما را میطلبد؟
دکتر چمران به سرتاپای او نگاه کرد:
امان از دست شیرمرد! تو بازوی راست من هستی. حالا حالاها با شما کار دارم. کجا میخواهی بروی؟ کمی استراحت کن! چند شبانه روز است که بیداری و غذایی هم نخوردی!
رستمی لبخند زد: شما خوردی؟ شما خوابیدی؟
دکتر به احترامش ایستاد و گفت: امان از دست شما دوست عزیز! بیا بنشین کنار ما.»
کتاب «مَه در مِه» از سوی نشر صریر و با قیمت 6 هزار تومان منتشر شده است.
منبع: رجا نیوز
212009