عقیق: سمیه دهقان زاده: پانزدهم اردیبهشت، درست نیمه بهار، کمی فکر کنید. تاریخ قشنگی است، این طور نیست؟ میدانید با چه قشنگتر میشود؟ پیشنهاد ما یک قرار ملاقات دوستداشتنی با کسی است که هم تولدش هست و هم روز بزرگداشتش.
میپرسید کجا، با چه کسی، کِی. همین نزدیکی.کافی است هر کجای پایتخت هستید از خط یک مترو (ایستگاه جوانمرد قصاب) یا بی آر تی های پایانه لاله – جوانمرد قصاب خود را به محله شهید غیوری خیابان ابن بابویه برسانید.کمی که به سمت جنوب خیابان بروید، به محل قرار رسیدهاید، این شما و این آرامستان «ابن بابویه». غریبی نکنید بفرمایید داخل.
او که به دعای امام زمان (عج) متولد شد
وارد آرامستان که شدید انگار کن به میانه تاریخ قدم گذاشتهاید، آنجا که «علی بن حسین بن بابویه» عمرش از پنجاه سال گذشته و در حسرت داشتن فرزندی است که نور چشمش باشد و باقیات الصالحاتش. بالاخره عزمش را جزم میکند از طریق حسین بن روح که یکی از نمایندگان خاص امام زمان(عج) بود، نامهای برای آن حضرت می فرستد و تقاضای دعا میکند تا خداوند، فرزند صالحی برای او بخواهد، البته پیشتر از امام حسن عسکری(ع) نیز چنین دعایی خواسته بود.
نامه ارسال می شود و پاسخ امام زمان(عج)، خطاب به علی بنبابویه صدوق اول چنین است: «ما از خداوند بزرگ برای مطلبی که خواستید دعا کردیم و به زودی دو پسر به تو روزی خواهد داد». کلمه کلمه نامه نوری است در قلب «علی بن حسین بن بابویه» و خیلی نمیگذرد که خداوند به او دو پسر به نامهای محمد(ابوجعفر) و ابوعبدالله عنایت میکند. عنایتی که ابوجعفر محمد بن حسین بن بابویه قمی را در سالیان بعد به یکی از بزرگان فقه و حدیث شیعه تبدیل میکند، کسی که افتخاراتش در تشیع سر به فلک میکشد ولی خودش از همه آن افتخارات بیشتر، بارها و بارها به اینکه مولودش به دعا امام زمان بوده، می بالد و همیشه به آن خرسند است.
بیایید از دل تاریخ، به عصر بهاری 1402 در شهرری برگردیم، اینجا آرامگاه ابن بابویه است، حوض و فوارهها و سایه سار تک درختها را که رد کنید، راه مستقیم ورودی، بعد از پلهها شما را به مزار «شیخ صدوق» می رساند. همان عالمی که 300 عنوان کتاب تألیف کرد. کتابهایی که در زمینههای مختلف نوشته شده و در نهایت نیکویی و استحکام است و این خود نشانگر قدرت علمی و آشنایی گسترده او با علوم اسلامی است.
کتابی که به سفارش امام زمان (عج) نوشته شد
هر تالیفی که داستانی در پس آن است، ولی از خاصترین آن، ماجرای نوشتن کتاب «کمال الدین و تمام النعمه» است. مورخان در این باره گفتهاند: اواخر عمر شیخ صدوق بود، در این عصر از طرف فرقه اسماعیلیه که نفوذ بسیار بود و از سوى فرقه زیدیه و طرفداران جعفر کذاب و پیروان زیادى از اهل تسنن ایرادهایى به فرقه امامیه وارد مىشد و ذهن مردم با این ایرادات مشوق شده بود.
بالاخره شیخ صدوق، کتابی نوشت که در آن اول اشکالات مخالفین را مطرح کرد و بعد به تک تک آنها پاسخ داد. او تمام قد از عقیده امامیه دفاع کرد و تمام و کمال درباره قائم آل محمد (عج ) بحث کرد.
اما ماجرا به همین سادگی نبود و خود ابن بابویه در مقدمه این کتاب مینویسد: «به دلیل حیرانی شیعیان در امر غیبت، اندوهگین بودم تا این که شبی در عالم خواب حضرت ولی عصر(عج) را دیدم که بر در خانه کعبه ایستاده است و من، با دلی مشغول و حالی پریشان، به او نزدیک شدم. آن حضرت، در چهره من نگریست و راز درونم را دانست. بر او سلام کردم و پاسخم را داد. سپس فرمود: «چرا در باب غیبت کتابی تألیف نمیکنی تا اندوهت را زایل سازد؟» عرض کردم: «یا ابن رسول اللَّه! درباره غیبت چیزهای تالیف کردهام». فرمود: «نه به آن طریق. اکنون تو را امر میکنم که درباره غیبت، کتابی تألیف کنی و غیبت انبیا را در آن بازگویی».
اودر پایان میگوید: «از خواب برخاستم و تا طلوع فجر به دعا و گریه و درد دل و شکوه پرداختم. چون صبح دمید، تألیف این کتاب را آغاز کردم.»
آدمیزاد وقتی این ماجراهای موثق و این توفیقات را میشنود حقیقتا به چنین گذشتگانی افتخار میکند و به آینده هم امیدوار میشود.
فکرش را بکنید کنار مزاری نشسته اید که صاحبش از وقت حیات لحظهای آرام و قرار نداشته. از بخارا، نیشابور تا طوس، اصفهان و بغداد را گشته و احادیث امامان معصوم(ع) را جمع آوری کرده. بعد به دعوت وزیر دولت آل بویه به شهر ری رفته، تشکیل حوزه و کلاس درس داده و به تدریس فقه و احادیث اهل بیت(ع) مشغول شده است و تا هفتاد و شش سالگی -در سال 381 هجری- که در شهر ری آماده سفر به آن دنیا شود، لحظه ای از تلاش برای نشان دادن حقایق دین دست برنداشته است.
ماجرای پیکری که بعد از 800 سالم بود
ولی آدمهای بزرگ بعد از رفتنشان هم پر از نشانه و راه نشان دادن هستند، نمونهاش همین جناب شیخ صدوق است و ماجرایی که هیچ وقت از تازگی و شگفتیاش کم نمیشود.
ماجرا را از همه جا بهتر و موثقتر، علامه خوانساری در کتاب روضات الجنات این طور گفته:
«از کرامات صدوق که در این اواخر به وقوع پیوست و عدّه کثیری از اهالی شهر، آن را مشاهده کردهاند، آن است که در عهد فتحعلی شاه قاجار در حدود 1238 هجری مرقد شریف صدوق که در اراضی ری قرار دارد از کثرت باران خراب شد و رخنهای در آن پدید آمد.
به جهت تعمیر و اصلاح آن اطرافش را میکندند پس به سردابی که مدفنش بود برخوردند، هنگامی که وارد سرداب شدند، با جسدی عریان و مستورالعوره مواجه شدند که در انگشتانش اثر خضاب و در کنارش تارهای پوسیده کفن به شکل فتیلهها بر روی خاک قرار گرفته است.
این خبر به سرعت در تهران منتشر شد و به گوش سلطان وقت رسید، وی با جمعی از بزرگان و امنای دولت به جهت مشاهده حضوری به محل آمدند. جمعی از علما و اعیان دولت داخل سرداب شدند و صدق قضیه را به رأی العین مشاهده کردند. پس از آن وی دستور تعمیر و تجدید بنا و تزئینات آن بقعه را صادر کرد.»
حال سالها از آن زمان گذشته و من و شمای نوعی در این روزگار، گذرمان به این آرامستان ابن بابویه افتاده. اینجا که در درون زمین چند هکتاریاش آدمهای بزرگی چون «میرزاده عشقی» شاعر، برادران فرمانفرمایان (حاکمان تهران در زمان قاجار)، دختر مظفرالدین شاه، شیخ «رجبعلی خیاط»، شیخ«حسین زاهد»، «محمد علی فروغی» تا «صفارهرندی»، شهید «بخارایی»، حاج آقا «مرشد چلویی»، «علی اکبر دهخدا»، دکتر «فاطمی»، «موذنزاده اردبیلی» و «غلامرضا تختی» آرمیدهاند.
آنها که هر کدامشان برگی از تاریخ را رقم زدهاند و قصه و ماجرایی دارند شنیدنی.
عجالتا در این نیمه بهار، شما دل به دل شنیدن داستان زندگی و پس از زندگی شیخ صدوق دادید وقتی در میان مزار و قبرهای این آدم قدم میزنید شاید زمزمه شعر حافظ که میگوید کیمیایی است عجب بندگی پیر مغان/ خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند روحتان را نوازش کند و مصداقش را در عزت و ماندگاری نام شیخ صدوق بیابید.