20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 50 : 07
کد خبر : ۱۱۹۵۲۷
تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۶:۳۶
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکران و شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

 

محمد رفیعی:
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلم‌ها تیغۀ شمشیر خواهد شد

هر چند فردا با غروبش می‌رود اما
این داستان یک روز عالم‌گیر خواهد شد

این ماجرا تا روز محشر تازه می‌ماند
هر لحظه‌اش با اشک‌ها تکثیر خواهد شد

سقای تو فردا بدون دست هم باشد
با یک نگاهش کربلا تسخیر خواهد شد

از دیدن حال علی‌اصغر در آغوشت
دریا هم از نامی که دارد سیر خواهد شد

آن‌ها تو را کنج قفس در بند می‌خواهند
اما مگر این شیر در زنجیر خواهد شد

هر بوسۀ جدت محمد روز عاشورا
بر زخم‌های پیکرت تفسیر خواهد شد

این صحنه‌ها تکرار یک تاریخ ننگین است
قرآن به روی نیزه‌ها تکفیر خواهد شد

شاعر برایش گفتن از آن روز آسان نیست
در هر هجا همراه شعرش پیر خواهد شد
::
دیشب کنار قبر شش‌گوشه غزل خواندم
من حتم دارم خواب من تعبیر خواهد شد

 

علی صالحی:

نگاه کردن اشک تو خواهرم سخت است
صبور باش که این حرف آخرم سخت است


دگر زمان جدایی شده، دعایم کن
سفر بدون تو ای یار و یاورم سخت است


برو برای اسارت دگر مهیّا شو
که شام و کوفه برای تو خواهرم سخت است


نه قاسمی، نه علی اکبری، نه عباسی
غریب ماندن زنهای این حرم سخت است


تویی و جان رقیّه، که بعد من سیلی
برای دخترک ناز پرورم سخت است


بگو رباب حلالم کند که می دانم
به نیزه، دیدن لبخند اصغرم سخت است


به زیر حنجره ام بوسه می زنی، امّا
بدان، بریدن این سر ز پیکرم سخت است


خدا به داد دلت می رسد، که در بر شمر
به قتلگاه، تماشای مادرم سخت است

 

محمد جواد غفورزاده:
عشق، سر در قدمِ ماست اگر بگذارند
عاشقان را سر سوداست اگر بگذارند

ما و این کشتی طوفان‏‌زده در موج بلا
ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند

دشت از هُرم عطش سوخته و هالۀ غم
سایه‌بانِ گل زهراست اگر بگذارند

آب بر آتش لب‌های عطشناک زدن
آخرین نیّت سقاست اگر بگذارند

دوش در گلشن ما بلبل شیدا می‏‌گفت:
باغ گل، وقف تماشاست اگر بگذارند

هرچه گل بود، ز تاراج خزان پرپر شد
وقت دلجویی گل‌هاست اگر بگذارند

طفل شش‌ماهۀ من زینت آغوشم شد
جای این غنچه همین‏‌جاست اگر بگذارند

این به خون خفته، که عالم ز غمش مجنون است
تشنۀ بوسۀ لیلاست اگر بگذارند

چهره‌‏اش آینۀ حُسن رسول‏‌الله است
آری این آینه زیباست اگر بگذارند

این گل سرخ که از گلبُن توحید شکفت
آبروی چمن ماست اگر بگذارند

در عقیق لب من موج زند دریایی
که شفابخش مسیحاست اگر بگذارند

یوسف مصر وجودم من و، این پیراهن
جامۀ روز مباداست اگر بگذارند...

حبیب الله چایچیان حسان:
امشب شهادت‌نامۀ عشاق امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود...

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت برپا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب‌تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‌اند
فردا به زیر خارها، گم‌گشته پیدا می‌شود

امشب رقیّه حلقۀ زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوشِ او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی‌دست، سقا می‌شود

امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفا‌ست
فردا ز مرکب سرنگون، این سروِ رعنا می‌شود...

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی‌یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود...

ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد «حسان»
فردا اسارت‌نامۀ زینب چو اجرا می‌شود

میلاد عرفان پور:
چنان اسفند می‌سوزد به صحرا ریگ‌ها فردا
چه خواهد شد مگر در سرزمین کربلا فردا

تمام دشت را زینب به خون آغشته می‌بیند
مگر باران خون می‌بارد از عرش خدا فردا

برادر، دل گواهی می‌دهد امشب شب قدر است
اگر امشب شب قدر است، قرآن‌ها چرا فردا...

همه در جامۀ احرام دست از خویشتن شستند
شگفتا عید قربان است گویا در منا فردا

ببین شش‌ماهه‌ات بی‌تاب در گهواره می‌گرید
علی از تشنگی جان می‌دهد امروز یا فردا

ببوسم کاش دست و پای اکبر را و قاسم را
همانانی که می‌افتند زیر دست و پا فردا

برادر! وقت جان افشانی عباس نزدیک است
قیامت می‌شود وقتی بگوید یا اخا فردا

برادر! خوب می‌خواهم ببینم روی ماهت را
هراسانم که نشناسم تو را بر نیزه‌ها فردا

به مادر گفته بودم تا قیامت با تو می‌مانم
تمام هستی من، می‌روی بی من کجا فردا؟

مهدی خطاط:
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ هم‌سفران بر امام شد

پاسخ‌دهنده اوّل آنان «زُهیر» بود
كاندر حضورِ سبط نبی در قیام شد

كای زادهٔ رسول! «سَمِعْنا مَقالكَ»
مطلب عیان بَرِ همه از خاص و عام شد

دنیا اگر همیشگی و مرگ آخرش
ما عزممان همین و نه جز این قیام شد

و‌آن‌‌گه «بُریر» دادِ سخن داد آن‌چنان
ظاهر، خلوصِ نیّت او از كلام شد

منّت به ما نهاده خدا با وجود تو
ما را ز لطف، شهد شهادت به جام شد

فخر است قطعه‌قطعه شدن پیش روی تو
طوبی بر آن بدن كه چنینش ختام شد!

پس بهر دل‌نوازیِ فرزند فاطمه
گاهِ سخن ز «نافع» شیرین‌كلام شد

گفتا كنون كه گشته گهِ امتحان ما
با رهبریت، محنت ما بی‌دوام شد

ما دوستیم با تو و با دوستان تو
دشمن به آن‌كه دشمنی‌ات را مرام شد

ما را ببر به هر طرفی خود ز شرق و غرب
حبل ولایت تو، ز ما «لَا انْفِصام» شد...


علی اکبر لطیفیان:
باطن ترین من، نه خدا حافظی مکن
هرچند ظاهراً، نه خدا حافظی مکن

من نیمه توأم جلویت ایستاده ام
با نیمِ خویشتن، نه خدا حافظی مکن

یک اهل بیت را ته گودال میبری
ای خمس پنج تن، نه خدا حافظی مکن

اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو …
…حالا بدون من، نه خدا حافظی مکن

پس حرف می‌زنی که خداحافظی کنی
اینگونه نه نزن، نه خدا حافظی مکن

شاید کسی نبُرد خدا را چه دیدی
با کهنه پیرهن، نه خدا حافظی مکن

این سمت عزیز، محترم، با کفن ، ولی
آن سمت بی کفن، نه خدا حافظی مکن

بعد از تو چند مرد به دنبال چند زن
بعد از تو چند زن…. نه خدا حافظی مکن

سید محمد رضا شرافت:

شب شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند


فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هرثانیه رویاست اگر بگذارند


مثل قدش قدمش لحن پیمبروارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند


غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند


ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند


آب مال خودشان چشم همه دلواپس
خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند


قامتش اوج قیام است قیامت کرده است
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند


سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند


تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد
آب مهریه زهراست اگر بگذارند


بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند


آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند


رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن…
…کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

 

 

 

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: