22 مهر 1400 8 (ربیع الاول 1443 - 40 : 03
کد خبر : ۱۲۵۴۳
تاریخ انتشار : ۱۷ شهريور ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۴
برش‌هایی از رمان «ولادت»
گر علی بن موسی فرشته نگهبان شعرم باشد. اگر مهر او صاحب شهر شعرم شود، برج و بارو و تیر و سپر، آب و آبادی، بادیه و صحرا، قافله و ساربان مردم امروز و فردا مرا می‌خواهند و می‌خوانند.

عقیق: رمان ولادت که توسط انتشارات نیستان و به قلم سعید تشکری منتشر شده است، روایت داستان متفاوتی از زندگی هشتمین امام شیعیان، علی بن موسی الرضا است، این داستان که از نگاه دانای کل روایت می‌شود، نگاهی متفاوت به زندگی و منش آن امام بزرگوار و شیعیانشان دارد.

در ادامه دو برش از این کتاب را که مربوط به دعبل شاعر است و تلاش او برای رسیدن به امامش می‌خوانیم:

1-هاتف از دانسته‌های دعبل خالی بود. فقط اندکی می‌دانست طاهر کیست و پارسی است! اما دعبل همچنان می‌گفت و طاهر می‌شنید:

-پایان تو با ابومسلم خراسانی تفاوتی نخواهد داشت. هارون از من خواست تا شعری درباره شمشیر او بگویم و صله سزاوار دریافت کنم. من گفتم و او حکمرانی را به من خلعت داد. اما وقتی دیدم کربلا را به آب بست، دانستم من با هارون در این کار ستمکاری تفاوتی ندارم. در مدینه همه تو را به عنوان قاتل امین می‌شناسند. اما نه عباسیان تو را به عنوان سردار خلیفه کش پاس می‌دارند و نه مامون! همه از تو می‌هراسند. حاکمی بغداد چون حاکمی من در سمنگان است. عباسیان حوصله یکی چون خودشان را ندارند.

طاهر غرید:

- مرد شاعر به کجا می‌رفتید؟

- به دیدار مولایمان علی بن موسی!

طاهر به سوی دو بندی خود رفت و بند از دستان آنان گشود و گفت:

- این دو دست من! با دست راست با خلیفه مامون بیعت کرده‌ام و با دست چپ با علی بن موسی. دوستان هردوی آنان دوستان من هستند...

2-دعبل به عادت سفر خود، هم چنان چون همراهی عزیز، شعرش را با خود زمزمه کرد. صدایش در کوه پیچید و پاسخ از درون شنید:

- علی بن موسی از کنار ما گذشته است.

... پس به صدایی بلند دوباره شعر مدارس الایات را خواند و گفت:

آموخته‌ام. شعر را شهری است مثل همه شهرها و آبادی‌ها، باقلعه‌ها و سپاهیان، با آسمان و زمین، با درخت و نسیم، با رود و مد، با ماه و خورشید، با ابر سایه، با تیر و سپر...!

دعا کنید این ثانیه من بر دلش بنشیند!

وقف طهارت و عصمت باشد!

هر آدمی را فرشته نگهبانی است.

هم چنان که هر ادمی سنگی بر گور پدر خویش است!

اگر علی بن موسی فرشته نگهبان شعرم باشد. اگر مهر او صاحب شهر شعرم شود، برج و بارو و تیر و سپر، آب و آبادی، بادیه و صحرا، قافله و ساربان مردم امروز و فردا مرا می‌خواهند و می‌خوانند. نه چون من دعبل هستم؛ نه چون شاعرم چون خداوند توبه‌ام را پذیرا شده است. چون شفاعت او، پل آسمان و زمین است. چون توانسته‌ام شعری به مهر رضا بگویم. با خود شقی بودم و با شعرش به شعف رسیدم!


منبع:فارس

212009

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: