14 آذر 1400 1 جمادی الاول 1443 - 45 : 18
کد خبر : ۱۰۴۷۴۵
تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۹
عقیق:شفاي بيمار
ابوهاشم جعفري مي‌گويد:
مردي در شهر سامراء به بيماري پوستي بَرَص مبتلا شد، تا آنجا كه زندگي بر او تلخ و ناگوار گشت. روزي يكي از دوستانش به نام ابوعلي فهري به او گفت:«اگر خدمت امام هادي عليه السلام بروي و از او بخواهي برايت دعا كند، انشاءالله بيماري‌ات خوب شود.»
اين شخص بيمار روزي هنگام بازگشت امام هادي عليه السلام از خانه متوكل، در مسير راه امام نشست و همين كه چشمش به امام افتاد برخاست كه نزديكش شود و از او درخواست دعا كند، اما امام سه بار به او فرمود:«خداوند تو را عافيت عنايت فرمايد.»
ابوعلي فهّري به مرد بيمار گفت:«امام برايت دعا كرده است پيش از آنكه از او بخواهي. برو كه حتماً به‌زودي خوب مي شوي.»
مرد بيمار به خانه اش برگشت، شب خوابيد و صبح كه از خواب برخاست هيچ نشاني از بيماري بر پوسش نبود.[1]

شفاي نابينا
هاشم بن زيد مي گويد:
با چشمان خود ديدم كه كوري را نزد امام هادي عليه السلام را آوردند و امام، او را بينا كرد. و نيز ديدم كه با گِل، پرنده اي درست كرد و در آن دميد، و پرنده جان گرفت و به پرواز درآمد.
به امام گفتم: «ميان شما و حضرت عيسي عليه السلام تفاوتي نيست!»
امام فرمود:«انا منه و هو مني» (من از او هستم و او از من است.)[2]

طلا شدن شن‌
ابوهاشم جعفري مي گويد:
براي استقبال از عده اي، همراه امام هادي عليه السلام به بيرون شهر سامرا رفته بوديم. امام روي زمين نشسته بود و من نيز مقابلش نشسته بودم. در حين صحبت، من از تنگدستي و گرفتاري‌ام به امام هادي شكايت كردم.
در اين هنگام، امام دست خود را به سمت شن‌هاي بيابان برد و يك مشت از آنها را به من داد و فرمود: «اي ابو هاشم، با اينها در زندگيت گشايش ايجاد كن و آنچه را مي‌بيني به كسي مگو.»
شن ها را پنهان كردم و وقتي به شهر برگشتم، ديدم آنچه از امام گرفته‌ام شن نيست. طلاهاي سرخ رنگي است كه همانند آتش فروزان مي‌درخشد.
طلاسازي را به خانه آوردم و به او گفتم: «برايم اين طلاها را قالب بگير.»
او به من گفت: «من طلايي بهتر از اين نديده‌ام. از اين عجيب تر نديده‌ام كه طلا به صورت دانه‌هاي شن باشد! از كجا آورده اي؟»[3]

طلا شدن خاك
داود بن قاسم جعفري مي گويد:
يك سال پيش از سفر حج، براي وداع با امام هادي عليه السلام وارد شهر سامرا شدم. امام مرا تا بيرون شهر بدرقه كرد. آن‌گاه از مركب خويش پياده شد و روي زمين با دست خود دايره‌اي كشيد و فرمود: «اي عمو، آنچه را در اين دايره هست براي مخارج و هزينه سفر حج‌ات بردار.»
همين كه دست بر خاك گذاشتم، شمشي به وزن دويست مثقال از طلا به دستم آمد.[4]

زنده كردن مركب
امام هادي عليه السلام پس از انجام مراسم حج در راه بازگشت به مدينه، مردي خراساني را ديد كه كنار الاغ مرده اي ايستاده بود و گريه مي‌كرد و چنين مي‌گويد: «بار و اثاثيه را با چه ببرم؟»
امام هادي نزديك الاغ مرده شد و فرمود: «گاو بني اسرائيل در پيشگاه خداوند، مقرب‌تر از من نيست -كه قسمتي از آن گاو را به مرده اي زدند و مرده زنده شد- .»
سپس با پاي راست خود به الاغ مرده ضربه‌اي زد و فرمود: « قم باذن الله» (به اذن پروردگار برخيز)
پس از اين جمله امام، الاغ مرده حركتي كرد و سرپا ايستاد. مرد خراساني بار و بنه اش را روي الاغ گذاشت و رفت. پس از آن، مردم به امام هادي عليه السلام اشاره مي‌كردند و به هم مي‌گفتند: «او همان كسي است كه الاغ مرد خراساني را زنده كرد.»[5]

پي نوشت: ---------------------------
[1] . علامه مجلسي، بحارالانوار، ج 50، ص 145، ح 29
[2] . بحارالانوار، ج 50، ص 185.
[3] . بحار الانوار، ج 50، ص 138.
[4] . بحارالانوار، ج 50، ص 172.
[5] . بحارالانوار، ج 50، ص 185

منبع:انوار طاها
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: