عقیق:زهرا بختیاری: همزمان با وفات حضرت امالبنین مراسم تکریم از مادران شهدا برگزار شد. قرار بود ساعت ۲ بعد از ظهر همایش آغاز شود. معمولا مراسمها با دقایقی تاخیر شروع میشوند اما این بار سر ساعت سالن پر شده بود و میهمانهای ویژه روی صندلیهایشان نشسته بودند.
کنار هر کدام از این زنان که یا مادر بودند و یا همسر، تمثال مردانی بود که یک روز خودشان بند پوتینش را محکم بسته بودند و برای سفری بیبازگشت راهیاش کردند.
در نگاه اغلبشان شعف و نور موج میزد آنقدر که مجاب شدم نزد یکی از مادرها بروم و بپرسم اینکه یک مراسم یادبود است مثل خیلی از مراسمهای دیگر، چرا اینقدر حال خوب دارد برای آمدن؟ گفت: خیلی سال پیش یک پسر بیشتر نداشتم، رفت جبهه شهید شد. حالا هر مراسمی که به عنوان مادر شهید میروم، حس میکنم سعید مرا دعوت کرده و خودش هم حضور دارد، میآیم بوی بچهام را حس کنم و حالم سبک شود.
هر کدام از زنها که مینشستند اول دقایقی در چشم تصویر شهیدی که کنارشان گذاشته شده بود، خیره میشدند و معلوم نبود با هم چه اختلاطی میکنند. شاید همسری گله میکرد از دلتنگی و یا مادری قربان صدقه جوان خود میرفت، هر چه بود نگاههایشان به هم دوخته میشد.
پسرها و همسرها هنوز هم جوانی رعنا و زیبا بودند اما زنها نه، گرد روزگار از چینهای پیشانیشان پیدا بود و برخی مادرها با قد خمیده وارد میشدند.
حجتالاسلام امرودی یکی از روحانیون قم دعوت شد تا دقایقی برای این خانمها صحبت کند. او خاطرهای از مهر مادری تعریف کرد: چند سال بعد از جنگ به منزل شهیدی رفتیم تا پیکرش را که بعد سالها تفحص شده بود به خانوادهاش تحویل دهیم و از چشم انتظاری رهایشان کنیم.
مادر همین که متوجه موضوع شد، بدون اینکه سمت پیکر که چند استخوان هم ببشتر نبود، برود، گفت: این شهید پسر من نیست، خودم دیدم اسیر شده و در تلویزیون نشانش دادند. مادر که یکی از اسرا را شبیه پسرش دیده بود، هنوز منتظر مانده بود، برگردد.
ما اصراری نکردیم و از پدر شهید که مداح اهل بیت بود خواستیم حتی اگر این شهید پسرش نیست، برود بالاسرش و دقایقی برای او مداحی کند.
همین که پدر شروع کرد، مادر سمت پیکر رفت و نگاهی به وسایل شهید انداخت، سپس مصمم تر از قبل خیلی آرام در گوش همسرش گفت: حاجی! پسرته! خودشه. هر دو شروع کردن استخوانها را بوسیدن.
تعجب کردم و از مادر پرسیدم: چه شد؟ شما که گفتی این شهید پسرت نیست. مادر گفت: در وسایلش یک تکه از لباس بافتنی هست که خودم برایش بافته بودم.
این روحانی وقتی خاطره را روایت میکرد اشکهایی در سکوت، گوشه چشم مادرها را تر کرده بود.
سراغ مادر دیگری رفتم و پرسیدم، پشیمان نیستی تک فرزند خودت را راهی جبهه کردی؟ گفت: پشیمان؟! مگر پسرم راه اشتباهی را رفت؟ میخواستم عاقبت بخیر شود که الحمدالله شد.
به خاطر شیوع این ویروس منحوس کرونا، برگزار کنندگان مراسم به علت محدودیتها به نمایندگی از مادران شهدا آنهایی که تک فرزندشان شهید شده یا چند فرزند شهید دارند، را دعوت کرده بودند.
در پایان مراسم از چهار مادر شهید تجلیل شد. یکی از آنها گلنار خانم ترک مادر محرم بود. با دیدنش یاد روزی افتادم که برای گفتوگو به خانهاش رفتم. چقدر شیرین از تربیت پسرها میگفت. محرم اولین شهید مدافع حرم بود که وقتی به شهادت رسید حتی همسایههایش نمیدانستند او کجا و چرا شهید شده است. ایام آغازین جنگ با تروریستها بود و به لحاظ مسائل امنیتی نمیشد حرفی از این شهید زد و یا مراسمی برایش گرفت.
مادر شهید دیگر خانم صفرزاد بود که تنها فرزندش، ابراهیم قاسمی به شهادت رسیده بود. این مادر با تموم مهری که نثار فرزند میکند و حاضر نمیشود خاری به پایش رود، وقتی پای خدا به میان میآید همان عزیزتر از جانش را فدا میکند و همه چیز خود را در طبق اخلاص میگذارد.
فاطمه امرالهی، مادر دیگری بود که پنج فرزند و همسرش به شهادت رسیده بودند و معصومه قبادی مادر سه شهید شایانفر دیگر عزیزی بود که آنچه داشت در راه خدا داده بود و واقعا چه کسی میتواند در وصف آنها سخن بگوید مگر اینکه خود مادر شهید باشد؟
مادر شهید پرویز کرمپور هم برای تجلیل به بالای سن دعوت شد. فرزند او نه در زمان جنگ و نه در میدان نبرد شهید شده بود. بلکه او از شهدای عزیز نیروی انتظامی بود که وقتی متوجه میشود فردی دست به خودسوزی زده، او را نجات میدهد اما خودش به شهادت میرسد.
مراسم تکریم از بهترین مادران سرزمینمان تمام شد و آنها پیش از رفتن به رسم مادر بر سر مزار شهدای گمنامی که در باغ موزه دفاع مقدس به خاک سپرده شدند میرفتند و صلواتی برای این پسرهای دور از مادر، نثار میکردند.
منبع:فارس