متن ذیل برگرفته از سخنرانی ایشان در شرح فقره «إِلَهِى لاتُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِكَ وَلاتَمْكُرْ بِى فِى حِيلَتِكَ» ارائه می شود.
چگونگی مکر و خدعه الهی
إِلَهِى لَا تُؤَدِّبْنِى بِعُقُوبَتِك خوب توجّه كرديد؟ وَلَا تَمْكُرْ بِى فِى حِيلَتِك حِيلَة به معنى آن حذاقت و شدّت نظر و تيزى ذهن است.
مى گويند: انسان در كارى حيله مى كند معنى أصلى حيله اين است كه نظرش را تند مى كند و با يك تيزبينى و زيركى مى خواهد از اساس آن مطلب سر در بياورد.
خدايا! در حيله اى كه با من دارى، (حيله يعنى تدبير در اين نظر، و در اين حذاقتى كه با من دارى و در اين تيزبينى كه در امور من دارى) با من مكر مكن. «مَكَرَهُ» و «مَكَرَ بِهِ» يك معنا دارد، «لَا تَمْكُرْ بِى» أى: لَا تَمْكُرْنِى مكر با من نكن، خدعه نكن.
خدعه يعنى چى؟ مگر خدا هم خدعه مى كند؟! نه. خدعه اى كه خدا مى كند اين است كه عكس العمل خدعه انسان را به خود انسان وارد مى كند. خدعه خدا همين است كه: انسان با خدا خدعه مى كند، آن وقت خدا انسان را متوجّه خدعه انسان نمى كند، ولش مى كند؛ خدعه انسان به خدا نمى رسد، برمى گردد گريبان خودش را مى گيرد؛ چون انسان كه از حكومت خدا خارج نيست و نمى تواند قدرتى و علمى داشته باشد و يك نقشه اى بكشد كه آن نقشه خدا را و اراده خدا را عقب بزند و غلبه كند؛ اينطور نيست. هر چه انسان خدعه كند باز در حكومت خود خداست؛ و خدعه به خدا، يعنى من می خواهم ترا گول بزنم و از امر تو سبقت بگيرم، اينكه نمى شود؛ پس همين ناشى از نفهمى و جهل اوست و همين جهلِ او يك بلائى به سر خودش مى آورد.
پس آن كسى كه مى خواهد به خدا خدعه كند، دارد به خودش خدعه مى كند؛ به خدا كه خدعه نمى شود. آنوقت اگر خدا انسان را متوجّه كند به اين خدعه، انسان استغفار مى كند و بر مى گردد و روش خودش را عوض مىكند و ديگر خدعه نمى كند؛ و اگر متوجّه نكند انسان را ول كند، اين خدا به انسان خدعه كرده، يعنى عِنان را گردن خود انسان گذارده؛ خدعه را به خود انسان برگردانده.
خدايا ما فهميديم همه كار دست توست؛ ديگر چرا آدم با خدا بازى كند. وقتى مى بينيم كه همه كار از خدا بر مى آيد و از غير خدا بر نمى آيد، چرا خدا را امتحان مى كنيم؟
روزى هزار مرتبه خدا را امتحان مى كنيم!
شما خيال مى كنيد ما خدا را امتحان نمى كنيم، روزى هزار مرتبه، امتحان مى كنيم ببينيم آيا راست در آمد؟ هى توكّل مى كنيم ببينيم آيا دنبال توكّل چيزى هست؟ امر خودمان را به خدا مى سپاريم و نگاه مى كنيم كه آيا راست در مى آيد يا نه؟ اينها همه امتحان است ديگر! آن هم آنجا بزرگوار است، و واقعاً بزرگوار است! عجب خداى بزرگوارى است كه اين همه ما داريم او را امتحان می كنيم و او يك وقت به روى ما نمى آورد: اى بنده تو دارى مرا امتحان مى كنى! اينقدر بزرگوار است كه يعنى من دارم شما را امتحان مى كنم! مثل يك بچّه اى كه به پدرش به مادرش جسارت مى كند و پدر و مادر به روى خودشان نمى آورند و از او معذرت مى خواهند، مى گويند: در فلان امر ما معذرت مى خواهيم ما به شما جسارت كرديم و بى ادبى كرديم!
ما داريم به خدا خدعه مى زنيم و هِى يك كار يواشكى مى كنيم مى گوئيم إنشاء الله خدا نمى فهمد، مهم نيست، اين كار، آن كار، اين كار، آن كار!
خداوند علىّ أعلى حذاقت نظر دارد ديگر، علم دارد ديگر! عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَة [سوره التّغابن (64) صدر آيه 18] است؛ تمام كارها در دست اوست، در مُشت اوست، در مشيّت اوست. اگر نظر رحمت داشته باشد ما را متوجّه مى كند ولو بواسطه عقوبت باشد، ما را ادب مى كند ؛ چون ادب كردن به واسطه عقوبت بهتر از اين است كه اصلًا ادب نكند و انسان در مرحله استدراج برود تا اينكه برسد به أسفل سافلين.
استدراج؛ بزرگترين عذاب
استدراج مى دانيد يعنى چى؟ يعنى: عنان را مى اندازند به گردن انسان و انسان خودسر مى شود، درجه به درجه، كم كم، كم كم پائين مى آيد، بطوريكه خودش هم نمى فهمد پائين آمده؛ مى گويد: الحمد لله حالم خوب است، روحم خوب است، دنيايم خوب است، آخرتم خوب است، كى از من بهتر؟ ولى نمى فهمد چه بلائى به سرش دارد مى آيد.
اگر يك مرتبه او را هُل بدهند به سوى پائين، اين يك تكانى مى خورد؛ ولى يك مرتبه هُل نمى دهند؛ كم كم مى آورنش پائين كه خودش هم نمى فهمد؛ و بزرگترين عذاب استدراج است! يعنى انسان درجه به درجه پائين مى آيد و نمى فهمد.
و چون خداوند علىّ أعلى نظر رحمت دارد آن كسى كه با پروردگار مى خواهد حيله كند، خدعه كند و جلو بيفتد از امر پروردگار، او را خوب متوجّه مى كند؛ امّا اگر خداوند علىّ أعلى بخواهد او را متوجّه نكند، اين خدعه اى كه انسان به خدا كرده به خودِ انسان برمى گردد؛ اين مى شود مكر به خدا. وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرين [سوره آل عمران (3) آيه 54.] «اين مردم، اين دشمنان مكر مى كنند، خدا هم مكر مى كند، امّا خدا خيلى مكرش مورد رحمت و پسند است!» مكر خدا مثل مكر ما نيست؛ يعنى آن مكر ما را به ما بر مى گرداند.
يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُم [سوره النساء (4) قسمتى از آيه 142.] «اينها مى خواهند خدا را خدعه بزنند و گول بزنند، امّا نمى دانند كه خدا دارد آنها را گول مى زند.» يعنى نفس خدعه اى كه اينها مى خواهند به خدا بكنند، خدعه اي است كه خدا دارد به اينها مى كند. اينها يك كارى می خواهند بكنند كه خدا نفهمد، امّا نمى دانند همين كارى كه از روى نفهمى مى كنند خدعه اي ست كه دارند به خودشان مى زنند؛ چون اين كارى كه انسان از روى نفهمى مى كند، از مَرأى و مَنظر خدا كه دور نمى شود؛ خودش كور و نابيناست و آن عمل را در كوران جهالت و كورى دارد انجام مىدهد.
آن كبكى كه در زمستان از دست صيّاد خودش را مخفى مى كند و سرش را در برف فرو مى كند، سرش را در برف فرو مى كند كه صيّاد او را نبيند، امّا مسكين نمى داند كه اين سرش را در برف فرو مى كند براى اين است كه صيّاد ببيندش؛ اصلًا اين كار را مى كند براى اينكه صيّاد او را بزندش و بگيرد. صيّاد مى آيد صاف او را مى گيرد. اگر مى خواهى خودت را از دست صيّاد مخفى كنى، بايد بدنت را توى برف ها مخفى كنى و آن نوكِ چشمت بيرون باشد مراقبِ صياد؛ نه اينكه سرت را تو برف فرو كنى؛ سرت را در برف فرو كردى خودت را نابينا كردى نه ديده صيّاد را. پس اين بواسطه اين عمل كه مى خواهد از دست صيّاد نجات پيدا كند، نمى تواند؛ نمى داند كه بواسطه همين عمل دارد خودش را در دست صيّاد مى اندازد.
اين خدعه اى است كه مردم دارند با خدا مى كنند و نمى دانند كه به نفس همين خدعه، مكري است و خدعه اي است كه دارند خودشان به سر خودشان مى آورند؛ يعنى خدعه اي است كه خدا به آنها مى كند و آنها را به عكس العمل و واكنش خدعه خودشان مبتلا مى كند.
عقوبت الهی بهتر از مکر الهی
حضرت مى فرمايد: پروردگارا! در حيله اى كه با من دارى يعنى در اين شدّت نظر و آن حذاقت نظر و دقّتى كه در امر دارى، با من مكر نكن. يعنى چى؟ يعنى من كه به تو دارم مكر مى كنم؛ من جاهلم، عبدم، وِلَم كن! اين مكر را به من برنگردان! عكس العمل مكر مرا به من بر نگردان! اگر برگردانى خيلى بيچارگى است، خيلى خيلى بيچارگى است! امّا نه اگر به بزرگوارى خودت بگذرانى، و ما هم بندگان جاهل هستيم؛ ما را متوجّه كنى، حالا يا ادب كنى به غير عقوبت، يا ادب كنى با عقوبت؛ باز هم بهتر از اين است كه با ما مكر كنى ، يعنى عنان را به گردن ما بيندازى و ما را به خدعه خودمان متوجّه نكنى، خدعه ما را به خود ما برگردانى؛ آنوقت ما در عالم نابينائى و كورى يك عمرى سير مى كنيم و نمى فهميم از كجا سر در مى آوريم؛ خيال مى كنيم كار خوبى مى كنيم، عمرمان را به خوبى مى گذرانيم و نمى فهميم كه كجا داريم مى رويم؛ اين مكري است كه خداوند علىّ أعلى به انسان مى كند.
انسان با خدا مى خواهد حقّه بازى كند، يك وقت خدا به انسان فوراً مى گويد: حقّه بازى نكن آقا! اين هم مى گويد: چشم، چشم، چشم، معذرت مى خواهم، ديگر نمى كنم. يك وقتى انسان با خدا حقّه بازى مى كند و خدا هم خودش را به نفهمى مى زند [العیاذ بالله]؛ می گويد: واقعاً نظر شما اينطور بود؟ مى گويد: بله بله! خُب ممنونم، خيلى خيلى محبّت كرديد. اين مى خواهد حقّه بازى كند وليكن به نظر محبّت و به نظر خدمت دارد به او تحويل مى دهد، آن هم به نظر خدمت و محبّت تحويل مى گيرد؛ اين بلاء به سرش مى آيد.
امّا نه اگر متوجّه اش كند كه آقا اين كارت اشتباه بود، فلان جايش اشتباه بود، فلان جايش ريا بود، فلان جايش سُمعه بود، فلان جايش استكبار بود، فلان جايش شائبه دوئيّت و نفاق بود، اين آدم متوجّه مى شود؛ و اگر نه خدا به انسان برنگرداند آدم متوجّه نمى شود و هى كار را انجام می دهد، هى انباشته می كند علم و قدرت و ثروت و عمر و عزّت و ساير جهات را و با اينها جهنّم را كسب مى كند و متوجّه هم نيست كه دارد به سوى جهنّم دارد حركت مى كند؛ اين مكر در حيله است.
خیر و نجات تنها در نزد خداوند است
مِنْ أيْنَ لِىَ الْخَيْرُ يَا رَبِّ وَ لَايُوجَدُ إِلَّا مِنْ عِنْدِك «خُب، خدايا! خير كجاست اى پروردگار من كه من بروم اين خير را بدست بياورم؟! آخر پيدا نمی شود مگر پيش تو.»
وَ مِنْ أيْنَ لِىَ النَّجَاةُ وَ لَاتُسْتَطَاعُ إِلَّا بِك «نجات و رستگارى كجاست؟ اصلًا در تحت يدِ ما نمی آيد، در تحت استطاعت و قدرت ما نمی آيد مگر بواسطه تو.» خيلى خوب مى فرمايد! يعنى اگر خير در پيش تو بود، پيش غير تو هم بود، خوب ما تو را گول مى زديم مى رفتيم از آنجا، از آن خيرها جمع مى كرديم؛ اگر نجات و سعادت و فلاح پيش تو بود و پيش غير تو هم بود، ما محتاج نبوديم كه تو ما را ادب كنى به غير عقوبتت، يا محتاج نبوديم كه تقاضا كنيم كه حيله و مكر را به ما برنگردانى و در حيله ما مكر نكنى، ما تو را گول مى زديم و مى رفتيم سراغ آن نجات و آن سعادت و آن خير از ناحيه غير تو مى گرفتيم؛ ولى مسأله اين است كه هر خيرى هر جا باشد پيش توست و هر نجات و رستگارى كه متصوّر باشد مال توست. «وَ لَا يُمْكِنُ الْفِرَارُ مِنْ حُكُومَتِك» وقتى مسأله اين است از كجا براى من خيرى باشد اى پروردگار من! تو پروردگار منى، تو ربّ منى، من نمى توانم كه طلب خير كنم، جايى خير نيست، پيدا نمى شود مگر پيش تو، نجات و رستگارى نيست مگر اينكه تو مُستطاع مى كنى آن نجات و رستگارى را؛ يعنى از ناحيه قدرت تو آن نجات و رستگارى براى ما پيدا مى شود.
لَا الَّذِى أحْسَنَ اسْتَغْنَى عَنْ عَوْنِكَ وَ رَحْمَتِك «آن كسى كه كار خوبى می كند، قدرتى دارد، آن كسى كه نيكى می كند، بی نياز از رحمت و كمك تو نيست كه كارهاى خوب را به حول و قوّه خودش بكند و بدون كمك و رحمت تو اين مستقل باشد در اينكه كارهاى خوبى انجام بدهد.»
وَ لَا الَّذِى أسَآءَ وَاجْتَرَأ عَلَيْكَ وَ لَمْيُرضِكَ خَرَجَ عَنْ قُدْرَتِك «آن كسى هم كه بدى مى كند و كار زشت و سوء انجام می دهد و دليرى مى كند و چيرگى می كند بر تو، تجرّى می كند و از دايره عبوديّت پا بيرون مىگذارد و تو را راضى نمی كند او از قدرت و سلطان تو خارج نيست.» يعنى در تحت قدرت تو دارد اين كارها را مى كند.
آخر اگر انسان مى توانست از قدرت پروردگار و حكومت او خارج بشود و كار زشت بكند، خُب خوشا به حالش! اين هر كارى می كند، در تحت حكومت و سلطان پروردگار نيست و خداوند نمى تواند نفوذ پيدا كند در آن حيطه اى كه اين مشغول معصيت است؛ ولى نه، هر جا انسان كارى زشت انجام بدهد و تجرّى كند، همانجا عين مُلك پروردگار است و عين قدرت پروردگار است.
پس بنابراين، بنده مسكين اگر خوبى كند، نمى تواند به خودش ببندد، باز محتاج به عون و رحمت پروردگار بوده؛ چون استقلال وجودى ندارد از ناحيه خودش رحمت إفاضه بشود، اين از ناحيه خداست كه رحمت افاضه مى شود و طلوع كرده در اين وجود تا اينكه به دست او كار خوبى انجام داده بشود؛ و اگر كسى كار بد كند در عين اينكه دارد كار بد مى كند باز به حول و قوّه خودش متّكى نيست باز او در تحت حكومت پروردگار است.
يا ربّ! يا ربّ! يا ربّ! يا ربّ! يا ربّ! حضرت فرمودند: «اى خداى من! اى خداى من! اى خداى من!» آنقدر گفتند تا ديگر نفس تمام شد. انسان چند مرتبه يك نفس مىتواند بگويد يا ربّ؟ اينجا كه مى خواهد برسد بايد بگويد: ياربّ! ياربّ! ياربّ! ياربّ!
ياربّ، يعنى چى؟ يعنى تو هستى و بس؛ تو ربّ منى، در احسان تو ربّ منى، در عون تو ربّ منى، در رحمت تو ربّ منى، در وقتى كه من دارم تجرّى می كنم و إسائه می كنم تو ربّ منى، در وقتى كه من دارم با تو مكر می كنم و خيال مى كنم كه مى توانم از امر تو جلو بيافتم، اينطور نيست، تو ربّ منى؛ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون [سوره يوسف (12) ذيل آيه 21.] خدا كار خودش را مى كند، تو ربّ منى و من معترفم، تو خداى منى؛ ربّى، ربّى، ربّى، ربّى، تمام جهات من را تو متكفّلى و بس.
بِكَ عَرَفْتُكَ وَ أنْتَ دَلَلْتَنِى عَلَيْكَ وَ دَعَوْتَنِى إِلَيْكَ وَ لَوْلا أنْتَ لَمْأدْرِ مَا أنْتَ. «خدايا! من تو را به خودت شناختم، من مى شناسم تو كى هستى، و تو مرا دلالت كردى بر خودت، من تو را به غير تو نشناختم كه آن غير بين من و تو حجاب و فاصله باشد، من تو را به خودت شناختم؛ تو خودت دست مرا گرفتى و به خودت معرفى كردى و مرا دعوت كردى به سوى خودت و اگر تو نبودى من نمى دانستم تو كى هستى؛ من فهميدم كه غير از تو هيچ خبرى نيست.»