27 بهمن 1400 15 رجب 1443 - 31 : 22
کد خبر : ۱۲۱۷۴۷
تاریخ انتشار : ۲۷ بهمن ۱۴۰۰ - ۲۲:۲۶
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن پانزدهم رجب سالروز رحلت شهادت گونه حضرت زینب سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

 

 

کلامی زنجانی:

زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود

زینب اگر نهیب نمیزد علیه کفر
نطق مدافعان ولایت رسا نبود

زینب اگر اسیر نمی‌شد به راه دوست
دین خدا ز قید اسارت رها نبود

زینب اگر طلسم ستم را نمی‌شکست
امروز صحبت از شرف اولیا نبود..

در شام و کوفه باز نمی‌کرد اگر زبان
نام رسول بر سر گلدسته‌ها نبود

اُمّ الکتاب اوست «کلامی» به یک کلام
زینب اگر نبود کتاب خدا نبود

احمد علوی:

این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود

صبرش امان حوصله‌ها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود

باران اشک بود و عطش شعله می‌کشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود

آتش گرفته بود و سر از پا نمی‌شناخت
از خیمه‌های بی سر و سامان گذشته بود

اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود...

می‌دید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود

یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود

بر صفحه‌های سرخ مقاتل نوشته‌اند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود

فائزه زرافشان:

تکیده قامتش و تکیه بر عصا نزده‌ست
همان که غیر خدا را دمی صدا نزده‌ست

شهید داغ حسین است و ما در این فکریم
که سر به چوبۀ محمل زده‌ست یا نزده‌ست

هنوز بر سر تل، دست روی سر دارد
هنوز پای غمش ایستاده، جا نزده‌ست

هنوز چشم به راه است ماه برگردد
و قرن‌هاست کسی سر به خیمه‌ها نزده‌ست

خوشا به شاعر اگر آتشی به دل دارد
بدا بر آن قلمی که دم از شما نزده‌ست

به پای‌بوسی صیدی که بین گودال است
کسی شبیه تو این‌گونه دست و پا نزده‌ست...

مهدیه اکبری:

چه رنج‌ها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد

چه بغض‌ها که گلوی تو را فشرد ولی
صدای گریۀ تو لحظه‌ای شنیده نشد

دلی نبود که هم‌رزم تیغ‌ها نشود
گلی نماند که با دست زخم چیده نشد...

به استواری لحن تو در حماسه قسم!
به قامتت که دمی زیر غم خمیده نشد،

قسم به صبر! به داغی که تازه است هنوز
دلی صبورتر از زینب آفریده نشد

سعید بیابانکی:

کیست این زن، اینکه بر بالای منبر ایستاده
در میان این همه شمشیر و خنجر ایستاده

کیست این زن، اینکه با تیغ زبان آتشینش
روبه‌روی صاحبان سبحه و زر ایستاده

گرچه از دشمن فراوان زخم خورده داغ دیده
مثل کوهی باز هم الله‌اکبر، ایستاده

گاه بالای سر سرهای بی‌تن گریه کرده
گاه بالای سرِ تن‌های بی‌سر ایستاده

در کلامش خشم و آرامش تو گویی تواَمانند
آری آری آن طرف انگار حیدر ایستاده

کیست این زن، زینب کبراست یا زهرای ثانی
این‌که در این مسجد بی‌بام و بی‌در ایستاده

زن مگو، بنت‌الجلال اخت‌الوقاری آسمانی
مثل کوه محکمی پشت برادر ایستاده

با وجود آن همه زخم زبان از اهل کوفه
راست‌قامت عین عباس دلاور ایستاده

خم به ابرویش نیامد از ملامت‌های دشمن
بر سر حکم الهی چون پیمبر ایستاده

کیست این زن، این‌که چون سروی میان آتش و دود
با وجود آن همه داغ مکرر ایستاده

شام، تاریک است و خیل کوفیان در شب شناور
زینب اما مثل ماهی روی منبر ایستاده

زینب است این دختر حیدر که از مردان عالم
آری آری، یک سر و گردن فراتر ایستاده

پرچم شاه شهیدان تا ابد بالاست بالا
بر سر پیمان خود تا صبح محشر ایستاده

صغیر اصفهانی:

صبر از زبان عجز ثناخوان زینب است
عقل بسیط واله و حیران زینب است

ایوب صابر است ولیکن درین مقام
انصاف ده که ریزه خور خوان زینب است

در قتلگاه، جسم برادر به روی دست
بگرفت کای خدای من این جان زینب است

قربانی تو است بکن از کرم قبول
کاری چنین به عهده ایمان زینب است

در خطبه‌اش که‌کوفه از‌آن‌شد سکوت محض
گفتی که ممکنات به فرمان زینب است

ابن زیاد شوم به دار الإماره اش
رسوا ز منطق شرر افشان زینب است

با اینکه با عیال برادر به شهر شام
در دست اهل ظلم، گریبان زینب است

بر هم زن اساس جفاکاری یزید
لحن بلیغ و نطق درخشان زینب است

افزون بود ز حوصله خلق عالمی
درد و غمی که در دل سوزان زینب است

دارد «صغیر» امیدی و از روی اعتقاد
چشمش به لطف بی حد و پایان زینب است

محمد جواد غفورزاده:

چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام‌آوری نکرد

زینب، که مثل او کسی از داغدیدگان
با اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد

بعد از وداع روز دهم، با ستارگان
کوتاهی از وظیفۀ هم‌سنگری نکرد

در حقِّ غنچه‌های دل افسردۀ یتیم
چون او، کسی مراقبت و مادری نکرد...

بعد از امام آینه‌ها، با کلام نور
هیچ آفتاب، این همه روشنگری نکرد

همراه کاروان اسیران، خدای صبر
کاری به جز رسالت و پیغمبری نکرد

جز او، که بود شاهد محمل‌نشین، کسی
دیدار، تازه، با گل خاکستری نکرد

در سایه‌بان محمل غم، با هلال خویش
جز صحبت از شکوه و بلنداختری نکرد...

ویرانه بود و دربه‌دری، باز لحظه‌ای
غفلت ز حال لالۀ نیلوفری نکرد

یادش، هماره مظهر عزّت‌مداری است
نامش، همیشه بر لب ایام جاری است

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: