04 مهر 1401 1 (ربیع الاول 1444 - 46 : 10
کد خبر : ۱۲۳۸۸۱
تاریخ انتشار : ۰۴ مهر ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۶
می‌گفت: نتوانستم از آقا انگشتر طلب کنم، اما چند هفته بعد خود آقا انگشترشان را به آقای مقدم داده و فرموده‌ بودند: بدهید به آقای حاجی حسنی. این انگشتر همواره با محسن بود در منا با او جا ماند.

عقیق: حاج حمزه زاهدی را یکی دو سال قبل از کرونا، در منزل ابومحمد میزبان همیشگی سفرهای اربعینی‌مان در کربلا دیده بودم و لابد سلام و علیکی هم با هم کرده بودیم، اما هم‌صحبت نشده بودیم. امسال آقای زاهدی با فرزند نوجوانش مشرف شده بود. ابومحمد روی گوشی‌اش دنبال چیزی گشت و بعد فایل تصویری تلاوتی را پیدا کرد و به من نشان داد. دقت که کردم دیدم همین بزرگواری است که در داخل بیت ابومحمد نشسته است. ابومحمد که انسان اهل فضل و ادبیات و قرآن است و در صحبت‌هایش همیشه یک شاهد از آیات قرآن می‌آورد خیلی از تلاوت‌های استاد زاهدی لذت می‌برد. بعد از نماز ظهر و عصر هم از او خواست که برای جمع آیاتی از قرآن کریم را تلاوت کند و من دیدم با عجب گنجینه‌ای همسفر شده‌ام.

بعد از ناهار با بقیه حضار نشستیم پای مصاحبت با این قاری جوان اما پرتوان و خاطراتش. اما در این خاطرات پررنگ‌ترین عنوان، «شهید محسن حاجی حسنی کارگر» مؤذن و قاری برجسته کشور و از خادمان حریم آستان قدس رضوی  بود که در حادثه منا به درجه رفیع شهادت رسید و زاهدی با او دوستی چندین‌ساله عمیقی داشت و حتی اسم همین نوجوان همراهش محسن را هم به خاطر ارادتش به آن دوست عزیز انتخاب کرده بود. در بخش‌هایی از این خاطرات، صدای زاهدی رنگ بغض می‌گرفت و چشم‌هایش تر می‌شد.

حاج حمزه زاهدی متولد سال ۱۳۶۱ در شهرستان ساری است. تلاوت را از سال ۶۸ در محافل قرآنی شروع کرده و از سال ۷۶ این هنر مقدس را به صورت حرفه‌ای پیگیری کرده و از محضر اساتید فراوانی در ساری، تهران و مشهد کسب فیض کرده و چندین بار هم در محضر رهبر معظم انقلاب تلاوت داشته است و سه بار در حج و بارها در کشورهای مختلف اسلامی توفیق تبلیغ و تلاوت داشته است.

وقتی از او تاریخ شهادت شهید حاجی حسنی را پرسیدم و فهمیدم اوایل مهرماه سالگرد شهادت اوست، از او قول یک مصاحبه کامل‌تر در این باره را گرفتم. این شد که از آن مصاحبت به این مصاحبه رسیدیم. مصاحبه‌ای که  حتماً خوانندگانش را یک بار دیگر به حسرت از دست دادن بزرگمردی می‌نشاند که قبل از اینکه یک قاری خوب و ممتاز بین‌المللی باشد، یک انسان با تقوا و با حیا و اهل مراقبه اخلاقی بوده است.

آقای زاهدی! کی و چگونه با شهید حاجی‌حسنی آشنا شدید؟

بنده از سال ۹۱ یا ۹۲ در محافل قرآنی شهرستان مشهد با این شهید بزرگوار آشنا شدم. آشنایی ما هم به این ترتیب بود که در محفلی مشترک در مسجد گوهرشاد حرم مطهر آقا امام رضا (ع) بنده هم دعوت شده بودم برای تلاوت و شهید حاجی‌حسنی هم حضور داشت و از همان روز با هم آشنا و دوست شدیم. ایشان از دوستداران و علاقه‌مندان تلاوت استاد مرحوم شحات انور بودند و قریب ۳۰۰ تلاوت از ایشان را حفظ بودند.

به عنوان یک شنونده معمولی، وقتی سیما اذان این شهید را پخش می‌‌کند و یا تلاوت‌هایش را می‌گذارد، حس متفاوتی دارم. شما هم چنین حسی دارید؟

بله دقیقاً همین‌طور است. هم اذان و هم تلاوت این شهید بزرگوار خیلی تأثیرگذار است و حس خاص و فرحبخشی خاصی را منتقل می‌کند. به نظر بنده این نشئت‌گرفته از تقوای بالا و زهد این شهید بزرگوار است و چون از دل برخاسته لاجرم بر دل می‌نشیند. می‌توانم با جرئت بگویم که قرآن با گوشت و پوست و خون او عجین شده بود و آیات خدا را با تمام وجودش می‌خواند و طبعاً این‌گونه خواندن تأثیر بسزایی بر روی روح و روان مخاطب می‌گذارد و به او آرامش می‌بخشد.

در منزل ابومحمد گفتید که شهید حاجی‌حسنی مراتب رشد و توفیقات قرآنی خود را خیلی سریع طی کرد. در این باره توضیح بیشتری می‌دهید؟

بله، ایشان یکی از شگفتی‌های مسابقات قرآن به‌شمار می‌آیند؛ از جمله در مسابقات سراسری کشوری اوقاف که به اعتراف خیلی از بزرگان و قاریان و اساتید، مسابقه‌ای بسیار سخت و مشکل است و کسانی به آن راه پیدا می‌کنند که از قاریان ممتاز استان‌ها هستند و معمولاً نفرات اول تا دهم با اختلاف چندصدم انتخاب می‌شوند و رتبه‌های اول و دوم گاهی هفت‌، هشت‌سال باید در این مسابقات حضور داشته باشد تا شانس به آنها رو کند و بتوانند نفر اول بشوند یا به مسابقات مالزی راه یابند. با این‌همه این شهید بزرگوار در طول عمر شریفشان فقط یک بار در این مسابقات شرکت کردند چون اصلاً اعتقادی به آن معنا به مسابقات قرآن نداشتند و مسابقه را ملاک و  معیار الزامی یک قاری خوب و ممتاز و شش‌دانگ نمی‌دانستند. می‌گفتند قاری باید آموزش‌های لازم را ببیند و تجربیات کافی را داشته باشد و علم مربوط را کسب کند تا به او استاد و قاری درجه یک بگوییم. در حالی که در ایران حداقل تا چندسال پیش همین که کسی در مسابقات بین‌المللی رتبه اول را می‌آورد به او تسهیلات و امکانات می‌دادند و او را استاد و قاری بین‌المللی خطاب می‌کردند. شهید حاجی‌حسنی چنین چیزی را قبول نداشت و به همین دلیل در مسابقات شرکت نمی‌کرد. اما در آن سال آخر بنا به اصرار و درخواست برخی از بزرگان که شما حداقل یک بار در این مسابقات شرکت کنید، قبول کرد و الحمدلله در همان سال اول، در مسابقات استان خراسان رضوی که سطح خیلی بالایی هم دارد رتبه آوردند، بعد در مسابقات کشوری براحتی جزو نفرات ممتاز شدند (حالا اول یا دوم شدنشان را یادم نیست) که اعزام شدند به مسابقات مالزی.

ظاهراً مسابقات بین‌المللی قرآن مالزی برای بچه‌های ایرانی سختی‌های خاص خودش را دارد؛ درست است؟

بله، مسابقات مالزی داستان خاص خودش را دارد. به خاطر اینکه چون بچه‌های ایران شیعه هستند و وهابی‌ها در تیم داوری آنجا رخنه کرده‌اند، به همین دلیل سال‌ها بود که با دستکاری امتیازات و با اختلاف یک نمره یا کمتر بچه‌های ما را حداکثر چهارم یا پنجم می‌کردند. اما آقامحسن آنجا آنقدر با آمادگی کامل و زیبا و فنی و بسیار دقیق تلاوت کردند که توانستند با اختلاف تقریبا ً9نمره با نفر دوم، رتبه اول مسابقات جهانی بشوند و همه اساتید قرآنی کشورمان را خوشحال کنند. خودش هم خیلی خوشحال بود و می‌گفت: امیدوارم با این نتیجه دل رهبر انقلاب را شاد کرده باشم.

شهید حاجی‌حسنی در حضور رهبر معظم انقلاب هم تلاوت داشته‌اند. در این باره هم اگر نکته‌ای دارید بفرمایید.

الحمدلله ایشان چند باری توفیق داشتند در محضر رهبر معظم انقلاب تلاوت داشته باشند هم در نوجوانی و هم در جوانی. یک رسمی هم هست که هر ساله در اولین شب ماه مبارک رمضان یک گروهی از اساتید و قاریان و حافظان ممتاز با حضرت آقا دیدار می‌کنند که جلسه بسیار نورانی و باصفایی است و معمولاً چند ساعتی طول می کشد و خود حضرت آقا می‌نشینند و با دقت گوش می‌دهند و در پایان نکات بسیار ارزنده و قابل استفاده‌ای را هم برای جامعه قرآنی و هم عزیزانی که در آن جلسه تلاوت کرده‌اند می‌فرمایند. خب معمولاً رسم است شروع جلسه هم با تلاوت قاری عزیزی است که در مسابقات مالزی در همان سال رتبه کسب کرده است. خب آقامحسن هم آن سال (۹۳ یا ۹۴) در مسابقات مالزی رتبه اول را کسب کرده و در آن جلسه انتخابش کرده بودند که اولین کسی باشد که خدمت آقا تلاوت داشته باشد.

برخورد آقا با ایشان و تلاوت‌هایشان چگونه بود؟

حضرت آقا به ایشان علاقه داشتند و همیشه ایشان را به خاطر داشتند و تلاوت‌هاشان را پیگیری می‌کردند. یادم هست خودش نقل می‌کرد یک تابستان حضرت آقا در مشهد تشریف داشتند و وقتی آقا به مشهد مشرف می‌شدند در آنجا عصرها با گروه‌های مختلف در تالار آینه حرم مطهر دیدار می کردند. آقامحسن می‌گفت یک عصر هم ما قاریان مشهد خدمت آقا رسیده بودیم؛ حدود بیست نفر بودیم. یک گعده قرآنی بودیم که تلاوت می‌کردیم. مجری جلسه یک به یک قاریان حاضر را به آقا معرفی می‌کرد، به ایشان که رسید گفت: ایشان آقای حاجی‌حسنی هستند. آقا فرمودند: بله؛ آقای حاجی‌حسنی کارگر هستند! یعنی اینقدر خوب می شناختند که پسوند نام خانوادگی ایشان را هم یادشان بوده و با تأکید اعلام کردند.

پس ماجرای انگشتر آقا را هم بگویید.

 ایشان بارها به من گفته بودند که خیلی به انگشتر آقا علاقه دارم و به من گفته بودند که اگر روزی‌ام بشود و خدمت آقا تلاوت داشته باشم، دوست دارم آن انگشتر را از آقا یادگاری بگیرم و داشته باشم. بنده هم گفته بودم که اینکه چیزی نیست که. حتماً حضرت آقا به شما تفضل می‌کنند و شما را هم که دوست دارند و تلاوت شما هم که خیلی خوب است. وقتی آقا به قاریان چفیه و انگشتر هدیه می‌کنند، شما هم درخواست کنید آقا به شما هدیه خواهند داد.

گذشت و آن روزی که اول ماه مبارک رمضان بود اتفاقاً با هم بودیم و تقریباً کنار هم نشسته بودیم. با هم وارد حسینیه شدیم و ایشان الحمدلله تلاوت بسیار زیبایی کردند. یادم است آقامحسن سوره مبارکه اسرا را خواندند و آیه «ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم» که با استقبال مستمعین و تشویق حضرت آقا مواجه شد. بعد از تلاوت هم رفتند خدمت آقا برای دستبوسی و اگر احتمالاً آقا نکته‌ای درباره تلاوتشان دارند، به ایشان بفرمایند. رفتند و برگشتند و آمدند. به ایشان گفتم خب آقامحسن! چی شد؟ انگشتری که می‌خواستی از آقا گرفتی؟ گفت: حقیقتش روم نشد از آقا بگیرم. گفتم این چه کاری است؟ خب می‌گفتی. معلوم نیست کی دوباره خدمت آقا برسی و تلاوت کنی و بتوانی درخواست کنی. گفت: هر چه فکر کردم روم نشد به آقا بگویم. یعنی اینقدر حجب و حیا داشت و اینقدر انسان شریف و انسان متواضع و متخلقی بود. این ماجرا گذشت. اواسط ماه رمضان بود که ایشان به من زنگ زد و با یک حالت شور و نشاط و خیلی خوشحال گفت: آقا یک اتفاق خیلی خوبی افتاده می‌توانی حدس بزنی؟ گفتم: نه؛ چی شده؟ گفت: حضرت آقا برای من انگشتر فرستادند! چند شب پیش که در مسجد کرامت مشهد محفل تلاوت داشتیم، آقای سرابی از شورای عالی قرآن آنجا تشریف آوردند و گفتند حضرت آقا بعد از آن جلسه محفل اول ماه مبارک رمضان که خدمتشان بودیم، این انگشتر را دادند به آقای مقدم و گفتند: این انگشتر را بروید بدهید به آقای حاجی‌حسنی کارگر. خلاصه انگشتر را آوردند مشهد و در آن جلسه باشکوه تقدیم ایشان کردند. آن انگشتر را ایشان آورده بود و نشان من داد؛ انگشتر بسیار زیبا و قشنگی بود که آقامحسن آن را هیچ‌وقت از خود جدا نمی‌کرد و در سفر معنوی حج هم آن را همراه داشت و حتی زمان شهادت هم در دستش بود و متأسفانه این انگشتر در سرزمین منا گم شد  و با پیکر مطهرش برنگشت.

در کربلا گفتید ایشان اصرار خاصی برای حضور در حجی که به شهادتشان منتهی شد داشتند، درست است؟

بله، ایشان برای این سفر حج بسیار بی‌قرار بودند. ما قبل از مسابقات مالزی و سفر حج، یک هفته‌ای در تهران و در مسابقات قرآن نیروهای مسلح با هم بودیم. ایشان سرباز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند و در مسابقات نیروهای مسلح رتبه اول را کسب کرده بودند و چون برای خروج سربازان از کشور قوانین سختی گذاشته بودند و باید وثیقه می‌گذاشتند و با مرخصی‌شان موافقت می‌کردند و طبق قوانین هم هر سرباز در طول خدمت فکر کنم یک بار حق خروج از کشور داشت و ایشان مخیر شده بود بین مسابقات مالزی و سفر حج و از طرفی شورای عالی قرآن اصرار داشت که ایشان حتماً به مالزی اعزام شود و ایشان راه چاره‌ای هم نداشت چون اگر نمی‌رفت، این امتیاز را از دست می‌داد و سال بعد هم مسابقه دیگری بود و بالطبع نفرات دیگری انتخاب می‌شدند، لذا ایشان مالزی را انتخاب کرد و اعزام شد. از طرفی شورای عالی قرآن قاریانی را که در مسابقات سراسری رتبه می‌آوردند، در همان سال برای تبلیغ و تلاوت در کاروان‌های ایرانی و غیرایرانی و بعثه‌های کشورهای مختلف به سفر معنوی حج می‌فرستاد که البته خود این سفر معنوی هم توفیق بزرگی است و خیلی از قاریان آرزو دارند که روزی در مسجدالحرام یا مسجدالنبی تلاوت داشته باشند.

البته حاج محسن یک بار در نوجوانی به خاطر کسب رتبه اول در مسابقات سراسری دانش‌آموزی به حج مشرف شده بود، ولی خیلی دوست داشت که به این سفر برود و با نگرانی به من می‌گفت: «من حتماً باید به حج اعزام بشوم. در آنجا کار ناتمامی دارم که باید تمامش کنم.» عین این عبارت را چندین بار به بنده گفته و تکرار کرده بود. در هر صورت در دقیقه نود، مشکل این سفرشان هم حل شد و اعزام شدند. یادم می‎آید که بارها و بارها از مدینه منوره و مکه مکرمه با بنده حقیر تماس می‌گرفتند و خیلی خوشحال بودند که در این سفر معنوی حضور دارند. که در همین سفر هم به فیض شهادت رسیدند.

با توجه به سال‌های فراوان دوستی، پس از شهادت خوابش را ندیدید؟

بعد از شهادت ایشان، خیلی از عزیزان خوابش را دیدند، اما خود بنده ۱۶ روز بعد از شهادتش، دیدم که این شهید بزرگوار با چهره‌ای بسیار نورانی و با همان لباس احرام در باغی پرمیوه تشریف دارند و در جایی سکو مانند و مرتفع نشسته‌اند و همه دوروبرشان سایه و پر از درختان میوه بهشتی مثل انگور و سیب بود و خودشان هم بسیار بشاش و شاداب و سرحال بودند. بنده ایشان را بوسیدم و سؤال کردم آقامحسن! شما کجایی؟ رفتی حج برنگشتی؛ مادرتان منتظرتان است. ایشان جمله عجیبی فرمودند. گفتند: «من در اینجا هستم و در حال تحصیلم و ان‌شاء‌الله چند سال دیگر برمی‌گردم.» از این خواب بسیار خوشحال شدم. یادم است همان شب به مادر بزرگوارشان (که ایشان هم سال پیش بر اثر کرونا مرحوم شدند) زنگ زدم و خوابم را تعریف کردم.

برخورد خانواده ایشان با شهادت فرزندشان چگونه بود؟

اولاً بگویم که خانواده ایشان کاملاً قرآنی و مذهبی تمام‌عیار بوده و هستند؛ جلسات قرآن و روضه اهل بیت بیش از 20سال است که در بیت ایشان برقرار است و هر جمعه تا اذان ظهر جلسه قرآن دارند که این غیر از جلسه روضه خانگی ویژه خواهران است. گاهی که به آقامحسن زنگ می‌زدم که بیا بریم بیرون، می‌گفت مادرم یک لیست به من داده است تا برای روضه یا جلسه قرآن و امثال اینها خرید کنم. در هر صورت این خانواده بزرگوار در این قضیه بسیار صبورانه برخورد کردند. البته مادرشان خیلی این شهید را دوست داشت و از بچگی روی ایشان حساب ویژه‌ای باز کرده بود و با تأکید او را به جلسات و مسابقات قرآن می‌فرستاد. دو برادر دیگر ایشان هم از اساتید موفق قرآنی کشور هستند و شاگردان زیادی تحویل جامعه قرآنی کشور داده‌اند. همه آنها می‌گفتند ما راضی به رضای خدا هستیم و امیدواریم که خداوند این قربانی را از ما قبول کند. و من فکر می‌کنم شهادت آقامحسن بالاترین اجر و مزدی بود که خداوند در مقابل این تلاش‌ها برای گسترش فرهنگ قرآن و اهل بیت «ع» به این خانواده داد.

غیر از برادرانشان، خود شهید هم شاگرد قرآنی تربیت کرده بودند؟

بله، خوشبختانه خود ایشان هم در بحث تربیت شاگردان قرآنی بسیار موفق بودند و شاگردان ایشان بارها در مسابقات دانش آموزان سطح کشور و در مسابقات بین‌المللی حائز رتبه‌های ارزشمندی شدند که نمونه‌اش الان جناب آقای هادی اسفیلانی از مشهد مقدس هستند که از شاگردان این شهید بزرگوار بودند که توانستند در مسابقات بین‌المللی کرواسی رتبه اول را کسب کنند. شاگردان ایشان یکی از یکی بهتر هستند و روزبه‌روز شاهد درخشش این عزیزان در عرصه‌های قرآنی هستیم.

فکر کنم خیلی وقت شما را گرفتم. اگر در پایان خاطره یا نکته ناگفته‌ای از این شهید بزرگوار دارید می‌شنویم.

خاطره که بسیار زیاد است و من به چند تا از آنها اشاره کردم، ولی در اینجا می‌خواهم یادآوری کنم که ایشان بشدت متخلق به اخلاق قرآنی در حد اعلا بودند. حاج محسن انسان بسیار متواضع، خوش‌اخلاق، مؤدب، اهل نماز اول وقت و مسائل دینی بود و احکام شرعی را بسیار رعایت می کرد. اهل مراقبه در روز و نماز شب بود. خیلی از چیزهایی که شاید امروز در بین قاریان ما و جامعه قرآنی ما نادر است و کمتر دیده می شود، الحمدلله همه خوبند ولی ایشان یک چیز دیگر بود. هر کس چهره نورانی ایشان را می‌دید یاد قرآن می‌افتاد. اهل زهد بود و تقوای خاص و حیای فراوانی چه در چشم و چه در رفتارهایش داشت. جلوی ایشان نمی شد غیبت و بدگویی کرد و خیلی از مسائلی که گاهی گریبانگیر بعضی از عزیزان قاری ما می‌شود، ایشان مبرا بودند از این چیزها.

یادم است یک وقتی به من می‌گفت که من هفتاد تا تلاوت برای اداره کل فرهنگ و ارشاد استان خراسان رضوی انجام داده‌ام اما هنوز حق الزحمه مرا نداده‌اند. پیگیری هم نمی‌کرد و در بند این چیزها نبود. می‌گفت: روزی دست خداست و هر وقت قسمت ما بشود می‌دهند. می گفت عزت هم دست خداست و هر  کس را که بخواهد عزیز می‌کند. و دیدیم که چگونه با عزت از دنیا رفت.

بسیار متشکرم بابت این مصاحبه و خاطرات عبرت‌آموزی که از این شهید بزرگوار برای ما گفتید.

و اینکه بسیار رفیق با معرفتی بود انسان با محبتی بود. بنده حقیر را که همیشه داداش صدا می کرد و محبت می کرد به بنده حقیر. یادمه در همان سال حج، پدر و مادر حقیر هم مشرف شده بودند به حج. و قبل از حادثه منا، اگر خاطر شریف باشه، حادثه سقوط جرثقیل اتفاق افتاد. ب ایشان هم آنجا حضور داشتند یادمه آن روز چند بار با من تماس گرفت که آقاحمزه آنجا همچین اتفقاقی افتاد و بسیاری از زائران خانه خدا مجروح شدند. شما یک خبری بگیر که بگیر پدر و مادر شما که در این سفر معنوی هستند در سلامت هستند یا نه. خیلی جالب بود که در آن هول و ولا که خودشان هم سرشان شلوغ بود چند بار تماس گرفتند و سراغ از پدرومادر بنده می گرفتند که آیا در سلامت هستند یا نه.

 

منبع:فارس

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: