20 مهر 1400 6 (ربیع الاول 1443 - 50 : 00
کد خبر : ۱۱۹۳۹۵
تاریخ انتشار : ۲۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۴
عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (علیهم السلام) منتشر می کند
به مناسبت فرا رسیدن ماه عزای سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکران و شاعران اهل بیت (ع) منتشر می کند

 

سید محمد مهدی شفیعی:
خیمه‌ها محاصره‌ست تیغ‌هاست بر گلو
دشنه‌هاست پشتِ سر، نیزه‌هاست پیشِ رو

روی خاک پیکری‌ست، روی نیزه‌ها سری‌ست
قصّه را شنیده‌ایم بندبند، مو به مو

قصّه را شنیده‌ایم، قصدِ راه کرده‌ایم
شرحِ ماجرا بس است لب ببند قصّه‌گو!

نیست، نیست نخل‌زار، پشت رقصِ این غبار
نیزه‌زارِ دشمن است، دشمن است روبه‌رو

در مسیرِ مردها صف کشیده دردها
زخم‌ها نفس‌نفس، زهرها سبوسبو

عدّه‌ای ولی هنوز گرمِ بازیِ خودند
یا خزیده در سکوت یا اسیرِ های‌وهو

شاهراه ما بلاست، راه شاه کربلاست
جز به خون نمی‌کنند عاشقانِ او وضو

عاقبت برای او پیشِ چشم‌های او
غرقِ خون‌شدن مرا آرزوست آرزو!

محمد علی مجاهدی:
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن می‌شکند کوه، کمرها...

در وسعت میدان نگاه تو بپوشند
هفتاد و دو خورشید تو تشریف خطرها...

جز آل علی با که توان یافت، شود جمع،
در خلقت مجموع شما، جمع هنرها؟

در بارش تیر ای همه آیات خداوند!
خوش باد که جز سینه نکردید سپرها...

خونبار شود چشم غروب از تن خورشید
جز سرخ نپوشد به سراپرده سحرها

تا خلوت تنهایی ما پر شود از اشک
بستیم پس از کوچ شما بر همه، درها

آتش به گلوی فلک افتاد که می‌کرد،
تیر از نفس کودک شش ماهه گذرها...

این غصّه درید از جگر کوه، گریبان
در خون شده از داغ پسر، چشم پدر، ها...

این آب که تن می‌کشد از کوه به دریا
از شرم لب خشک شما داشت سفرها...

از تیغ و سنان جز لب بُرّنده ندیدم
یارب چه کشیدند در این واقعه سرها؟

حیرانِ تو شد دیدۀ عالم که بر این خاک
در سایۀ خورشید ندیدند قمرها

تعلیم شما بود که جز مکتب اسلام
از اوج شهادت، چه حقیرند دگرها

این حادثۀ سرخ که در نسل شما ماند
تکرار نگردد به قضاها و قَدَرها

احد ده بزرگی:
ن‌که در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد

درس ایثار و کمال و شرف و فضل و ادب
ساقی بزم محبت به جوانمردان داد

ثانی ختم رسل با گل خورشید رخش
به شب تیرۀ بیداد و ستم پایان داد

قاسم از شوق، رضا شد به قضا در ره دوست
لاله‌سان داغ به دل، جان به سر پیمان داد

شیر پیر ادب و بیشۀ‌ توحید، حبیب
عارفانه سر و جان را به ره ایمان داد

همچو بلبل به سر شاخۀ گل، کودکِ عشق
بر سر دوش پدر با لب خندان جان داد

خطبۀ‌ شب‌شکن عابد و زینب در شام
به گلستان خزان‌دیدۀ حق سامان داد

خون هفتاد و دو گل خوشۀ خورشید «اَحَد»
رنگ و بوی اَبدیّت به گل قرآن داد

میلاد عرفان پور:
تو زینت دل‌هایی ای اشک حماسی
از کربلا می‌آیی ای اشک حماسی

عشق است نام چشمه‌های‌ اشک لبریز
از چشم‌های شیرمردان سحرخیز

آرامش جان‌های ناآرام، عشق است
در قبر خوابیدن شب اعزام، عشق است

عشق است با قاسم رسیدن محضر مرگ
قربان طعم از عسل شیرین‌ترِ مرگ

عشق است عبدالله بودن، ساعت عشق
خود را سپر کردن برای حضرت عشق

قربان اسماعیل‌های سرسپرده
دل را به امر حضرت دلبر سپرده

آن خویشتن‌داران از خود بار بسته
فرمانده‌گردان‌های دل‌های شکسته

پیران راه عشق در عین جوانی
صاحب‌زمانی‌های گرم ندبه‌خوانی

آنان که می‌دیدند مصباح‌الهدی را
آنان که فهمیدند اعجاز دعا را

آنان که عطر سیب را احساس کردند
مشق ادب در مکتب عباس کردند

با مرتضی «مولای یا مولای» خواندند
چون او، سر قول و قرار خویش ماندند

هر روز و شب، از خود گرفتند امتحان‌ها
العفو‌ها گفتند آن پاکیزه‌جان‌ها

وقت مناجات از جهان، آزاد بودند
مست از صحیفه، همدم سجاد بودند

نور توسل، در دل آماده‌شان بود
عطر تضرع، زینت سجاده‌شان بود

هرگز ننوشیدند آن مردان سرمست
هرقدر شد آن قمقمه این دست و آن دست

بر لب رجزهای یل ام‌البنین بود
دستی به ماشه، دست سرخی بر زمین بود

پوتین درآوردند و پا بر مین نهادند
اینگونه درس حفظ بیت‌المال دادند

ای دل تو هم با اشک، فتح خون بلد شو
از سیم‌های خاردار نفس رد شو

ما اینچنین گنجینه‌ای داریم با خود
باید قراری تازه بگذاریم با خود

ما بارها از نیل، با ایمان گذشتیم
از هفت‌خان سختی دوران گذشتیم

هشدار! عاشورا همین امروز و فرداست
این تازه آغاز حسینی بودن ماست

این روضه‌ها این نوحه‌ها غوغای جان است
آماده‌باش لشکر صاحب‌زمان است

ما با دل خون پای روضه می‌نشینیم
میراث‌دار اشک زین العابدینیم

غوغا پس از روز دهم هرگز نخوابید
زینب شروع کربلای خویش را دید

یک کاروان دل می‌رود صحرا به صحرا
ای کاش بر نی‌ها نیفتد چشم زهرا

عباس همتی:
دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد

به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم
نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟

اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد

ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من
بخندد آسمان، با خنده‌اش آباد خواهم شد

سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد

به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند
میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد

تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد

بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد

کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد


علی موسوی گرمارودی:
بندی از ترکیب بند عاشورایی

حُر شرم می‌کند که به مولا نظر کند
یا از کنار خیمۀ زینب گذر کند

دیروز ره به چشمۀ خورشید بسته بود
امشب چگونه روی به‌سوی قمر کند؟

آغاز روشناییِ آیینه، حیرت است
زان پس که از تبارِ سیاهی حذر کند...

خورشید گرم پویۀ منزل به منزل است
راهی بجو که فاصله را مختصر کند

یک گام تا به خانۀ خورشید بیش نیست
حاشا که راه را قدمی دورتر کند

ره‌پوی کوی دوست چه حاجت بَرَد به پا
کو آفتاب عشق که با سر سفر کند

از نیمه راهِ فاجعه، برگشت سوی عشق
تا خلعتِ بلند وفا را به بر کند

در کربلا دوباره جهان عشق را شناخت
در کربلا جهان دل خود را دوباره ساخت...

مرتضی امیری اسفندقه:
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفسِ وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی هرآنچه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی! جنون، مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند، حرّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

سیذ حسن حسینی:
روزی که ز دریای لبش دُر می‌رفت
نهر کلماتش از عطش پُر می‌رفت
یک جوی از آن شط عطش‌سوز زلال
آهسته به آبیاری حُرّ می‌رفت

 

منبع : شعر هیات

گزارش خطا

مطالب مرتبط
ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: