20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 34 : 05
کد خبر : ۱۳۰۳
تاریخ انتشار : ۰۴ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۰:۲۱
برگی از زندگی علامه طباطبایی به قلم خودش
این آقا خود را به نام شاه حسین ولی معرفی کرد، ولی از قیافه‌اش برمی آید که گفته باشد شیخ حسین ولی. لکن هر چه فکر کردم، نتوانستم به خود بقبولانم که گفته باشد «شیخ»، از طرفی هم قیافه‌اش قیافه شاه نبود.
عقیق: در سال هائی که حوزه نجف اشرف مشغول تحصیل علم بودم مرتب از ناحیه مرحوم پدرم هزینه تحصیلم به نجف می‌رسید و من آسوده خاطر مشغول بودم تا آنکه چند ماهی مسافر ایرانی به عراق نیامد و خرجیم تمام شد. در همین وضع روزی مشغول مطالعه بودم و دقیقاً در یک مسئله علمی فکر می‌کردم که ناگهان بی‌پولی و وضع روابط ایران و عراق رشته مطلب را از دستم گرفته و به خود مشغول کرد. شاید چند دقیقه بیشتر طول نکشید که شنیدم در خانه را می‌زنند، برخاستم و درب خانه را باز کردم. مردی را دیدم بلند بالا و دارای محاسنی حنائی و لباسی که نه قبایش و نه عمامه‌اش شباهت به لباس روحانی عصر حاضر نداشت، اما هر چه بود قیافه‌ای جذاب داشت.

وقتی که در را باز کردم، سلام کرد و گفت:

من شاه حسین ولی هستم. پروردگار متعال می‌فرماید در این مدت هیجده سال، کی گرسنه‌ات گذاشته‌ام که درس و مطالعه‌ات را‌‌ رها کرده و به فکر روزیت افتاده‌ای؟

آن‌گاه خداحافظی کرد و رفت. من بعد از بستن در خانه و برگشتن به پشت می‌ز، از آنچه دیده بودم، تعجب کردم و چند سئوال برایم پیش آمد.

اوّل اینکه آیا راستی من از پشت میز برخاستم و به در خانه رفتم یا آنچه دیدم همین جا دیدم، ولی یقین دارم که خواب نبودم.

دوم اینکه: این آقا خود را به نام شاه حسین ولی معرفی کرد، ولی از قیافه‌اش برمی آید که گفته باشد شیخ حسین ولی. لکن هر چه فکر کردم، نتوانستم به خود بقبولانم که گفته باشد «شیخ»، از طرفی هم قیافه‌اش قیافه شاه نبود.

این سؤال هم چنان بدون جواب ماند تا آنکه مرحوم پدرم از تبریز نوشتند که تابستان به ایران بروم در تبریز بر حسب عادت نجف، بین الطلوعین (از اذان صبح تا طلوع آفتاب) قدم می‌زدم. روزی از قبرستان کهنه تبریز می‌گذشتم به قبری برخوردم که از ظاهر آن پیدا بود که قبر یکی از بزرگان است. وقتی سنگ قبر را خواندم دیدم قبر مردی است دانشمند به نام شاه حسین ولی حدود سیصد سال پیش از آمدن به در خانه من، از دنیا رفته است.

سؤال سومی که برایم پیش آمد تاریخ هیجده سال بود که این تاریخ ابتدائش چند وقت بوده است؟ وقتی است که من شروع به تحصیل علوم دینی کرده‌ام؟ که من بیست و پنج سال است مشغولم، و یا وقتی است که من به حوزه نجف اشرف مشرف شده‌ام؟ که آن هم بیش از ده سال نیست پس «هیجده» از چه وقت است؟ و چون خوب فکر کردم دیدم هیجده سال است که به لباس روحانیت ملبّس و مفتخر شده‌ام.


برگرفته از تفسیر المیزان

كد خبرنگار/21211
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر:
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
مهران
|
|
۱۵:۳۸ - ۱۳۹۱/۱۱/۰۴
مهم توکله و گرنه با هزار هزار نصیحت هم هیچ اتفاقی نمی افته