24 مهر 1400 10 (ربیع الاول 1443 - 16 : 14
کد خبر : ۱۱۶۵۶۹
تاریخ انتشار : ۱۶ دی ۱۳۹۹ - ۱۵:۳۴
محمد حسین به‌راحتی سردار را از میان جماعت پیدا کرد و شاخه گل را به او هدیه داد در همین عکاس از او عکس گرفت، محمد حسین بازگشت ولی قرار نداشت بار دوم هم گلبرگ را برداشت و به سمت سردار دوید و در قنوت به حاج قاسم اهدا کرد.

عقیق:زری‌ طاهری‌پرکوهی|همان‌طور که می‌دانید، خانواده‌های شهدای مدافع حرم مازندران در دوم اسفند ماه سال ۱۳۹۷، در شهر بابل، میزبان سردار سلیمانی بودند، در این میان حرکت دلی، فرزند شهید بواس در هنگام نماز جماعت، شاخه گلی به سرلشکر حاج قاسم سلیمانی هدیه کرد، لنز دوربین‌ها را به خود معطوف کرد و خبرساز شد.

عکس‌ها و فیلم منتشر شده از این ماجرا پس از شهادت سردار سلیمانی رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفت و بیش از حد انتظار بازخورد داشت، تا جایی که دل‌مان نیامد در آستانه اولین سالگرد شهادت سردار دل‌ها سری به خانواده " محمد حسین بواس" نزنیم‌!

پدر محمدحسین، شهید مدافع حرم حسین بواس فرزند ابوالقاسم است که در بیست و نهم دی ماه ۱۳۶۰ در روستای ملاط از توابع شهرستان لنگرود در استان گیلان دیده به جهان گشود و در ادامه به‌دلیل مهاجرت به شهر چالوس در این شهر زندگی کرد، سپس به‌عنوان پاسدار در خط مقدم انقلاب قرار گرفت و سرانجام در ۲۱ فروردین ۱۳۹۵ در منطقه خانطومان سوریه شهید شد.

 

*دیدار با سردار و دلبری محمد حسین با دوستش

همزمان با سالگرد شهادت سردار سلیمانی، زهرا جلیلی مادر شهید حسین بواس به روزی که حاج قاسم به شهر بابل آمد، اشاره می‌کند و می‌گوید؛ آن روز من به‌همراه همسر، عروسم و دو فرزندان شهید راهی بابل شدیم، در ابتدا در مراسم دیدار عمومی شرکت کردیم و قرار شد پس از نماز مغرب و عشا نوبت به دیدار خصوصی سردار با خانواده شهدا برسد....

وی اضافه می‌کند؛ قبل دیدار به همه ما شاخه گل رز دادند تا هنگام دیدار با سردار به ایشان اهدا کنیم، وقتی اقامه نماز جماعت شروع شد، محمدحسین که تنها سه سالش بود گفت؛ مادرجون من می‌خواهم این شاخه گل را به سردار بدهم، بدون اینکه ما چیزی به او بگوییم یا سفارشی کرده باشیم این را گفت و به سمت نمازگزاران در قسمت آقایان رفت...

*محمدحسین به آغوش سردار قانع شد

خانم جلیلی ادامه می‌دهد؛ محمدحسین به‌راحتی سردار را از میان جماعت پیدا کرد و شاخه گل را به او هدیه داد در همین عکاس از او عکس گرفت، محمدحسین بازگشت ولی قرار نداشت بار دوم هم گلبرگ را برداشت و به سمت سردار دوید و در قنوت به حاج قاسم اهدا کرد....

 

مادر شهید بواس، با اشاره به اینکه، پس از اقامه نماز هم محمدحسین نگاهش را از سر برنمی‌داشت، بیان می‌کند؛ سر میز شام محمدحسین خطاب به سردار گفت نزد ما بیایید سردار، سردار گفت جانم چشم، در هنگام خوردن میوه، ناگهان محمدحسین دستش را برید این را هم سریع به سردار گفت، حاج قاسم او را در آغوش گرفت و با هم دلبری کردند. آن روز تماس زیادی بین محمد حسین و حاج قاسم سلیمانی برقرار شد...

*خاطره‌بازی با انگشتری که هدیه سردار است 

وی اضافه می‌کند؛ در همان مراسم سردار به ما انگشتری هدیه داد، من به سردار گفته بودم که با خودم قرار گذاشتم  بعد از پیروزی داعش، اگر روزی سردار خانه ما بیاید جلویش زانو می‌زنم، سردار در پاسخ گفت؛ این حرف را نزنید من می‌خواهم چادرتان را ببوسم شما مادر شهید هستید و احترامتان واجب است، گفتم احسنت که نیروهای خوبی تربیت کردید و از ایشان دعوت کردم که به منزل‌مان بیایند...

خانم جلیلی یادآور می‌شود؛ سردار در پاسخ گفت: چشم شما غذای محلی درست کنید من یک روز ناهار مهمان‌تان می‌شوم، شهید  حسین پورجعفری هم کنارشان بود با یک لباس ساده، که گفت حاج آقا ما را هم با خودتان ببرید، سردار پاسخ داد  نه من تنها می‌روم، گفتیم فروردین ماه سالگرد شهادا شهیدمان است در خدمت‌تان هستیم....

*پس از شهادت به منزل سردار رفتیم

مادر این شهید مدافع حرم، می‌گوید؛ پس از این دیدار سردار دو بار با ما تماس گرفت می‌خواست به دیدارمان بیاید که میسر نشد،  محمدجواد که بی‌تاب بود یک نقاشی کشید به سردار سلامی رساندیم تا به دست حاج قاسم برساند، پس از اینکه نقاشی به دستش رسید گفت این نقاشی زیبا را تا آخر عمرم حفظ می‌کنم، راستی محمدجواد همان پسر بچه‌ای است که در مقابل رهبر ناخواسته  حالت احترام نظامی به خود گرفت و حضرت آقا به او گفت؛ آزاد سردار...

وی اضافه می‌کند؛ خلاصه اینکه دیدار با سردار در منزل ما میسر نشد، و خبر شهادت‌شان به‌دست‌مان رسید، بر خود واجب دانستیم و راهی منزل سردار شدیم، برای دلجویی از همسر سردار و دخترشان زینب، در میان خانواده‌های شهدا، عکس شهید که دستم بود بالا گرفته خودم را معرفی کردم و  گفتم سردار قرار بود مهمان خانه ما باشد نشد، گفتم نوه من همان پسری است که میان نماز سردار به او شاخه گل اهدا کرد، اشک از چشمان همه جاری شد، زینب خانم در پاسخ گفت من به جای پدرم خواهم آمد، بابای من بچه‌ها را دوست داشت و برای خانواده شهدا احترام قائل بود...

*شهادت سردار و تب و بی‌قراری محمدحسین

خانم جلیلی خاطرنشان می‌کند؛ محمدحسین پس از شهادت سردار دچار افسردگی شد و تب کرد، می‌گفت دوست من را شهید کردند من بزرگ شوم ترامپ را می‌کشم چرا دوستم را شهید کرد؟ باید پاسدار شوم و بروم قدس را پس بگیرم، امروز که حدود ۵ سال دارد سردار سلیمانی را اسوه و الگویی برای خودش قرار داده است.

به گزارش فارس؛ از گفته‌های این مادر شهید می‌توان دریافت که محمد حسین بدون حرف شنوی از کسی تنها به‌خاطر اینکه پدر شهیدش از مریدان سردار بود عشق و علاقه ایشان را پس از یتیم شدن در دل پروانید و امروز بیان می‌کند که راه سردار را ادامه می‌دهد.

 

 

منبع:فارس

 

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: