عقیق: زینب نادعلی: نامش«حیدر فیضی» است. مدیر کاروان عتبات است و تا به حال بیش از 100بار به کربلا سفر کرده تا به زائران اباعبدالله خدمت کند. در این رفت و آمدها به دیار عشق بارها عنایت و کرامات امام حسین علیهالسلام و برادرشان را به چشم دیده و به گوشجان شنیده. پای صحبتشهایش که بنشینی گاه چشمت تر میشود و به پهنای صورت اشک میریزی.گاه تمام وجودت میشود یک لبخند که روی صورتت مینشیند و تو را شیفتهتر میکند. خط و ربط همه حرفهایش حسین است و حسین ؛ و تو میمانی در کار این مخلوق خاص خدا، اباعبدالله «ع»که چه بیانتهاست کرامتش. اعیاد شعبانیه فرصت خوبی است تا پای صحبتهای این زائر همیشگی آقا بنشینیم و آنچه که از لطف این دو برادر بزرگوار در کربلا دیده را توتیای چشم کنیم.
فارغ از هر اسم و رسمی،دلش میخواهد خودش را اینطور معروفی کند؛خادم زائرهای آقا. این روز عزیز را هم اینطور توصیف میکند؛ ولادت عشق. وقتی از عنایتهای امام حسین علیهالسلام میپرسم میگوید:«چه عنایتی بزرگتر از زیارت کربلا، چراکه امام رضا علیه السلام میفرمایند هر کس اباعبدلله علیه السلام را کنار شط فرات زیارت کند، مانند کسی است که خداوند را در بالای عرش زیارت کرده است. هر صبح و شب حرم امام حسین علیهالسلام و برادرشان قمربنیهاشم«ع» مملوء از زائر است. آن هم زائرانی از ملیتها و قومیتهای مختلف. پس همین رفتن به کربلا و زیارت ایشان بنا به فرموده امام رضا«ع» خود یک کرامت و لطف بزرگی است که آقا نصیب زائرهایشان میکند!»
حیدر فیضی مدیر کاروان عتبات
عنایت خاص امام حسین به زائری که گم شد!
گرچه زائران امام حسین «ع» خوشبختان عالمند اما کرامت اربابمان حسینبن علی به همین جا ختم نمیشود. هرکس مسیرش به کربلا خورده باشد یا دلش به مهر اباعبدالله آغشته باشد خوب میداند سیدالشهدا«ع» به گوشه چشمی چهها که نمیکند. حیدر فیضی یکی از این عنایتها را که به چشم دیده برایمان بازگو میکند:«ایام اربعین بود. نشسته بودیم روبهروی باب القبله که صدای گریه و زاری خانمی آمد. از لهجهای که داشت معلوم بود خوزستانیاست. طوری گریه میکرد که هر که آن اطراف بود، دورش جمع شد. پرسیدیم چه شده خانم؟! همانطور که گریه میکرد گفت از خوزستان آمده. شوهرش همراهشان نیست. مشغله کاری داشته. او هم دست دو فرزندش را گرفته و آمده کربلا. حالا بچههایش را که دوقلو هم بودند در مسیر نجف به کربلا گم کرده. در همین حین که گریه میکرد و از امام حسین «ع» بچههایش را میخواست. فردی آمد و گفت مژدگانی بده خانم بچههایت پیدا شدند. بعدهم بچهها را از دفتر گمشدگان حرم آوردند. مادر بچهها را که دید. بغلشان گرفت و با آنها حرف زد اما آرام نشد. حال همهمان دگرگون بود. منتظر بودیم حالا که پیدا شدند این خانم هم آرام شود و دست از گریه بردارد اما همچنان گریه میکرد حتی با شدت بیشتر. کمی که گذشت دوباره پرسیدیم خانم چه شده بچهها که پیدا شدند چرا هنوز گریه میکنی؟! با همان حالتی که داشت گفت وقتی گمشان کردم لال بودند اما به لطف امام حسین حالا حرف میزنند!»
ما غیر از این را از این خانواده انتظار نداریم!
دلمان را از گوشه ششگوشه پابرهنه از بینالحرمین میبرد و میرساند به حرم قمربنیهاشم«ع». چشمهایش کم ندیده است از عنایت امام حسین«ع» به زائران. اما نمیشود از ارباب گفت و از برادر بزرگوارش نه! همان که کاشفالکرب حسین«ع» بود و غم و اندوه سیدالشهدا را برطرف میکرد. فیضی میگوید:« در یکی از سفرهایی که به کربلا داشتم. با چند نفر از دوستانم نشسته بودیم روبهروی ضریح و زیارت نامه میخواندیم.در همین فاصله یک آقای معلول را با ویلچر برای زیارت حرم قمربنیهاشم«ع» آوردند. این آقا به ضریح که رسید. شروع کرد به زیارت کردن. به محض اینکه دستش را دور شبکههای ضریح حلقه کرد.در کمال ناباوری همان لحظه از روی ویلچر بلند شد ایستاد. همراهان این آقا به زبان عربی خوشحالی میکردند و مدام از حضرت عباس علیهالسلام تشکر میکردند. من رفتم نزدیک و به زبان عربی چندکلامی را با آن آقا حرف زدم. همینطور که داشتم با حالت تعجب ازش سوال میکردم که چی شد؟! فقط یک جمله گفت. گفت شما برای کرامت ایشان تعجب میکنید؟! ما اگر غیر از این از این خانواده ببینیم تعجب میکنیم! مثل همه عراقیها آنقدر اعتقاد راسخ داشت که مطمئن بود این خانواده دست رد به سینهاش نمیزنند.»
خاطره مردی که 48 سال کلیددار حرم حضرتعباس(ع) بود!
«حاج عباس کشوان» را همه در کربلا میشناسند؛ مردی که 48 سال کلیددار حرم حضرتعباس(ع) بوده و در طول مدت حضورش در این حرم مطهر معجزات زیادی را دیده . حیدر فیضی که در رفتو آمدهایش به کربلا چندباری را هم مهمان خانه حاج عباس کشوان بوده. خاطرهای از ایشان نقل میکند:« یک بار که پای صحبتهای حاجعباس نشسته بودیم. ایشان خاطرهای برایمان از دوران خدمتشان در حرم تعریف کردند. گفتند یک شب جمعه که در حرم خادم بودم. خانمی آمد که بچهکوچکش را با چادر به کمرش بسته بود. این خانم دور ضریح میچرخید و هر بار رو به ضریح آرام چیزی را زمزمه میکرد. این کار را تا نماز صبح تکرار کرد. وقتی اذان گفت بچه را کنار ضریح گذاشت و گفت میروم نماز بخوانم. مدتی که گذشت بچه بیدار شد و شروع کرد به گریه کردن. مادرش را میخواست. هرچه منتظر نشستیم مادر برنگشت. رفتیم دنبال مادرش. سرش را تکیه داده بود به دیواری و گوشهای خوابش برده بود. بیدارش کردیم و گفتیم خانم بچه گریه میکند. چشمش را باز کرد و پرسید زنده شد؟! گفتیم کی؟! گفت بچهام زنده شد؟! سه روز بود که مرده بود و من جنازهاش را گذاشته بودم کنار ضریح.»
دیگر پایم را اینجا نمیگذارم
به قول این خادم آقا عنایات و کرامات امام حسین «ع» و برادرشان آنقدر زیاد است که نمیداند کدام را بگوید. مکث میکند. کمی بعد از عنایتی میگوید که امام حسین«ع» به یکی از همکارانش داشته. از زائری که قرار بود دیگر پایش را به کربلا نگذارد و سیدالشهدا علیهالسلام نمکگیرش کرد. میگوید: «یکی از همکارانمان میگفت یک بار که کاروان به کربلا آورده بوده. همسرش زنگ میزند و میگوید برگرد. دخترمان مرده. بدون هیچ بیماریای دخترش از دنیا میرود. برنمیگردد. میرود حرم امام حسین «ع»و میگوید دخترم را از تو میخواهم. کمی که مینشیند و خبری نمیشود. میگوید آقا شکایتتان را میبرم پیش حضرت عباس«ع». حرم حضرت عباس علیهالسلام هم برای دخترش به اصرار دعا میکند اما اتفاقی نمیافتاد. میگوید میروم و شکایت هردویتان را میبرم نجف. از امام علی هم میخواهد اما... بالاخره تصمیم میگیرد برگردد. به مولا میگوید من از شما و پسرانت خواستم اما نشد دیگر پایم را اینجا نمیگذارم. به اصفهان برمیگردد و میخواهد دخترش را در سردخانه ببیند. با دخترش وداع میکند و همین که قصد رفتن میکند. دخترش صدایش میزند. میگوید قبل از شما امیرالمومنین و امام حسین(ع) و قمربنیهاشم علیهمالسلام اینجا بودند و مرا به دنیا برگرداندند!»
حرف از امام حسین «ع» است و کرامتش، پس سخن بسیار است و زبان قاصر. همان امام حسینی که هربار نامش را بر زبان آوردیم. چشم از ما برنداشت. کتاب زندگی همهمان کم ندارد مثل خاطراتی که حیدر فیضی برایمان گفت. به یقین همه یکجا در پیچ و خم زندگی دست مولایمان را روی شانهمان حس کردیم. همانجا که هزار اتفاق میخواست بیفتد و نیفتاد. همانجا که گره کور داشتیم و باز شد. همانجا که به در خانهاش پناه بردیم و صدایش زدیم. لطف حسین(ع) ما را تنها نمیگذارد...گر خلق وا گذارد ، او وا نمیگذارد!
منبع:فارس