12 اسفند 1401 11 شعبان 1444 - 05 : 17
کد خبر : ۱۲۵۴۳۶
تاریخ انتشار : ۱۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۶:۵۷
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

 

علی اکبر لطیفیان:

 

پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی

خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی

 

هر شب نصیب سفرۀ شهر مدینه شد

در کنج خانه، نان تنوری که داشتی

 

شب‌زنده‌دار بودی و ذوب خدا شدی

در بندگی گذشت حضوری که داشتی...

 

خلقاً و منطقاً همه مثل رسول بود

در کوچه‌های شهر، عبوری که داشتی

 

این آفتاب توست که خورشیدمان شده!

یا که پیمبر است دوباره جوان شده؟...

 

 

چشم تو ماه و تابش ماهت پیمبری‌ست

روی سپید و خال سیاهت پیمبری‌ست

 

گفتار و آفرینش و خُلق عظیم تو

لحظه به لحظه، گاه به گاهت پیمبری‌ست...

 

باید دوید پشت سر ردّ پای تو

یعنی تویی همیشه که راهت پیمبری‌ست

 

نامت علی‌ست جلوه رویت محمدی‌ست

نامت علی‌ست طرز نگاهت پیمبری‌ست

 

تو صاحب جلال علی و پیمبری

آیینه جمال علی و پیمبری

 

 

ای آفتاب روشن شب‌های کربلا

پیغمبر دوبارۀ صحرای کربلا

 

ای از تمام عالمیان برگزیده‌تر

نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا

 

آب فرات و علقمه و گنبد حسین

یا تل زینبیه و هر جای کربلا...

 

...هر چند دیدنی‌ست ولی دیدنی‌تر است

پایین پای مرقد آقای کربلا

 

نزدیک‌تر به محضر آقاست جای تو

پایین پایی و همه پایین پای تو...

 

رضا یزدانی:

 

در آن تاریک، دل می‌بُرد ماه از عالم بالا

گرامی باد این رخشنده، این تابان بی‌همتا

 

شب است و می‌تکاند آسمان از دامنش آرام

همه ته‌مانده‌های نور را بر سفرۀ صحرا

 

میان چادر شب ماه زیباتر شود آن‌سان

که بین لشکر دشمن جمال یوسف لیلا

 

خوشا لیلا که در دامان جوانی این‌چنین پرورد

که دارد خوف از پروردگار خویشتن، تنها

 

تعالی‌الله رویش را که «والفجر» است تفسیرش

تعالی‌الله مویش را که «والیل اذا یغشا»

 

ملاحت می‌چکد از ساحت پیشانی‌اش هر بار

که در نزد پدر پایین می‌اندازد سر خود را

 

کسی چون او پر از سُکر خدا گشته‌ست پا تا سر

که نشناسد میان سجده‌های خویش سر از پا

 

علی اکبر است او یا نبیّ دیگر است او یا

علیّ‌بن‌ابی‌طالب مهیا گشته بر هیجا!

 

که او تا بر زمین پا می‌گذارد، راه می‌افتد

میان آسمان‌ها بر سر پابوسی‌اش دعوا

 

«اگر امر خدا جنگ است باید رفت» گفت و رفت

نه از شمشیرها ترس و نه از سرنیزه‌ها پروا

 

بلاجوی و بلی‌گوی و عطش‌نوش و رجزخوان بود

هجوم آورد بر میدان چه رعدآواز و برق‌آسا

 

«منم من زادۀ زهرا، منم آیینۀ حیدر!»

ولی نشناختند او را ولی‌نشناس‌ها... دردا!

 

نقاب از روی خود برداشت تا محشر کند، محشر

گره بر ابروان انداخت تا غوغا کند، غوغا...

 

امیدم سوی الطاف علی اکبر است، ای کاش

بگیرد دست خالی مرا در محشر کبری

 

حبیب‌الله‌چایچیان:

 

فروغ چهرۀ خوبان، شعاع طلعت توست

کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست

 

به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی

فزون‌تر از همه کس، در جهان شباهت توست

 

از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند

که این ولادت طاهاست، یا ولادت توست...

 

ز احمد و ز حسین و، ز حیدر و زهرا

نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست

 

به پیکر تو مجسم، لطافت روح است

عجب بُوَد که در این خاکدان، اقامت توست

 

نگاه مهر تو، غارتگر دل پدر است

عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست...

 

عجب نباشد اگر، بر «حسان» کنی احسان

که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست

 

مجیدتال:

 

و بی مقدمه با رخصت از جناب قمر

نوشتم اول خط سیدی علی اکبر

خدا به حضرت ارباب هدیه داد پسر

خوشابه حال پسر یا خوشا به حال پدر

خوشا به حال هرآنکس که نام خادم داشت

علی رسید،جهان شاهزاده لازم داشت

 

و جلوه کرد در عالم علی دوباره علی

که برد نام علی را به هر مناره علی

علیست وارث والایی و وقار علی

به دست اوست برازنده... ذوالفقار علی

حسین بر لبش الله اکبر آورده

خدا برای جهان باز حیدر آورده

 

به سینه مُهر(( انا فاطمی نسب )) دارد

زمان زمان تبراست، پس غضب دارد

به انتقام،سر از دشمنان طلب دارد

همیشه نعره ی یا فارس العرب دارد...

علی کنار ابالفضل مثل جان و تن اند

بگو که جمع ابالقاسم و ابالحسن اند

 

اگرچه عالم و آدم به شوکتش رو زد

اگرچه هیبت عباس هم دم از او زد

قدش به قامت افلاک اگرچه پهلو زد

ولی مقابل زینب همیشه زانو زد

حسین گفت که بی او دلم شفیق نداشت

اگر نبود...، علمدارمن رفیق نداشت

 

میان کرببلا خواست تا نشان بدهد_

_علی شده ، که برای حسین جان بدهد

چرا بهانه به دست حرامیان بدهد

نخواست تا به امان نامه ها امان بدهد

نظام لشکر خودکامه را به هم می زد

همین که دور و بر خیمه ها قدم می زد

 

سید رضا موید:

 

مردم دهند نسبت رویت بر آفتاب

اما ز بخت خود نکند باور آفتاب...

 

در ذات تو صفات نبی منعکس شده‌ست

گیری چنان‌که آینه‌ای را در آفتاب

 

از چار سو به مرقد شش‌گوشه‌ات سلام،

می‌گوید از افق چو برآرد سر، آفتاب

 

گر بهره‌ای ز بوسۀ بر تربتت نداشت

هرگز نبود این همه روشنگر آفتاب...

 

ماهی در آسمان کمال و شرف ولی

ماهی که نور می‌رسد از او بر آفتاب...

 

وقت وداع چون که حسینت به بر گرفت

دیدند ماه را کِشد اندر بر آفتاب

 

آتش به جان برآید و خونین کند غروب

هر صبح و شب ز داغ تو پا تا سر آفتاب

 

سعید تاج محمدی:

 

محمد است و علی‌ست آری؛ به خُلق و خَلق و به قد و قامت

چو سر زند آفتاب حُسنش، به پا کند در دلم قیامت

چه محشر است این بلند بالا! دل حسین است و جان لیلا

کجاست شبه پیمبر الّا علی اکبر؟... سرش سلامت...

به برق شمشیر این شهنشه کدام رزمنده می‌برد رَه؟

به ضرب شصتش تبارک‌اللَه! چه با شجاعت چه با صلابت!...

خدا کند روسفید باشد، پسر اگر شد رشید باشد

ولادتش روز عید باشد، شده دعای حسین اجابت

علی اکبر جوان که باشد، شبیه او در جهان که باشد؟

خدا کند دیده‌ای نباشد، نکرده روی تو را زیارت

تو را که زیبایی تمامی، نمی‌شناسیم جز به نامی

تو را که بالاتر از کلامی، چگونه شعرم کند روایت؟

 

مسعود یوسف پور:

 

در شباهت به نظر نفسِ پیمبر شده است

بی‌جهت نیست که اسمش علی اکبر شده است

چه بگویم من از آن ذات که ممسوسِ خداست

اکبر است و صفت اکبر، مخصوصِ خداست

حرکات و سکنات و وجناتش طاها

مادرش آمنه بوده‌ست مگر یا لیلا؟

با همه، خُلقِ عظیمش سرِ احسان دارد

این پیمبر چقدر تازه مسلمان دارد

ماه عالم شده از دیدن رویش سرمست

«پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صراحی در دست»

سنگ در دستش از اعجاز قمر می‌گردد

گر به خورشید بگوید نرو، برمی‌گردد

جان علی، جسم نبی، جلوۀ کوثر بوده

سرّ لولاک، از اول علی اکبر بوده

هر زمان عطر حضورش به هوا برمی‌خواست

نفس پنج تن آل عبا برمی‌خواست

ذاتش آیینه در آیینه پیمبر گشته

بارها از شب معراجِ خودش برگشته...

بی‌نقاب آمدنش پیش عمو دیدنی است

به اباالفضل قسم قامت او دیدنی است

چه بگویم من از آن سروِ خرامانِ بهشت

حرف حق را قلم خواجۀ شیراز نوشت:

«شاه شمشادقدان، خسرو شیرین‌دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف‌شکنان»

زلفش آن‌روز که در دست نسیم افتاده

سمت و سو داده به تحریر مؤذن‌زاده

کربلا هم عطشش چندبرابر شده بود

تشنۀ صوت اذان علی اکبر شده بود

أشهدُ أنّ... به این مرد ولی باید گفت

اشهدُ أنّ علی بعدِ علی باید گفت

جلوی چشم پدر، رد شدنش را عشق است

أشهدُ أنّ محمّد شدنش را عشق است

باد آورده به همراه، شمیم صلوات

می‌وزد بر سر کوی تو نسیم صلوات

ابر رحمت تویی و تشنۀ الطافِ تو دشت

مشک از چشمۀ چشمان تو پر برمی‌گشت

کیستی ای که پیمبر شدی از کل جهات

باز هم بر گل روی علی اکبر صلوات

چشم دنیا به تنت جامۀ احسان دیده‌ست

حسنی بودن تو بر چه کسی پوشیده‌ست؟...

می‌شود صید نگاهت دل میدان حتی

باز شد روی تو آغوش بیابان حتی

رفتی آن‌گونه که شد دشت پر از عطر تنت

کربلا رنگ گرفت از نفس پیرهنت

ذات تو گرچه خلاصه شدۀ پنج تن است

بعد تو دشت پر از عطر حسین و حسن است

بیشتر ریخت به هم رفتن تو قاسم را

کشت داغ تو جوانان بنی‌هاشم را

 

محسن ناصحی:

پیمبر می زند رخسارش اما نه پیمبر نیست

پیمبر نیست اما از پیمبر نیز کمتر نیست

 

به شک افتاده ام یارب ! شباهت اینقدر آیا؟

یقین دارم پس از احمد پیمبرهای دیگر نیست

 

زمین می لرزد از  طرز قدمهایش ، نمی دانم

چه باید گفت نامش را اگر این مرد، حیدر نیست

 

زبان مانده است از گفتن قلم عاجز شد از رفتن

دریغا وصف او در بیتهای ما میسر نیست

 

شگفتا ! مانده ام باید به جز اکبر چه گفت او را

که از اوصاف او گفتن کم از الله اکبر نیست

 

الا شاعر ! نمی جویی برای وصف او حرفی

فقط یک بیت را در خور اگر داری بیاور ، نیست

 

علی های حسین بن علی مانند هم هستند

که فرقی این برادر را کنار آن برادر نیست

 

همین یک بیت را یک روضه می خوانم ؛ عبا پهن است

علی اکبر است این اربن اربا ، آه اصغر نیست

 

قاسم صرافان:

 

 

طُفِیل عشق حسین‌اند آدمی و پری 

تو آمدی، که دل از دلبر جهان ببری 

 

جوانِ خوش قد و بالا! کریم آل حسین!

چنان حسن، به کرامت در این قبیله، سری

 

تو قلب نسل جوان را، به خود گره زده‌ای

نشان توست، هر آنجاست از جوان، اثری

 

برای قلب پریشان مادران شهید 

علی‌ِ اکبر لیلا! تو مرهم جگری

 

به خَلق و خُلق: محمد، مرام و نام: علی

به تو رسیده، چه میراث‌های پر گهری

 

چه کرده است عبور تو با دلش؟ وقتی 

که از مقابل چشم حسین، می‌گذری

 

ندیده ذات هوالعشق، چون تو مجنونی 

فقط حواله‌ی لیلا ست، این‌چنین پسری 

  

تو کیستی؟ که به یک آن، محمدی و علی

تو کیستی؟ که به پا خاست، پیش تو قَمری

 

به سوی کرب و بلا، راهی است، قافله‌ای 

خوشا به حال سوارانِ با تو هم‌سفری 

 

اذان بگو، که نماز وصال یاران است

بگو که نام علی را به کربلا ببری 

 

چگونه شِبه نبی! در کمین جسم تو اَند؟

«تو کز مکارم اخلاق عالمی دگری» 

 

رسید جان جهان، بر لبش، از این روضه:

که بوسه زد به لبانت، لبان تشنه‌تری

 

وداع با پسری چون تو، می‌کُشد همه را 

دگر ببین، چه کُنَد؟ با دلِ چو او، پدری 

 

قدم بزن، دم آخر، که چشم‌های حسین

دوباره بر قد و بالای تو، کُنَد نظری

 

سلام کردم و باور نمی‌کنم یارا! 

دل شکسته‌ی ما را، به پاسخی نخری

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: