علامه امینی به ایشان علاقه بسیاری داشت و نمیدانم کدام شعر مرحوم «حسان» را دیده بود که پیغام داده بود که آقای «حسان» بیاید من ببینمش. آقای «حسان» هم اهمال کرده و به دیدن مرحوم علامه امینی نرفته بود ولی آیتالله امینی (ره) گفته بود اگر «حسان» نمیآید من به دیدن او میروم.
عقیق: حبیبالله فرزند محمدحسین، در سال ۱۳۰۲ در تبریز زاده شد. شش ساله بود که همراه خانوادهاش به تهران مهاجرت کرد.
خودش یک بار در گفتگو با عقیق درباره قریحه شعرش گفت: «لطف خدا شامل حال من شد. بعد از آن هرچه امروز دارم، از پدر و مادر مرحومم است که هر ۲ بزرگوار از عاشقان اهلبیت (ع) بودند. مادرم بهویژه، نقش تعیینکنندهای در هدایت من به سوی اشعار آیینی داشت. ۱۴ ـ ۱۵ ساله بودم که شروع به شعر گفتن کردم. آن زمان پدر و مادرم که قاری قرآن بودند، تشویقم کردند که به سرودن شعر ادامه بدهم. بعد از فوت آن بزرگواران هم راهم را ادامه دادم. در نخستین سفرم به كربلا، از خدا و سیدالشهدا(ع) خواستم كمكم كند تا اشعارم در مدح یا مرثیه خاندان رسول خدا(ص) باشد كه تا امروز هم همینگونه بوده است. پس از زیارت حرم سیدالشهدا(ع) عهد كردم كه دیگر همه اشعارم در مدح یا مرثیه خاندان اهلبیت(ع) و در حوزه تربیت جوانان باشد كه حاصلش «گلهای پرپر»، نخستین مجموعه شعری من شد. سیدالشهدا(ع) و شعر گفتن برای آن بزرگوار را دوست دارم. مدح امیرالمؤمنین(ع) نیز در بخش زیادی از اشعارم دیده میشود. اما همه اهلبیت(ع) یك نور واحد هستند و همه اشعار من نیز حاصل لطف ایشان است.»
این شاعر بزرگ گردن همه ما حق دارد. بنده با ایشان خیلی مانوس بودم . اولا شاعر توانمندی بود، با من که صحبت می کرد می گفت : من عهد کرده ام در مسیر شاعری از راه اهل بیت(ع) خارج نشوم ، و اینگونه هم بود. خیلی هم اهل شوخی و مزاح هم بود، یادم هست خاطره ای نقل میکرد، میگفت : سوم شعبان رفتم کربلا، به خدا و سیدالشهدا گفتم، یا سیدالشهدا(ع) اگر من در میان اهل بیت(ع) رو سفیدم ، با نشانه ای برایم معلوم کن. میگفت: آن ایام عده ای در حال بنایی داخل حرم بودند ، همین طور که در حرم راه می رفتم یک استانبولی گچ چپ شد و برگشت روی سر و لباسم ، و اینگونه رو سفید شدم.
ایشان تخلصش حِسان بود . روزی من به او گفتم چرا شما تخلصت را حَسّان قرار نداده ای؟ حَسّان بن ثابت شاعر پیامبر(ص) بود و شاعر بزرگی بود. یکی از بزرگان در تلویزیون میگفت شعرهای حَسّان در دست است و قسمت قابل ملاحظه ای مدح مولا است. خب ایشان مرد بزرگی است و بنده خاک پای ایشان هم نمی شوم . ولی بنده اهل جستجو و تحقیق در منابع و کتاب ها هستم ، در دیوانی که از حَسّان چاپ شده و بنده همه چاپ های آن را دیده ام ، یک خط از مولا در آن نیست. بنده خواستم بروم بگویم آخر چگونه شما این حرف را زده ای. اما دیدم علامه امینی در الغدیر از حَسّان شعر نقل کرده است. که حَسّان غدیر را به شعر کشیده است و علامه امینی رفته زحمت کشیده است و این را پیدا کرده است. اما در چاپ های فعلی اینگونه نیست.
به هر حال بنده به مرحوم چایچیان گفتم چرا حَسّان تخلص نکرده ای ؟ ایشان یک مزاحی کرد و گفت: آخر حَسّان دُم داشت. پرسیدم یعنی چه ؟ گفت چون پیغمبر(ص) فرمودند: خدا تو را کمک کند مادامی که مارا یاری می کنی. این حرف بزرگی است، یعنی امکان دارد بین راه ما را ول کنی. برای همین می گفت: حَسّان دُم داشت. به هرحال شاعر توانمندی بود. امتیازهای آقای حِسان یکی هم این بود که ایشان 40 سال همراه علامه امینی بود. از خداوند می خواهم از این مجلس برکتی و نوری را به روح ایشان بفرستد.
«مادرم در آخرین لحظاتی که خدمت شان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم. دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود متاسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟ ایشان گفت آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا (ع) را زیارت کنم. و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند. با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود، گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی زیارت است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد. هرچه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید. وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتواست برود. خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است. یکی از خادمین اهل بیت(ع) که آذریزبان هست این شعر را خوب و عالی خوانده است.»
استاد غلامرضا سازگار (میثم) شاعر پیشکسوت آیینی درباره مرحوم حبیبالله چایچیان می گوید : آیتالله امینی به ایشان علاقه بسیاری داشت و نمیدانم کدام شعر مرحوم «حسان» را دیده بود که پیغام داده بود که آقای «حسان» بیاید من ببینمش. آقای «حسان» هم اهمال کرده و به دیدن مرحوم علامه امینی نرفته بود و فکر میکنم ناشی از شناخت نداشتن بوده ولی آیتالله امینی (ره) گفته بود اگر «حسان» نمیآید من به دیدن او میروم. وقتی مرحوم «حسان» به دیدار مرحوم علامه امینی رفته بود به عظمت این مرد پی برده بود ولی با وجود این عظمت مرحوم آیتالله امینی فرموده که اگر او نمیآید من به دیدن «حسان» میروم. سازگار در ادامه با اشاره به شعر مرحوم «حسان» گفت: شعر «حسان» بوی اهلبیت(ع) میدهد و برای غیر اهلبیت(ع) شعر نمیسرود و غیر از موضوع اهلبیت(ع) تنها برای شهدا و انقلاب اسلامی شعر گفته بود. مرحوم «حسان» غزلسرا بود ولی در سفری به مشهد بنا به خواست مادرش که گفته بود باید برای اهل بیت (ع) فقط شعر بگویی تمام اشعارش را پاره کرد و تنها برای اهلبیت(ع) شعر سرود.
شعر «حسان» ولایی بود
حاج علی انسانی از شعرای آیینی کشور هم درباره مرحوم چایچیان گفت: آنچه مطرح بود ولایی بودن، نجابت و آقایی او بوده است. شعرش، شعر ولایی بود و برای اهل شعر، سرودههای قابل توجهی سروده بود. برخی از اشعار او هم برای خوانندههای اهلبیت(ع) در تمام عمر خوراک شده است. البته خودش هم فرد بزرگوار، متواضع و مهربانی بود.
حبیب الله چایچیان متخلص به حسان در نهم آذر ماه سال 96 در سن در سن 94 سالگی دعوت حق را لبیک گفت.