ایمان حقیقی متوقف بر وفای به دو پیمان قرآنی اطاعت و نصرت
آیات سوره احزاب (این موضوع را بیان میکند.) ما این را گفتهایم سُور قرآنی از نظر مفاهیمی همیشه یک محور دارند، محور یعنی آن قلب سوره از نظر معنایی و مفاهیم مختلفی که در آن سوره مطرح میشود در آخر برگشت به همان محور دارد.- محور سوره احزاب تمییز بین الذین صدقوا ما عاهدوا الله و الذین کذبوا ما عاهدوا الله است.
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ» این مؤمنین است و بعد در مورد منافقین میفرماید: «و لَمّا رَأی المُنافِقُون الأحزَابَ» اینها پشت کردند «وَ لَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الْأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ مَا زَادَهُمْ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً»
البته در محل خود گفتهایم که ایمان حقیقی متوقف بر وفای به هر دو پیمان است. اما بحث در این است که اگر جامعه بخواهد شکل بگیرد، چگونه شکل میگیرد. گفتیم وقتی یک حاکم مشروعیت داشته باشد، این مشروعیت کفایت نمیکند که حاکمیت او در جامعه پیاده شود و عملاً حاکم شود، مگر آنکه مردم طی این دو پیمان به او بپیوندند. اگر این دو پیمان را با او عملی ساختند او حاکم میشود و حاکمیت عینی پیدا میکند و لذا گفتیم مشروعیتِ حاکمیت همیشه از آن خدای متعال است و از خدا مشروعیت بر میخیزد و هیچ منبعی غیر از خدای متعال برای مشروعیت وجود ندارد و محال است وجود داشته باشد.
لکن موجودیت حاکمیت ولو حاکمیت رسولالله (ص) یا حاکمیت امیرالمؤمنین (ع) هم باشد در گروی عمل مردم به پیمان اطاعت و نصرت است. اگر به این دو پیمان عمل کردند و پایبند بودند آنوقت این حاکمیت وجود پیدا میکند؛ «بایعنا رسول اللّه صلى اللّه علیه و آله على السمع و الطاعة فى العسر و الیسر و المنشط و المکره و على أثرة علینا و على أن لا ننازع الامر أهله» گفتیم که این روایت را منابع اهل سنت زیاد دارند
نهفته بودن نصب الهی در مفهوم اولی الامر
ما میخواهیم به این نتیجه برسیم؛ حالا که معلوم شد موجودیت حاکمیت در گروی این دو پیمان است مردم مسئولاند که با حاکم مشروع وارد این دو پیمان شوند. این را میخواهیم در این بحث بگوییم؛ برای مردم جایز نیست [که به این دو پیمان پایبند نباشند.] حال مردم مسئولاند که اطاعت و نصرت و این تمکین و قدرتی که خدا در اختیار آنها قرار داده به چه کسی بدهند؟ به هر کس که دل خواهشان باشد، یا این قدرت را به آنکسی بدهند که خدای متعال او را برای حاکمیت تعیین کرده است یعنی به آن حاکمی که مشروعیت داشته، صاحبالامر، ولی امر و اولی الامر باشد.
خوب دقت کنید اینکه اساس تفسیر آیه اینجاست؛ این اولی الامر یعنی چه؟ آیا این اولی الامر یعنی کل من سیطر علی الامر بأی شکل؟ آیا معنی اولی الامر و صاحبالامر آنکسی است که این امر را تصاحب کند از هر طریقی و لو طریق نامشروع؟ یا اولی الامری که قرآن میگوید.
یعنی من وَلِیَ الامر من الله، یعنی در خود اولی الامر این معنی نهفته است که این اولی الامر، اولی الامر الهی باشد؛ چرا؟ چون در قرآن کریم آمده است که «لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» خلق منحصراً در اختیار اوست و امر هم منحصراً در اختیار اوست. همچنین فرمود «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ» پس الامر له و لیس لغیره حق فی الامر.
وقتی اینگونه شد، وقتی گفتیم اولی الامر، اولی الامر یعنی چه؟ اولی الامری که خودِ شارع بگوید، خود خدا بگوید اولی الامر کیست؛ یعنی آنکسی که از طرف من این ولایت امر به او سپردهشده است او اولیالامر میشود. لذا در خود مفهوم اولی الامر نصب الهی نهفته است.
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» خود واژه اولی الامر یعنی من صَحِب الامر، من مَلُک الامر، این مُلک امر تنها ازان خدای متعال است؛ «وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» «وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ»«قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ». پس وقتی گفته میشود اولی الامر یعنی چه؟
یعنی من له حق الامر که از سوی خدا به او داده شده است. آن وقت این شخصی که صاحب این امر است و از سوی خدا این امر را دارا شده، اینجاست که مردم مسئولاند که با او وارد این دو پیمان شوند؛ یعنی اطاعت و نصرت خودشان را به او بدهند. در اینجا دیگر مسئولیت مردم هستند؛ مردم اگر انجام ندهند مسئولاند؛ «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ» چرا نصرت نمیکنید؟ چرا رهبران الهی را تنها میگذارید؟ از آنها سؤال میشود.
مقصود از نعمت و نعیم در قرآن کریم نعمت ولایت است
این را هم ما گفتهایم که چیز خیلی مهمی هم است و از مهمترین معارف قرآنی است؛ سؤالی که خداوند در روز قیامت میکند یک سؤال بیشتر نیست و آن سؤال، سؤال از همین است: آیا از ولی من اطاعت کردی، آیا او را نصرت کردی یا خیر؟ همین «وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ»، «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ».
ما گفتهایم که نعیم و نعمت در قرآن کریم، آن نعمتی که نعمت تامه است، نعمتی که هیچچیزی غیر از نعمت خلط با او نشده، نعمت خالی از نغمت و نعمت محض، ناب و تامه است به تعبیر ما نعمت ولایت امر است. نعمت ولایت الهی و ولایت ولی الهی است، لذا فرمود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» روزی که مردم با علی بن ابی طالب (ع) بیعت کردند، اتمام نعمت انجام شد.
ما گفتیم روز غدیر تنها روز اعلان نیست، البته اعلان عمومی شده اما اهمیت روز غدیر از اینجا برنخواسته که یوم اعلان ولایت امیرالمؤمنین (ع) است. اهمیت بیشتر روز غدیر این بود که یوم البیعت است، یوم اعلان الاطاعه است لذا «وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ» در آن روز مردم امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند و اطاعت و نصرت خودشان را نسبت به او اعلام کردند.
عهد الهی، عهد اطاعت و نصرت است
گفتیم آن میثاقی که در قرآن کریم فراوان بر آن تأکید شده است همین دو میثاق است. آیات سوره رعد: «إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لَا یَنْقُضُونَ الْمِیثَاقَ» عهد الله همین است. «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لَا یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» این عهد الهی، همین عهد اطاعت و نصرت است که میزان وفای به این عهد یا نقص این عهد است.
این سؤال روز قیامت میشود؛ وقتی این سؤال شد و تکلیف شخص معلوم شد که این طرفی است یا آن طرف، جزء حزب امام الهی است یا جزء حزب امام الهی نیست. دیگر مابقی کار دیگران است که سؤال از جزئیات است. گفتیم آن سؤالی که ائمه اطهار (ع) میکنند [این است.] در زیارت جامعه میفرماید «حِسَابُهُمْ عَلَیْکُمْ وَ فَصْلُ الْخِطَابِ عِنْدَکُمْ» منظور از حسابکم علیکم کدام حساب است؟
آن حسابی است که بعد از حسابی است که خدا میکند بعد از اینکه معلوم شد شخص پیرو کیست. «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» وقتی «نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» معلوم شد امامش کیست، معلوم شد گروهش چه گروهی است، این طرفی است یا آنطرفی، بعد بقیه سؤالها را امام از او میکند. آن هم امام که سؤال میکند برای تعیین رتبه است؛ حالا که تو با ما آمدی، کجای این خط هستی، کجای این راه هستی، اول راهی، وسط راهی، آخر راهی، ضعیفی، قویی، کجایی؟ در چه مرتبهای از مراتب و مراحل هستی؟ این سؤال است، سؤال از همین پیمان، سؤال اصلی که تعیینکننده است و سرنوشت بشر در پیرو آن است همین است.
امامت به معنای سیاست است
بنابراین آنچه به حاکم موجودیت حاکمیت را میبخشد، یعنی حاکم را به حاکم بالفعل به این معنا که دارای قدرت است میبخشد، اراده مردم است. نکتهاش هم این است؛ حکومت، فعل اجتماعی است، لذا ما در مسأله فقه کلان [به آن پرداختیم.] -ما تأکید داریم که یک فقه کلان و یک فقه خُرد وجود دارد که بعضیها اصلاً معنیاش را متوجه نمیشوند به دلیل اینکه این بحث مطرح نشده است.
اما یک فقه علم به احکام مکلف خرد داریم، یک فقه علم به افعال احکام مکلفین اما مکلفین کلان. دو مکلف و دو گونه تکلیف داریم. آدم اگر خودش تنها باشد یک سری تکالیفی دارد؛ باید نماز بخواند، روزه بگیرد؛ ولی اگر شد فردی در ضمن یک جامعه، اگر جامعه شکل گرفت اینجا یک تکالیفی متوجه جمع مردم است.- چرا این تکالیف متوجه جمع است؟ چون این فعل بر خاسته از مردم بما هم جمع میشود و از انسان تنها چنین فعلی ساخته نیست، برای انسان تنها اصلاً حاکمیت معنی ندارد.
حاکمیت در چه زمانی شکل میگیرد؟ زمانی که اقلاً دو نفر باشد که یکی حاکم باشد و دیگری محکوم باشد. لذا فرمود مادامیکه دو نفر روی کره زمین باشند؛ «لَوْ بَقِیَ فِی اَلْأَرْضِ اِثْنَانِ لَکَانَ أَحَدُهُمَا اَلْحُجَّةَ» نفرمود «لَمْ یَکُنْ فِی اَلْأَرْضِ إِلاَّ واحِداً کَانَ اَلْحُجَّةَ» چون اگر تک باشد دیگرحجة معنی ندارد. اصلاً حجة یعنی مسئله امامت.
لذا ما گفتیم امامت یعنی سیاست، امامت یعنی فرمانروایی، امامت یعنی حق فرمان. بعضی از این آدمهای کماطلاع یا کمدقت میگویند آیا سیاست از شئون امامت هست یا نه؟ بنده خدا میگوید امامت هل هو غیر السیاسة؟ اما امامت یعنی حق فرمان، فرمان هم یعنی سیاست.
امامت یعنی همین، یعنی حق دارد فرمان بدهد و بر ماست که از فرمان او اطاعت کنیم. این معنی امامت است. اگر این را از امامت بگیرید دیگر چیزی در امامت نمیماند، اصلاً امامت یعنی حق فرمان، امامت چیزی جز سیاست نیست. بحث، بحث حق فرمان است؛ دعوای انبیاء از روز اول تا امروز با غیر خط انبیاء بر این است که فرمان در جامعه دست چه کسی باشد.
خلاصه این فعل، فعل اجتماعی است یعنی فعل لایقوم به الا الجمع و اقل الجمع اثنان احدهما حاکم و الثانی محکوم. در صحیح مسلم هم همین مطلب آمده است، اتفاقاً در برخی از منابع اهل سنت چنین آمده است: «الائمه من القریش ما بقی من الناس اثنان».
منبع:فارس