23 آذر 1400 10 جمادی الاول 1443 - 01 : 06
کد خبر : ۱۲۰۹۹۷
تاریخ انتشار : ۲۳ آذر ۱۴۰۰ - ۰۵:۵۶
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ایام فاطمیه و شهادت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند.

 

 

 

فاطمه معصومه شریف:

"سر می‌گذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بی‌کرانت

محبوب‌تر از هر کسی نزد رسولی
آغوش او همواره می‌شد میزبانت

چون مادری دلسوز، مرهم می‌نشاندی
بر زخم او با دست‌های مهربانت

نور پدر وقتی که شد خاموش دیگر،
تاریک شد، تاریکِ تاریک آسمانت

حق علی را غصب کردند و پس از آن
انداختند آتش به جان آشیانت

می‌سوختی در شعله‌های کینه‌هاشان
آه از دلت آه از دل آتشفشانت...

با دست‌های بسته حیدر را که بردند
با چشم خود انگار دیدی رفت جانت

پشت سر حیدر خودت را می‌کشاندی
آه از تن مجروح و از اشک روانت

هجده بهار از عمر تو تنها گذشت آه
ناگاه دیدی می‌رسد فصل خزانت

پیچید در خانه برای آخرین بار
بوی تنور داغ و بوی عطر نانت

بانو تو حتی بعد از این‌که پر کشیدی
بودی به فکر کودکان نیمه‌جانت

بند کفن وا شد تو با مهری فراوان
آغوش وا کردی به روی کودکانت.."

سارا جلوداریان:

وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته...

آن‌قدر سربلند و شریفی که از ازل
در طالع تو، لیلۀ اسرا گذاشته...

بیهوده نیست این‌که دری از بهشت را
تنها برای خاطر تو وا گذاشته

روز نخست، از تو چه پنهان که آفتاب
ردّ تو را در آینه‌ها جا گذاشته

خوشبخت، آن زنی‌ست که در طول زندگی
پا جای پای حضرت زهرا گذاشته...

زهرا بشری موحد:

"بهار از قدمت برگ و بار می‌گیرد
بهشت از فدک تو انار می‌گیرد

به رسم عشق صبوری، وگرنه حقِ تو را
اگر اراده کنی ذوالفقار می‌گیرد

به کوچه‌های مدینه بگو که بعد از تو
علی از عالم و آدم کنار می‌گیرد

«أشمّ رائحةً طیبه»، روایت کن!
حدیث از نفست اعتبار می‌گیرد

دلم گرفته و در گردش است تسبیحم
که در مدار تو دل‌ها قرار می‌گیرد

می‌آید آنکه از آیینه‌کاری حرمت
به دستمال ظهورش غبار می‌گیرد"

علیرضا قزوه:

"تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت

حیدر آمد، خاک همچون باد، گرم گریه شد
خواست تا غسلت دهد، آب روان آتش گرفت

هان چه می‌پرسی چه پیش آمد؟ زمین را آب برد
بادبانِ کشتی پیغمبران آتش گرفت

یک طرف ماهِ مرا ابرِ سیاهِ فتنه کشت
یک طرف از درد غربت، کهکشان آتش گرفت

رفت سمت آسمان روحت، زمین از شرم سوخت
در زمین جسم تو گم شد، آسمان آتش گرفت"

سید عبدالله حسینی:

"هیچکس اینجا نمی‌فهمد زبان گریه را
بغض می‌گیرد ز چشمانم توان گریه را

تا به جا آرم دو رکعت ناله با هجران، بلال!
بانگ دِه بار دگر امشب اذان گریه را

می‌برد شهر شما را موجی از ماتم به کام
گر رها سازم دمی سیل دَمان گریه را

می‌روم از شهرتان بیرون که ریزم روی خاک
قطره قطره از نگاهم اختران گریه را

می‌گذارم سر به صحرا می‌سپارم دل به دشت
تا پر از خورشید سازم آسمان گریه را

طعنۀ بی‌طاقتی بر من مزن بی‌اختیار
داده‌ام از کف پس از بابا عنان گریه را

گر چه تسکین دلم مرگ است امّا باز هم
دوست دارم لحظه‌های مهربان گریه را..."

مرضیه نعیم امینی:

"ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت

ظاهراً گردانده زهرا دستۀ دستاس را
باطناً دور فلک بی اذن او گردش نداشت

نیمِ عمرش با نبی بوده‌ست، نیمی با وصی
از ازل عمر کسی اینقدر گنجایش نداشت...

شانه بر گیسوی طفلان پریشان می‌کشید
دست اگر بالا می‌آمد، دست اگر لرزش نداشت

رنج او را روز اگر می‌دید می‌شد شام تار
لحظه‌ای بعد از پدر ریحانه آرامش نداشت..."

مهدی مردانی:

"نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست

پرسید آسمان چه نوشتی که اینچنین...
گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست

هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم
بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست

ای دل بسوز و بشکن! تا باورت شود
حتماً دری که سوخته را، می‌توان شکست

بانوی نور در دلتان رنگی از خداست
زیباتر است بر قد رنگین کمان، شکست

با هر دری که بعد نگاه تو باز شد
انگار در گلوی علی استخوان شکست"

مرتضی امیری اسفندقه:

هر کس هر آن چه دیده اگر هر کجا تویی
یعنی که ابتدا تویی و انتها تویی


در تو خدا تجلی هر روزه می کند
« آیینه تمام نمای خدا » تویی

چیزی ندیده ام که تو در آن نبوده ای
تا چشم کار می کند ای آشنا ! تویی

نخل ولایت از تو نشسته چنین به بار
سرچشمه فقاهت آل عبا تویی

غیر از علی نبود کسی همطراز تو
غیر از علی ندید کسی تا کجا تویی

تو با علی و با تو علی روح واحدید
نقش علی است در دل آیینه، یا تویی؟

شوق شریف رابطه های حریم وحی
روح الامین روشن غار حرا تویی

ایمان خلاصه در تو و مهر تو می شود
مکه تویی، مدینه تویی، کربلا تویی

زمزم ظهور زمزمه های زلال توست
مروه تویی ، قداست قدسی ! صفاتویی

بعد از تو هر زنی که به پاکی زبانزد است
سوگند خورده است که خیرالنسا تویی

شوق تلاوت تو شفا می دهد مرا
ای کوثر کثیر ! حدیث کسا تویی

آن منجی بزرگ که در هر سحر به او
می گفت مادرم به تضرع بیا ! تویی

آن راز سر به مهر که «حافظ» غریب وار
می گفت صبح زود به باد صبا تویی

هنگام حشر جز تو شفاعت کننده نیست
تنهاتویی شفیعه روز جزا تویی

در خانه تو گوهر بعثت نهفته است
راز رسالت همه انبیا تویی

«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند»
بی تو چه می کنند؟ تویی کیمیا تویی

قرآن ستوده است تورا روشن و صریح
یعنی که کاشف همه آیه ها تویی

درد مرا که هیچ طبیبی دوا نکرد
آه ای دوای درد دو عالم! دوا تویی

من از خدابه غیر تو چیزی نخواستم
ای چلچراغ سبز اجابت ! دعا تویی

«پهلوشکسته ای تو و من دل شکسته ام»
دریابم ای کریمه که دارالشفا تویی

ذکر زکیّه تو شب و روز با من است
بی تاب و گرم در نفس من رها تویی

کی می کنی نگاه به این لعبتان کور
با من در این سراچه بازیچه تا تویی

پیچیده در سراسر هستی ندای تو
تنها صدا بماند اگر، آن صدا تویی

گفتم تو ای بزرگ! خطای مرا ببخش
لطفت نمی گذاشت بگویم « شما » تویی

باری، کجاست بقعه قبر غریب تو؟
بر ما بتاب، روشنی چشم ما تویی

 

منبع: شعر هیات

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: