عقیق:«سفیر شیعه در غرب» عنوان کتابی است که به تازگی از سوی موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. این کتاب، شرح مختصر و مستندی از مبارزات، تلاشها و مجاهدتهای حجتالاسلام والمسلمین «محمد محققی لاهیجی» است. او به عنوان نخستین امام مسجد هامبورگ و نماینده مستقیم آیتالله بروجردی، نقش ویژهای در شکلگیری فعالیتهای مرکز اسلامی هامبورگ داشت. بنایی که حجتالاسلام والمسلمین محققی، پایهگذاری کرد، بعدها به دست آیتالله شهید بهشتی به پایگاهی برای وحدت مسلمین، جذب و آموزش نیروهای انقلابی و انتشار افکار مبارزاتی تبدیل شد.
یکی از سنتهای حسنهای که آیتالله العظمی بروجردی درتبلیغ دین اسلامداشتند، اعزام مبلغان به کشورهای اروپایی و غربی بود. یکی از مناطقی که در اروپا ایرانیان زیادی اقامت داشتند، شهر هامبورگ درآلمانبود. ایرانیان مقیم آلمان در نامهای از آیتالله بروجردی خواستند به منظور پاسخگویی به مسائل شرعیشان مبلغی را به آنجا اعزام کنند.
آیتالله بروجردی پس از مشورت با افراد صاحب نظر در پاسخ به اعلام نیاز مؤمنین ساکن هامبورگ، حجتالاسلام و المسلمین محققی لاهیجی را به آن دیار اعزام کردند. آقای محققی لاهیجی در مدت زمانی که در آنجا حضور داشت نزد مسلمانان ساکن هامبورگ محبوبیت خاصی پیدا کرده بود. از کارهای مهم ایشان میتوان به تاسیس مرکز اسلامی هامبورگ و بسط مسجد امام علی نام برد.
تعدادی از افرادی که با او در هامبورگ برخورد داشتند در کتاب زندگینامه ایشان که به تازگی و با عنوان «سفیر شیعه در غرب» توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده از خصوصیات اخلاقی نکات جالب توجهی را بیان کردهاند.
خانم رضویان یکی از ارادتمندان آقای لاهیجی خاطرهای از ایشان نقل میکند: «وقتی وارد هامبورگ شدیم خیلی جوان بودیم و همان اوائل ـ در حالی که درست شش ماه از آمدن ما به آلمان میگذشت ـ به خاطر تولّد پسر کوچکم در بیمارستان بستری شدم. این در حالی بود که همسرم آقای تهرانی هم به محض رسیدن ما به آلمان به خاطر ناراحتی ریوی به بیمارستان منتقل شده بود. زمانی که در بیمارستان بستری بودم، غصه همسر و فکر بچّههایم که آنها را به یک سرپرست آلمانی سپرده بودیم، یک لحظه مرا رها نمیکرد. غم غربت و تنهایی و ناآشنایی با زبان آلمانی هم مزید بر علّت بود.
خلاصه، مشکلات از هر سو مرا احاطه کرده بود و به شدّت غمگین و افسرده شده بودم؛ طوری که حتی وقتی برایم غذا میآوردند تمایل به خوردن نداشتم. این بود که از بیمارستان با کنسولگری ایران تماس گرفتند و به آنها خبر دادند که یک بیمار ایرانی داریم که گویا به خاطر رعایت حلال و حرام هیچ غذایی را مصرف نمیکند و باید یک نفر را بفرستید تا راهنماییاش کند.
همان ایام یک روز دیدم درب اتاق باز شد و یک شخصیت روحانی با یک ظرف غذا داخل آمد. او از من احوالپرسی و تفقّد کرد. ایشان خودشان را به من معرّفی کرد و گفت من محقّقی امام مسجد هامبورگ هستم. بعد هم مرا نصیحت و راهنمایی کرد و مسائل مذهبی را برای من توضیح داد. به او گفتم من غذاهای حلال را تشخیص میدهم ولی مشکل من این است که میل به غذا ندارم. تا همین الان هم هر موقع به یاد میآورم که ایشان با آن لباس روحانیت، قابلمه غذا به دست برای عیادت من آمدند، خجالت میکشم.
غذا را خانم ایشان تهیه کرده بود. بعدها روابط و رفت و آمدمان خانوادگی شد و با حاج خانم و همین طور خانم عطارباشی (از امنای مسجد) وخانوادهآقای اتّحاد و بهفر دوست شدیم. آقای محقّقی اینجا برای همه یک پدر بودند؛ یک امام بودند؛ و همین طور یک معلّم بزرگ و یک استاد».
در بخش دیگری از کتاب «سفیر شیعه در غرب» مصطفی فلسفی ـ فرزند استاد فلسفی ـ میگوید: «من در سال ۱۹۵۸ میلادی برای تحصیلات دانشگاهی، تصمیم گرفتم به آلمان بیایم. با اتوبوس میهن تور به اسلامبول رفتم و از آنجا به مونیخ و از آنجا با قطار به شهر بن. در بن با مشکلات زیادی از جمله مشکل زبان روبرو شدم، چون من فقط فرانسوی بلد بودم و حرف آلمانیها را نمیفهمیدم. این بود که به پدر نامه نوشتم و گفتم اینجا برای من قابل تحمّل نیست و میخواهم برگردم.
ایشان در جواب نوشتند: خودت خواستی بروی و حالا که رفتی باید به جایی برسی و برگردی. بعد هم به آقای محقّقی درباره من سفارش کردند. آقای محقّقی با یکی از تجّار که در بن بود تماس گرفت و من با کمک او با قطار به هامبورگ آمدم. صبح اوّل وقت با یک چمدان بزرگ وارد ایستگاه مرکزی قطار هامبورگ شدم. هوا به شدّت سرد بود، به طوری که در تمام عمرم قبل و بعد از آن روز هیچ وقت چنان سرمایی را احساس نکردم. چمدان به دست تا دام تور (ایستگاه متروی دانشگاه) رفتم و از آنجا با اشتراسن بان که آن موقع در ایزه اشتراسه وجود داشت، نزدیک خانه آقای محقّقی پیاده شدم. زنگ پلاک ۱۳ را زدم.
آقای محقّقی منتظر من بود و فورا از پلهها پایین آمد و از من استقبال گرمی به عمل آورد. واقعاً جمعیّت اسلامی که آقای محققّی در رأس آن بود علاوه بر جنبه معنوی، محل خدمات اجتماعی هم بود. مسلمانها به خصوص ایرانیها وقتی از جاهای مختلف به هامبورگ میآمدند به واسطه ارتباط با جمعیّت با یکدیگر آشنا میشدند و اگر کسی مشکلی داشت، او را راهنمایی و کمک میکردند. خود آقای محقّقی دنبال کار من راه افتاد و مرا به دانشگاه هامبورگ برد تا آنجا ثبت نام کنم. بعد هم برای مدّت کوتاهی مرا در کنار آقای عماری در یکی از آپارتمانهای ساختمان قدیمی مسجد اسکان داد.
به زودی تصمیم گرفتم خانهای تهیّه کنم که باز ایشان به من کمک کرد. همین خدمات را چند سال بعد، زمانی که آقای بهشتی به آلمان آمد، من به ایشان ارائه کردم. یادم میآید همان روزهای اوّل ورود ایشان به آلمان در کنار آلستر صحبت کردیم و مشورتهایی به ایشان دادم و برای اجاره منزل به ایشان کمک کردم. من تا سال ۱۹۷۶ در آلمان ماندم و در دانشگاه هامبورگ، اپندورف و کوبلنز تحصیل کردم و بعد به خاطر مادرم به ایران بازگشتم. دانشجویان و پزشکان زیادی از ایران در آلمان حضور داشتند، مثل دکتر محسنیان که جرّاح ماهری بود و الان در ایران است و دکتر اکبر احمدی کرمانی که نورولوژ بود و سال گذشته در آلمان درگذشت».
مدارا با مردم، رعایت حال کسانی که تازه با روحانی ارتباط پیدا کردهاند و تدریج در بیان احکام برای ناآشنایان به شریعت، از شیوههای استاد محقّقی بود که در این باره از طرف آیتالله العظمی بروجردی به او توصیه شده بود. نقل شده است: «استاد محقّقی در سفری که از آلمان به ایران داشتند، در خدمت آیتالله بروجردی اظهار کردند: ما در آنجا مشکلی داریم و آن اینکه آقایان نوعاً همراه خانمهایشان به جلسات مذهبی میآیند و وضع جمالشان مناسب نیست؛ چه باید بکنیم؟ آیتالله فرمودند: نه، سختگیری نکنید. به اقلّ حجاب اسلامی بسنده کنید. اینان بعداً که بیشتر آمدند و آشنا شدند، درست میشوند»
منبع:فارس