عقیق:«با عکس و نام و جرمام کاری نداشته باشید ولی تا این حد بدانید که من یک اعدامی بیخدا بودم، اگرچه من خدا را رها کردم، ولی خدای روزهای کودکیام مرا رها نکرد؛ دستم را گرفت تا بار دیگر عظمت و بزرگیاش را نشانم دهد و بگوید که من خدای همه لحظات هستم و اگر چیزی را نخواهم، آن اتفاق نمیافتد و اگر چیزی را بخواهم، حتی اگر کل دنیا هم جلوی آن بایستند، باز اتفاق خواهد افتاد.»
گاهی اوقات در مسیر زندگی انسانها، اتفاق هایی رُخ میدهند که خود آدمها به عنوان بازیگران نقش اول داستان تا مدتها در بُهت و ناباوری به سر میبرند. مثل قصه تغییر مسیر زندگی جوان ۳۶ ساله تبریزی.
مهندس عمران است، خودش که میگوید بچه مذهبی و حسینی بوده اما زمانی که به عنوان دانشجوی مهندسی عمران وارد دانشگاه شد، ورق زندگیاش برگشت.
در حسرت گذشته
«۳۲ ساله بودم که به یکباره همه چیزهایی که داشتم و قدرشان را نمیدانستم را از دست دادم؛ از داشتن کلید خانهای که الان چرخاندنش برایم به یک حسرت تبدیل شده، تا خانهای که چه ساعت ۳ صبح میآمدم و چه ساعت ۳ عصر، باز هم مادرم ملاقه به دست از آمدنم خوشحال میشد و منتظرم میماند تا غذای گرم به من دهد.»
«چند سالی است که دلم لَک زده برای خانهای که دَرَش ۲۴ ساعت شبانه روز برایم باز بود، همان جایی که وقتی سر یخچالش میروی و هرچه که میخواهی میخوری؛ آنجا قندهایش شیرینتر، نمکهایش شورتر و غذاهایش خوشمزهتر بود. اصلا آنجا بالشتها نرمتر و پتوها هم گرمتر بودند، حتی خواب به عمق جانِ آدم میچسبید، آخر آن خانه بابا و مامان و خانواده دارد.»
قدر آزادی را زندانی میداند و قدر زندان را اعدامی
«همه این چیزهایی که میگویم، شاید برای بقیه مسائل سادهای باشد و حتی به چشمشان هم نیاید ولی برای اغلب ما در اینجا یک داغ بر دل نشسته است. اصلا از قدیم میگویند که قدر آزادی را زندانی و قدر زندان را اعدامی میداند و من همان اعدامی بودم که روزگار چرخید و چرخید تا به اینجا بیایم و به یکسری داشتههای نهانی که طی زمان از دست دادهام، برسم.»
من یک اعدامی بیخدا بودم
«خانم خبرنگار، بهتر است با عکس و نام و جرمام کاری نداشته باشید ولی تا این حد بدانید که من یک اعدامی بیخدا بودم؛ اگرچه من خدا را رها کردم ولی خدای روزهای کودکیام مرا رها نکرد و دستم را گرفت تا بار دیگر عظمت و بزرگیاش را نشانم دهد و بگوید که من خدای همه لحظات هستم و اگر چیزی را نخواهم، آن اتفاق نمیافتد و اگر چیزی را بخواهم، حتی اگر کل دنیا هم جلوی آن بایستند، باز اتفاق خواهد افتاد.»
وقتی ورق زندگی برگشت
«اما اجازه دهید، از اول برایتان تعریف کنم؛ تا جایی که یادم میآید، هیچ وقت از نماز اول وقت و روزه غافل نبودم، همیشه پای منبر و هیاتهای حسینی اشک میریختم و غذاهای نذری مادرم را بین نیازمندان و دَر و همسایه پخش میکردم، با صدای اذان صبح پدرم از خواب بیدار میشدم، وضو میگرفتم و پشت سر پدرم برای نماز میایستادم اما ورق زمانی برگشت که آن جوان حسینی و مذهبی به عنوان دانشجوی مهندسی عمران وارد دانشگاه شد؛ منِ نماز اول وقتخوان دیگر در اقامه نمازهایم سُستی میکردم و با توجیه اینکه قضایش را میخوانم خود را تسکین میدادم؛ اما کار به جایی کشید که از ۳۶۵ روز سال فقط یک ماه رمضان را نماز میخواندم، متاسفانه در سالهای آخر، بهانه سختی کارهایم را میگرفتم و روزه هم نمیگرفتم.»
شیطان در وجودم رخنه کرده بود
«قربان نگاههای منتظر مادرم بشوم که با همه بدخلقیهای من میساخت و دَم نمیزد، فدای دستهای پدرانه بابا بشوم که بارها بغضاش را فرو میخورد و پدرانه نصیحتم میکرد تا کمی از تجملات دنیا دور شوم و به پسر سالهای نه چندان دور برگردم ولی شیطان چنان در وجودم رخنه کرده بود که گوشم بدهکار این حرفها نبود.»
به جای مشهد ترجیح میدادم به استانبول بروم
«یادم هست بارها هتل و بلیط مشهد مقدس را برای پدر و مادرم تهیه کردم و آنها حسرت به دل ماندند که من هم همراهشان بروم ولی من همیشه یک جواب به آنها داشتم: مگر دیوانهام که به مشهد بروم، به جای آن به استانبول و باکو و دبی میروم و کلی هم خوش میگذرانم.»
پایم به کلانتری هم باز نشده بود به عنوان اعدامی وارد زندان شدم
«هر روز که میگذشت من هم غرق در پول، پیشرفت و مدرنیته میشدم و در مقابل فاصلهام از پروردگار زیاد و زیادتر میشد تا اینکه در یک آن، جوانی که پایش به کلانتری هم باز نشده بود به عنوان یک اعدامی وارد زندان شد.»
وقتی زندان خانهام شد
«عصر یکی از ماههای سال ۹۴ بود که برای اولین بار زندان را از نزدیک دیدم ولی نه به عنوان میهمان، بلکه قرار بود تا خانهام شود و بعد مدتی هم، طناب دار را بر گردنم آویخته و همه چیز تمام شود.
با قاتل و قاچاقچی همسفره شدم
«اولین روزهای زندان را به رنگ سیاه در یاد دارم، روزهایی که افسردگی، گوشهنشینی و گریه تنها کاری بود که از دستم برمیآمد و تصور اینکه سر سفرهای مینشینم که در یک گوشهاش قاتل و در گوشه دیگر قاچاقچیان مواد مخدر نشستهاند، زجرکُشم می کرد، داشتم خفه میشدم و ذره ذره آب شدنم را به چشم میدیدم.»
اولین نماز ِ حبس
«چند هفتهای گذشت و من متوجه نمازخانه زندان شدم، انگار امیدی برای منی که همه چیزم را باخته بود، ایجاد شده بود، تصمیم گرفتم تا لحظه اعدام در نمازخانه بمانم، هیچوقت اولین نماز حبسم را از یاد نمیبرم، نمازی که به خاطر یک بنر نصب شده در نمازخانه زندان در من تلنگری ایجاد کرد تا بلند شوم، وضو بگیرم و نمازم را بخوانم. میدانید روی آن بنر چه نوشته بود؟ "أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ" و این آیه چنان بر قلبم آرامش داد تا من نماز خواندن را از نو شروع کردم تا روحی که در کودکیام جاگذاشته بودم را جذب کنم.»
اُنس با قرآن در سلول
«آن زمان، وقتی خود را در آینه نگاه میکردم، گویی یک جسم مُرده غرق شده در مُرداب و لجنزار میدیدم، اما آن آیه چنان دلم را تکان داده بود که باورم نمیشد، با اینکه میدانستم از عمرم چیزی نمانده ولی از استرسهای درونیام کاسته شده بود. اکثر روزهایم را در نمازخانه و کتابخانه زندان سپری میکردم، آنجا چشمام به قرآن افتاد و قرائت قرآن همراه با معنی را شروع کردم، انگار این معانی، جواب همه سئوالات ذهنیام بود به طوریکه پایان آیاتی که میخواندم با جمله آیا انسان، نمیداند که خدا میبیند تمام میشد.»
طرح ِ شفا، نقطه عطف من
چند ماهی به این روند گذشت و متوجه طرح شفا ( حفظ قرآن کریم زندانیان در زندان تبریز) شدم، من هم در این دورهها شرکت شدم و این همان نقطه عطف من شد چراکه با تشویق مربیان و روحانیون حاضر در زندان به صورت اصولی شروع به یادگیری و حفظ قرآن کردم و هر لحظه آرامشی وصفناپذیر در من ایجاد میشد، حتی به تنها چیزی که دیگر فکر نمیکردم، اعدام بود.»
معتاد قرآن شدم
«روزها میگذشت و من بیشتر غرق برنامههای فرهنگی زندان میشدم، هر روزم عجین شده با قرآن بود، عین گوشی متصل به فضای مجازی بود که معتادش شده باشم. مگر میشد که قرآن را از خودم جدا کنم؟ فقط منتظر میماندم تا اذان بدهد و به جماعت نماز اقامه کنیم چراکه زندان تنها جایی است که سه وقت نماز به جماعت برگزار میشد.»
امام حسین(ع) شفاعتم کرد، حکم اعدام شکست
«همه مراسمات مذهبی زندان را شرکت میکردم و از عزادارایهای ماه محرم نگویم که چه غوغایی برای سیدالشهدا به پا میشد. محرم سال ۹۶ بود و من چند جزئی از قرآن کریم را حفظ کرده بودم، دیگر اثری از آن جوان یاغی نمانده بود. عاشورا شد و من فریاد زدم که یا امام حسین(ع)، خدا خواست و من برگشتم، دیگر رویی ندارم تا بخواهم که من را دریابد و از شما میخواهم تا شفاعت من را بخواهید. ایام فاطمیه همان سال شد و من دوباره دست به التماس زدم و این بار از دامن حضرت زهرا(س) گرفتم، او را به حسیناش قسم دادم تا از خدا بخواهد و من را دریابند؛ باور میکنید که چند روزی نگذشته بود و به صورت اتفاقات معجزهآسایی که در روند پرونده و با پیدا شدن سرنخهایی در آن شکل گرفت، حکم اعدام شکسته شد و من به حبس ابد محکوم شدم.»
به بیش از ۱۰۰ نفر قرآن آموزش دادم
«در حال حاضر خداوند عنایت کرده و حافظ ۱۳ جزء از قرآن کریم هستم و جزء ۱۴ هم رو به پایان است و به لطف روحانیون مستقر در زندان تبریز که برادرانه هوای ما را دارند، این طرح در حال اجراست و من را هم سرگروه در بند کردند تا به زندانیهای بیسواد و علاقهمند به قرآن آموزش دهم و باز هم با لطف و عنایت خدای متعال، تاکنون بیش از ۱۰۰ نفر را آموزش دادم و خداوند در رحمتش را برای آنها هم باز کرد و هر کدام به نحوی پاداش این کارشان را دیدند.»
مشکل ما دوری از قرآن است
«شاید در فضای مجازی با یک جمله، پادکست و یادداشتی روبهرو شوید که اثر زیادی روی جسم و روح شما بگذارد و اینجا هم بنرهایی که روی دیوار نصب میشود، عجیب اثر میگذارد به طوریکه در یکی از بنرهای زندان، فرمایشی از رهبر معظم انقلاب نقل شده که ایشان فرمودهاند، مشکل مسلمانان دوری از قرآن است و علاج آن نیز نزدیکی به قرآن میباشد و حتی تاکید به تربیت ۱۰ میلیون حافظ قرآن کریم کردهاند که زندان تبریز و آذربایجانشرقی یک پیشرو در این امر است.»
من در زندان دوباره متولد شدم
«خلاصه بگویم، زمانی که من به اینجا آمدم فکر میکردم که همه چیز را از دست دارم و دیگر پایان کار است ولی الان میگویم که من دوباره متولد شدم، من دوباره ساخته شدم ولی این بار قویتر و مستحکمتر از همیشه که همه زیر سایه خدای متعال است.»
خواست خدا بود که زندانی شوم
«اولین باری که خانوادهام به ملاقاتم آمدند، متوجه شدم که کمرشان را شکستهام ولی الان پدرم با آرامش تمام به من افتخار میکند و همیشه میگوید که تو به خاطر آن جرمی که در پروندهات درج شده است، اینجا نیستی، بلکه به خاطر خواست خدا بود که بیایی و با گوشت و پوست و استخوان متوجه از دست رفتههایت شوی.»
امین زندانیانام
«باور میکنید که من ۴ سال پیش که از حضور در جمع زندانیان فراری بودم الان به امین آنها تبدیل شدم و حتی نامههایشان را من مینویسم، به درد و دلهایشان گوش میدهم و حتی اگر به بندها سر بزنید، متوجه میشوید که کدام زندانی درگیر با قرآن است چراکه رفتار و برخورد و چهرهشان هم تغییر یافته و قرآنی شده است.»
قلبی که به نور قرآن آمیخته شود، دیگر سراغ سیاهی نمیرود
«ای کاش این برنامه قرآنی در تمام زندانهای کشور انجام گیرد و همه زندانیها با قرآن اُنس گیرند، به خدا اذعان میکنم که اگر قلبی به نور قرآن آمیخته شود، دیگر نمیتواند به سراغ سیاهی و بدی برود و به خاطر همین از مسوولان کشوری میخواهم تا این فرصت را به زندانیان نادم بدهند.»
مزیتهای مددجوی قرآنی
«من ۱۳ جزء از قرآن کریم را حفظ کردم و از تشویقیهای زیادی به جز مرخصی استفاده کردم به طوریکه ملاقات حضوری برای یک زندانی با جرم خاص آرزوست که هر ۴ ماه یکبار امکانپذیر است ولی یک مددجوی قرآنی میتواند هر یک ماه، با خانوادهاش ملاقات حضوری داشته باشد.»
حکم حبس ابدم تقلیل مییابد
«اما از لطف دیگر پروردگار برایتان بگویم که روحانیون زندان بدون اطلاع من و با سوابق برگهای سبزی که نشاندهنده تعداد جزءهای حفظ قرآن کریم توسط مددجوست و پُر کردن فرمهای حُسن اخلاق و رفتار و ارسال به ریاست کمیسیون، درخواست تجدید نظر در حکم حبس ابد من را کردهاند و امیدواریم که حکم حبس ابد نیز به چند سال حبس تقلیل خواهد یافت.»
دو آرزو دارم
«دو آرزو دارم، یکی از بین رفتن کرونا و نجات بشریت و دیگری سفر به مشهد مقدس با پدر و مادرم که به لطف پروردگار، بعد از آزادی انجام خواهم داد. به امید خدا بعد از آزادی و رفع کرونا به پیادهروی اربعین خواهم رفت تا از نزدیک با امام حسین(ع) درد و دل کنم.»
با جان و دل معجزه خدا را حس کردم
«به عنوان یک نادم، از همه جوانان و خانوادهها میخواهم تا در نمازشان سستی نکنند زیرا فردی که نماز واقعی بخواند، امکان ندارد که از لطف پروردگار بیبهره بماند. اگر از من که با جان و دل معجزه پروردگار را حس کردهام، سوال کنند که نماز، قرآن و ائمه اطهار(ع) را توصیف کنم، میگویم که نماز کشتی نجات، قرآن نقشه راه و ائمه اطهار(ع) هم ناخداهای این کشتی هستند.»
قرآن یک جانی را هم خدایی کرده
«متاسفانه، در جامعه ما تبلیغات کمرنگی نسبت به قرآن وجود دارد که در این میان نقش صدا و سیما بسیار زیاد است زیرا یک بچهای که پای تلویزیون مینشیند بیشتر با تبلیغات سُس مایونز آشناست نه با قرآن و داستانهایش و این کار یک ضربه و لطمه برای مردم خواهد بود اما در زندانی که همه آن را سیاه تصور میکنیم، برنامه قرآنی اجرا شده که حتی یک جانی را هم خدایی کرده است و به یک انسان به تمام معنا تبدیل شده است.»
«میخواهم پایان روایتم را با آیه ۱۷ سوره نسا به پایان برسانم: إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ کانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً، (بىگمان پذیرش توبه بر خدا، براى کسانى است که از روى جهالت کار بد مىکنند، سپس زود توبه مىکنند. پس خداوند توبهى آنان را مىپذیرد و خداوند، دانا و حکیم است)، من هم از خدا می خواهم که توبه مرا پذیرا باشد.»
منبع:فارس