18 دی 1400 5 جمادی الثانی 1443 - 34 : 23
کد خبر : ۱۰۲۷۷۱
تاریخ انتشار : ۲۳ آذر ۱۳۹۷ - ۲۱:۳۵
آیت الله جوادی آملی:
حضرت آیت الله جوادی آملی در پیام خود به این مراسم با اشاره به جایگاه رفیع عقل بیان داشتند: ذات أقدس الهی نه تنها عقل را حجت می‌داند، مثل نقل؛ برای عقل آن قدر قداست قائل است که با عقل گفتگو می‌کند و اجازه می‌دهد که عقل با او گفتگو کند و با او احتجاج کند و احتیاج خود را به صورت احتجاج با خدا در میان بگذارد.
عقیق: آئین رونمایی از آثار مرکز پژوهشی دائرةالمعارف علوم عقلی اسلامی، با پیام تصویری حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی، که در مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) برگزار شد.


حضرت آیت الله جوادی آملی در پیام خود به این مراسم با اشاره به جایگاه رفیع عقل بیان داشتند: ذات أقدس الهی نه تنها عقل را حجت می‌داند، مثل نقل؛ برای عقل آن قدر قداست قائل است که با عقل گفتگو می‌کند و اجازه می‌دهد که عقل با او گفتگو کند و با او احتجاج کند و احتیاج خود را به صورت احتجاج با خدا در میان بگذارد.

ایشان ادامه دادند: گرچه قرآن برای عقل تمام قد حرکت قائل است و عقل می‌تواند «علی الله» احتجاج کند، منتها عقل هم باید حسابش را بکند که حدّش کجاست. ما باید یک وقت بیش از اندازه که حکم اوست، وگرنه کسی هست که گوش او را می‌گیرد و او را بیرون می‌کند. عقل در محدوده خاص خودش فکر می‌کند و در قبال نقل است، نه در قبال شرع.

 
متن کامل پیام معظم له به شرح زیر است:

 
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم‏

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَی ‏جَمِیعِ الْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِین ‏وَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ الْمَهْدِیین سِیمَا خَاتَم الْأَنْبِیاءِ وَ خَاتَم الْأَوْصِیاء عَلَیهِما آلَافُ التَّحِیةِ وَ الثَّنَاء بِهِمْ نَتَوَلَّی ‏وَ مِنْ أَعْدَائِهِم‏ نَتَبَرَّأ إِلَی اللَّه».

 

مقدم شما اساتید، فرهیختگان علوم عقلی و نقلی که ـ إن‌شاءالله ـ جامع معقول و منقول هستید را گرامی می‌داریم. سعی بلیغ محققان علمی و متحققان عملی شما ـ إن‌شاءالله ـ مشکور باشید و هر قدمی که در راه نشر معارف دین برداشته و برمی‌دارید، مشمول پذیرش ویژه ذات أقدس الهی باشد که فرمود: ﴿نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ﴾[1] و خدا را شاکر باشید و باشیم که به برکت قلم شما بزرگان ذات أقدس الهی به این مسطورات و مکتوبات سوگند یاد کرد که فرمود: ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یسْطُرُونَ﴾![2]

شما بزرگواران که عهده‌دار علوم عقلی هستید، همان‌طوری که در بحث‌های عقلانیت وحیانی به عرضتان رسید، ذات أقدس الهی نه تنها عقل را حجت می‌داند، مثل نقل؛ برای عقل آن قدر قداست قائل است که با عقل گفتگو می‌کند و اجازه می‌دهد که عقل با او گفتگو کند و با او احتجاج کند و احتیاج خود را به صورت احتجاج با خدا در میان بگذارد.

 این قاعده لطف اگر از فلسفه کمک می‌گرفت زنده می‌شد. یک قاعده مُرده‌ای تحویل کلام دادند. اگر این قاعده لطف از فلسفه کمک می‌گرفت، همان‌طوری که مرحوم ملا عبدالرزاق لاهیجی بر آن است که قواعد کلامی ما شیعه‌ها همان مطابق با قواعد فلسفه است. اگر قاعده لطف از فلسفه مدد می‌گرفت و فلسفه سخنگوی قاعده لطف بود هم پُربارتر بود، هم ره‌آورد بیشتری داشت.

در قاعده لطف می‌گویند هر چه که «مقرّب إلی الله، مقرّب إلی الجنة، مقرّب إلی الطاعة» است، باید خدا بگوید. هر چه مبعّد از خداست و «مقرّب إلی النار» است، خدا باید بگوید. بنابراین امامت را و مانند آن را برابر قاعده لطف واجب می‌دانند؛ منتها بخشی از این قاعده به دست معتزله افتاد که شده «یجب علی الله». بخش دیگرش که زنده و پویاست به دست شیعه افتاد و امامیه، می‌گویند «یجب عن الله». این نزاع همواره بین قاضی‌القضات و سایر متکلمان ما هست، گرچه قاضی‌القضات معتزلی می‌گوید «یجب»، به دنبال او زمخشری می‌گوید «یجب»؛ اما می‌گویند «یجب علی الله» ـ متأسفانه ـ ! ما امامیه می‌گوییم «یجب»؛ اما «یجب عن الله». حتماً خدا این کار را می‌کند، نه باید بکند. چیزی در جهان نیست که بر خدا حکومت کند؛ زیرا ماسوای خدا معدوم محض است، معدوم حاکم نیست و اگر چیزی در جهان هست، فیض خداست که صادر «من الله» است و محکوم خداست، ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ﴾،[3] چون محکوم الهی است، حاکم بر خدا نخواهد بود؛ پس ما «یجب علی الله» نداریم، حتماً «یجب عن الله» است؛ یعنی یقناً خدا این کار را می‌کند، یقیناً امام نصب می‌کند، یقیناً پیغمبر نازل می‌کند و یقیناً کتاب نازل می‌کند، نه باید بکند. این بایدِ «عن الله» است نه بایدِ «علی الله».

 این فرق را چون معتزله نتوانست بازگو کند، همین‌طور در کتاب‌های کلامی هم آمده و احیاناً پس‌لرزه‌هایش به بعضی از شیعه‌ها هم رسیده است. قرآن کریم احتیاج را به زبان احتجاج بیان کرده است. این ادب قرآن است که نسبت به عقل نهاد. مستحضر هستید در بخش پایانی سوره مبارکه «نساء» که ذات أقدس الهی درباره نبوت عامه که بشر رهبر الهی می‌خواهد؛ چه سابق چه لاحق، چه آن طرف آب، چه این طرف آب، چه خاورِ‌ دور چه خاورِ ‌میانه، چه باختر دور چه باختر میانه، در قرآن فرمود بسیاری از انبیا را ما قصصشان را نگفتیم: ﴿لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیكَ﴾،[4] ما اگر می‌گفتیم آن طرف خاور و این طرف باختر، آن طرف اقیانوس اطلس و این طرف اقیانوس آرام ملتی بودند، پیغمبری بود، شما می‌گفتید از کجا؟! لذا هر جا بشر متفکر هست، پیغمبر هست: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛[5] هیچ ممکن نیست خدا در یک زمان و زمینی بشر خلق بکند بدون رهبر. این دو اصل کلی را در قرآن فرمود هیچ زمانی نیست، مگر اینکه ما پیغمبر فرستادیم: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ﴾؛ منتها ﴿مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیكَ﴾؛[6] چرا این کار را کردیم؟ چرا در خاور دور و میانه، باختر دور و میانه وحی فرستادیم؟ چرا؟ ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین﴾، چرا؟ برای اینکه منِ خدا زیر سؤال نروم: ﴿لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾؛[7] ما اگر پیغمبر نفرستیم هم در دنیا مردم به من اعتراض می‌کنند که تو که ما را آفریدی، چرا راهنما نفرستادی؟ هم در معاد می‌گویند ما که نمی‌دانستیم به چنین جایی می‌آییم، تو که می‌دانستی چرا راهنما نفرستادی؟ این خداست و این حرمت عقل است که در برابر عقل می‌نشیند، عقل را در برابر خود می‌نشاند، به عقل اجازه استدلال می‌دهد، می‌گوید من چه خاور دور و نزدیک، چه باختر دور و نزدیک ﴿رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرین لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.

مستحضر هستید که «بعد» ظرف است، ظرف مفهوم ندارد، مگر در مقام تحدید باشد. اینجا در مقام تحدید است، مفهوم قطعی دارد؛ یعنی بعد از اینکه ما انبیا فرستادیم: ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾،[8] که در سوره «انعام» است. بعدها در سوره «انبیا» فرمود به اینکه ﴿لاَ یسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْئَلُونَ﴾.[9] اگر پیغمبر نفرستاده باشد که مسئول است و زیر سؤال می‌رود. پس احتیاج عقل را محترمانه به صورت احتجاج به او گفت و از زبان او حرف زد و سخنگوی عقل شد. این عقلی که می‌تواند به اذن خدا با خدا گفتگو و دیالوگ کند، کدام عقل است؟ پس عقل آن قدر قوی و غنی است که بگوید من می‌فهمم که نمی‌فهمم، من می‌فهمم که کار به دست توست، من می‌فهمم که اگر نفرستی، کوتاهی کردی! اینها را عقل می‌فهمد و بازگو می‌کند. می‌گوید من باید عادل باشیم، عدل را من می‌فهمم، عدل حَسَن است و کمال است. عدل مثل آب است برای تشنه، یک؛ عدل هم «وَضعُ کُلَّ شیءٍ فِی مُوضِعِه»[10] است، دو؛ اما جای اشیاء کجاست؟ جای اشیاء را اشیا‌آفرین می‌داند من چه می‌دانم! جای اشخاص را اشخاص‌آفرین می‌داند، من چه می‌دانم! آن فرعون است که می‌گوید: ﴿أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلی﴾.[11]

بر همه ما لازم است که عادل باشیم، این را می‌فهمیم؛ مثل اینکه هر تشنه‌ای می‌فهمد که باید آب بخورد؛ اما جای اشیاء کجاست؟ این درخت انگور میوه می‌دهد، آیا شراب و شربتش یکی است یا دوتاست؟ از بدن بول و عرق هر دو خارج می‌شوند، هر دو پاک هستند یا هر دو نجس هستند؟ عدل معنایش روشن است در بین جوامع بشر ما کسی را نمی‌شناسیم که معنی عدل را نداند یا عدل را خوب نداند. هم معنی عدل را می‌داند که چیست هم حُسن عدل را می‌داند که چیست؛ منتها نمی‌داند که وضع اشیاء چیست؟ به دست کیست؟ جای اشیاء کجاست؟ جای اشخاص کجاست؟ عقل می‌گوید من می‌فهمم که نمی‌فهمم. می‌فهمم که تو باید راهنمایی کنی، اگر راهنمایی نکنی، زیر سؤال هستی! ﴿لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾.

آن وقت در سوره «انعام» فرمود که ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾، بعد در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿لاَ یسْئَلُ عَمَّا یفْعَلُ وَ هُمْ یسْئَلُونَ﴾ ما همه کارها را کردیم، ﴿فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾. قدم به قدم قرآن با عقل آمده، احتجاج‌ها را او نقل می‌کند، احتیاجات او را هم نقل می‌کند. قدم به قدم می‌گوید: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾؛[12] منتها باید مواظب زبان و قلم و بنان و بیانمان باشیم که عقل در مقابل شرع نیست. عقل در مقابل نقل است. شرع مقابل ندارد.

 ما یک صراط داریم، یک سراج داریم؛ صراط یعنی دین، مهندس این صراط خداست: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾،[13] و لاغیر، ﴿لَا شَرِیكَ لَهُ﴾،[14] سراج متعدد است؛ گاهی با چراغ عقل این را تشخیص می‌دهیم، گاهی با چراغ نقل این را تشخیص می‌دهیم. عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع و این قاعده هم بین‌الغی است که «کُلُّ ما» نه «کُلَّما». «كُلُّ ما حَكَمَ بِهِ الْشَّرْعٌ حَكَمَ بِهِ العَقْلُ»،[15] شرع مهندس است، صراط به دست اوست. عقل اگر یک چیزی را حکم بکند حکم می‌کند به «ثبوت المحمول للموضوع» نه حکم بکند به قانون‌گذاری خارج. عقل می‌فهمد «العدل حَسن الظلم قبیح»؛ اما چه عدل است و چه چیزی ظلم است را که نمی‌فهمد. چه باید که سرجایش باشد و چه چیزی سرجایش نیست را که نمی‌فهمد؛ لذا آن صراط را ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلَّهِ﴾، فقط خدا تنظیم می‌کند. عقل سراج آن صراط است؛ چه اینکه نقل سراج آن صراط است. با این دو چراغ، انسان می‌تواند آن را تشخیص بدهد.

همیشه عقل در برابر نقل قرار می‌گیرد: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾. در قیامت هم عقل می‌گوید: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾[16] یا گوش شنوا یا عقل بینا. این عقل بینا هم شعاعش مشخص است. این از جزییات هیچ خبر ندارد، از غیب هیچ خبر ندارد، محدوده او هم مشخص است، بر اساس این محدوده مشخص دارد حرکت می‌کند.

بنابراین هم در سوره «ق» فرمود حرف‌ها برای کسی است: ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهیدٌ﴾، هم در سوره «مُلک» فرمود: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقاً لِأَصْحابِ السَّعیرِ﴾.[17] آن‌گاه گفتند: ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِل﴾.

مطلب بعدی آن است که این‌طور نیست که با ذات أقدس الهی عقل روبه‌رو قرار بگیرد، بگوید یکی تو یکی من! همان‌طوری که ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْكُمْ﴾؛[18] یعنی با دین. عقل با دین خدا طرف است، با مکتب مبارزه می‌کند. می‌گوید اگر مکتب مرا به رسمیت نشناسد، من نمی‌فهمم. آنجا که دارد: ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْكُمْ﴾، ـ معاذالله ـ به این معنا نیست که شما خدا را یاری کنید؛ یعنی دین خدا را یاری کنید. اینجا که دارد: ﴿لِئَلاَّ یكُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ﴾؛ یعنی بر اساس مکتب. کسی به قرآن بتواند اعتراض بکند راه اعتراضش بسته است. بر اساس حرف‌های عترت بخواهد اعتراض بکند، بسته است، برای اینکه ما همه حرف‌ها را گفتیم.

 بنابراین گرچه قرآن برای عقل تمام قد حرکت قائل است و عقل می‌تواند «علی الله» احتجاج کند؛ منتها تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است. ما وقتی می‌گوییم «زیدٌ هو ناطقٌ»، «زیدٌ هو عالم»، «زیدٌ هو قائمٌ» سه تا قضیه است، در هر سه قضیه ذات زید مطرح است، در هر سه قضیه ضمیر فصل به ذات زید برمی‌گردد؛ اما تعیین محور اتحاد موضوع و محمول به دست محمول قضیه است. محمول در قضیه اُولیٰ، ناطقیت نفس ناطقه است؛ یعنی اتحاد در ذات است. در قضیه دوم محمول وصف است؛ یعنی اتحاد موضوع و محمول در مقام وصف است. محمول در قضیه سوم که قیام است، فعل است؛ یعنی اتحاد در مقام فعل است. این «جوشن کبیر» در همه موارد آن «الله» موضوع است، این «هو» که ضمیر فصل است به «الله» برمی‌گردد؛ اما مقام «الله حی» کجا، «الله رازقٌ» کجا، «الله شافٍی» کجا، «الله وافٍی» کجا، «الله کافٍی» کجا؟ این محور اتحاد را محمول تعیین می‌کند و محمول آیا ذاتی است یا نه؟ آن را حمل تعیین می‌کند، اگر حمل فقط موجبه بود، یک؛ به کمک جهت، جهت ضروری بود، دو؛ ضرورت هم ضرورت ازلی بود، سه؛ معلوم می‌شود مال ذات است؛ اما اگر حمل دو گونه بود: گاهی موجبه بود گاهی سالبه، معلوم می‌شود فعل است، ضرورتی هم ندارد؛ مثل «الله قد یشفی، قد لا یشفی، قد یرزق، قد لا یرزق، قد یخلق، قد لا یخلق». اینجا معلوم می‌شود که در مقام ذات نیست، یک؛ در مقام وصف آن چنانی هم نیست، دو؛ در مقام احتجاجات فعلی است، سه. غالب این اوصافی که در «جوشن کبیر» و امثال آن آمده است به استثنای آنهایی که ضرورت ازلی دارد، بقیه به فعل برمی‌گردد.

غرض این است که عقل یک وقتی خود را نگیرد نگوید که حالا که من جایی هستم که قرآن مرا در برابر خدا نشانده، من خیلی هستم! نه، عقل محترم هست، کسی که با هم بحث‌های عرفانی داشتیم پیش یک آقایی، این آقا آن بزرگوار یک شعری را زیاد می‌خواند:

گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل ٭٭٭ برون رو کز تو وارستم من امروز

 عقل هم باید حسابش را بکند که حدّش کجاست. ما باید یک وقت بیش از اندازه که حکم اوست، وگرنه کسی هست که گوش او را می‌گیرد و او را بیرون می‌کند. عقل در محدوده خاص خودش فکر می‌کند و در قبال نقل است، نه در قبال شرع.

بنابراین ما معیارمان با همین عقلی که ما داریم، هست و همین عقلی که داریم، آنچه که لازمه بشر بود ذات أقدس الهی گفته این عقل می‌فهمد. بنابراین ما می‌توانیم علوم عقلی را به وسیله نقل با کمک عقل حل کنیم؛ منتها شما بزرگواران و اساتید محقق و ارجمند کاری هم باید بکنید و آن این است که این اصولی که به تعبیر مرحوم شیخ انصاری از عامه به ما آمده، درباره اجماع دارد که «هو الأصل له و هم الأصل له»؛[19] این اصول وقتی به دست علمای ما آمد، چندین قواعد عمیق ابتکار کردند، احیا کردند. این قاعده استصحاب و امثال آن. خدا غریق رحمت کند مرحوم آقای بروجردی را! او چند تا کار کرد در حوزه ابتکاری بود که ما در برابر آن کار همین بدایة المجتهد و نهایة المقتصد را ما به راهنمایی ایشان گرفتیم. ایشان یک فقه مقارنی هم داشت. ابن‌رشد تصریح می‌کند که فروع فراوان است، روایات ما خیلی کم است، چون بستند درِ خانه اهل‌بیت را، ولی کم است، می‌گوید ما ناچاریم به قیاس عمل بکنیم. این قیاسی که الآن پانصد سال تقریباً می‌گویند حجت نیست، در تمام آکادمی‌های علمی عمیق عقلی الآن چهار هزار سال است که می‌گویند قیاس حجت نیست، این قیاس همان تمثیل منطقی است. از جزیی به جزیی بدون احراز جامع مشترک که حجت نیست. قبل از اینکه در روایات ما بیاید که قیاس حجت نیست، عقل فلسفی گفت قیاس حجت نیست، چهار هزار سال هم سابقه دارد. حالا این عقل که می‌گوید راه داریم و باید استدلال بکنیم، معیارش هم مشخص است. اگر به کمک این روایات ـ روایات عقلی که ما داریم و کم نیست ـ اگر این بیاید فلسفه زنده می‌شود. ما فقط تلاش کردیم که همان با عقل خاص و با برهان خاص جلو برویم، این توفیقش کم است. الآن بعضی از آقایان تقریباً چهل قاعده یا بیشتر از قواعد عقلی را ثابت کردند، چند جلد کتاب هم می‌شود. شما بزرگان بعضی از این کار را بکنید که چهل حدیث بنویسید، شرح کنید، چهل قاعده عقلی فلسفی. این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج[20] هست، همین بیان را وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) در توحید مرحوم صدوق[21] دارد: «كُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ»، هر چیزی که هستی او عین ذات او نیست، علت می‌خواهد. حالا شما می‌توانید در برابر هِگل بایستید، در برابر کانت بایستید، این را باز کنید. این «کل شیء ما کان ابقه علی ما کان» یک سطر بیشتر نیست، این را وقتی به دست شیخ انصاری و این بزرگان افتاد شده یک کتاب. الآن چندین رساله درباره استصحاب نوشته شده است. این یک خط بیشتر نیست. این قواعد عقلی چرا به دست شما تکثیر نشود؟ این بعضی از آقایان که تحقیق کردند، حداقل ما چهل قاعده عقلی از این قبیل داریم، این فلسفه یعنی همین! حتماً باید از یونان بیاید؟! حتماً نام ارسطو و افلاطون در آن نوشته بشود؟! تعبیری مرحوم علامه شعرانی در همین شرح اصول کافی مرحوم ملاصالح دارند، ـ ملاصالح مازندرانی داماد مرحوم مجلسی این دوازده جلد را که شرح کرده ـ در بخشی از این تعلیقات این شرح اصول کافی علمیت این تعلیقه، قوی‌تر از خود کتاب مرحوم ملاصالح است،[22] آنجا که نام ارسطو از زبان مطهر امام صادق می‌گذرد که حضرت فرمود ارسطو چنین گفت، مرحوم علامه شعرانی دارد به اینکه این فخر ارسطو است که از زبان مطهر امام صادق گذشت. چرا ما این نباشیم؟! چرا این‌طور نباشیم؟ حالا همین قاعده را کسی شرح بکند همه حرف‌ها از آن درمی‌آید. این یک سطر بیشتر نبود: «لَا تَنْقُضِ الْیقِینَ أَبَداً بِالشَّكِّ»[23] به دست شیخ انصاری‌ها و اینها افتاد این‌طور شد.

مطلب دیگر اینکه امام و شهدا را خدا غریق رحمت کند ما در کنار مائده اینها نشستیم و بدهکاریم. خدا غریق رحمت کند مرحوم علامه را! می‌فرمود پای درس مرحوم آقای نائینی عده زیادی هم بودند، آن روز مگر نجف چند تا طلبه داشت، حداکثر هزار نفر؛ بیش از این که نبود. در درس همین آقای نائینی سه تا طلبه برخاستند سه تا شاهکار کردند. ما با گروهی بعید است که بتوانیم چنین کاری انجام بدهیم. مرحوم علامه امینی بود، مرحوم علامه طباطبایی بود، مرحوم آقا سید محسن حکیم، هر سه شاگرد مرحوم نائینی بودند، هر سه هم درس او می‌رفتند. یکی رفته ولایت نوشته به تنهایی. خدا غریق رحمت کند شهریار را! غزلی درباره علامه امینی سرود:

مؤلّف الغدیر فاتح فتح الفتوح ٭٭٭ رایت این فتح گو به عرش بر کوبدا

لا قَلَمْ إلا اَمین لا رَقَم إلا غَدیر٭٭٭ تاج‌ور است آن‌که این سکه به زر کوبدا

منطقش از هل أتی بازویش از لا فتی ٭٭٭ گو که علی پنجه در کتف عمر کوبدا[24]

 این علامه امینی است. یکی هم علامه طباطبایی تفسیر نوشت. یکی هم مرحوم آقا سید محسن حکیم فقه نوشته. من نزد یک آقایی که شاگرد مرحوم آقا ضیاء بود، قوانین می‌خواندم می‌گفت آسید محسن کتاب قوی نوشته است. این برخلاف تقریرات درس مرحوم آیت الله العظمای خویی است که شاگردان ایشان نوشتند. هر سه شاگرد آقا نائینی بودند. یکی فقه کامل نوشته، یکی تفسیر کامل نوشته، یکی ولایت کامل نوشته است. ما باید بدانیم که می‌توانیم. همان خداست، عوض که نشد. فرمود بخواه می‌دهم. بخواه می‌دهم! راه باز است. درست است که این بزرگان از یونان و غیر ایران حرفی داشتند، الآن هم غرب حرفی دارد؛ ولی ما هم حرفی داریم. مگر آن روز اصول ما این قدر قوی و غنی بود؟ یا به دست شیخ انصاری همین «لا تنقض» نوشته شد، این یک سطر بیشتر نیست، اختلاف مبنا فراوان است، همین یک خط است. حالا چرا «كُلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ» علی(سلام الله علیه) نتواند این کار را بکند؟ مرحوم علامه یک فرصتی پیدا کرد «علی و الفلسفة اللالهیة» را نوشت، شما «صادق و الفلسفة اللالهیه» باشید «باقر و الفلسفة اللالهیه» بنویسید، راه دارد. درس بگویید، درس نعمت خوبی است، اشکال، انتقاد، نقد. نقد از بهترین برکات پیشرفت علم است. نقد نقد نقد! اشکال از بهترین پیشرفت‌هاست، آدم قدر اشکال را بداند، قدر نقد را بداند. «باقر و الفلسفة اللالهیه»، «صادق و الفلسفة اللالهیه». مرحوم علامه یک بخشی نوشته «علی و الفلسفة اللالهیة». این چهل حدیث است. خدا غریق رحمت کند شیخ اشراق را! می‌گوید ما تاکنون یک وقف‌نامه‌ای پیدا نکردیم که خدا علم را وقف یک زمان یا زمین خاصی کرده باشد![25] همین سهرورد یکی از روستاهای دورافتاده اطراف زنجان است، این حکیم بلند شد. سهرورد که یونان نیست. چرا ما نباشیم؟

بنابراین این فرصت هست، این برکت هست. این ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ﴾[26] اینکه ما در پایان زیارت این ذوات قدسی و شهدای بزرگوار می‌گوییم: «طِبْتُمْ وَ طَابَتِ الْأَرْضُ الَّتِی فِیهَا دُفِنْتُمْ»،[27] سرزمین طیب و طاهر را این زیارت مشخص کرد، قرآن می‌گوید سرزمین طیب، میوه طیب می‌دهد: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ﴾ میوه طیب این سرزمین علم است علوم عقلی است.

بعضی از آلودگی‌هاست که جز خون پاک نمی‌کند، بعضی از آلودگی‌هاست که خون هم پاک نمی‌کند، فقط قلم پاک می‌کند؛ لذا مداد علماء افضل شد.[28] چرا ما نباشیم؟ وقتی این سفره باز است، دعوت هم کردند، وعده هم که دادند: ﴿لاَ یخْلِفُ الْمِیعَادَ﴾،[29] چرا به دست ما نباشد؟ اگر آن اصلی که حداکثر طلبه‌ها نجف هزار نفر بیشتر نبودند، الآن که به لطف الهی ده‌ها هزار نفر هستند، چرا ما نتوانیم تنهایی یک المیزان درست کنیم؟ می‌شود. چون می‌شود بنابراین باید شما بزرگواران اقدام بکنید و در آینده نزدیک ـ إن‌شاءالله ـ ما مسطوراتی را که خدای سبحان به آن سوگند یاد کرده است، آنها را به وسیله شما، به برکت مؤسسه پُر برکت شما مشاهده کنیم!

من مجدداً مقدم شما را گرامی می‌دارم و از ذات أقدس الهی مسئلت می‌کنیم که امر فرج ولی خود تسریع بفرماید!

نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه ولی‌ خود حفظ بفرماید!

روح مطهر امام راحل و شهدا را با اولیای الهی، محشور بفرماید!

مشکلات دولت و ملت و مملکت را، مخصوصاً در بخش اقتصاد و ازدواج جوان‌ها حل بفرماید!

خطرات را به استکبار و صهیونیسم برگرداند!

و این کشور ولی عصر را تا ظهور صاحب اصلی از هر آسیب و گزندی، محافظت بفرماید!

علما و بزرگواران حوزوی و مخصوصاً شما اساتید و محققان بزرگوار را مشمول دعای ویژه ولی عصر قرار بدهد!

و این ادعیه را در حق همه علاقمندان قرآن و عترت مستجاب بفرماید!

به برکت صلوات بر محمد و آل محمد!

 

پاورقی:

[1]. سوره یس، آیه12.

[2]. سوره قلم, آیه1.

[3]. سوره انعام، آیه57؛ سوره یوسف، آیات40و67.

[4]. سوره نساء، آیه164.

[5]. سوره فاطر، آیه24.

[6]. سوره غافر، آیه78.

[7]. سوره نساء، آیه165.

[8]. سوره أنعام، آیه149.

[9]. سوره انبیاء، آیه23.

[10]. ر.ک: نهج البلاغه, حکمت437؛ «الْعَدْلُ یضَعُ الْأُمُورَ مَوَاضِعَهَا».

[11]. سوره نازعات، آیه24.

[12]. سوره ق، آیه37.

[13]. سوره انعام، آیه57.

[14]. سوره انعام، آیه163.

[15]. مطارح الانظار، ص240؛ اصول الفقه(مظفر)، ج1، ص208.

[16]. سوره ملک، آیه10.

[17]. سوره ملک، آیه11.

[18]. سوره محمد، آیه7.

[19]. فرائد الأصول، ج‏1، ص184.

[20]. نهج البلاغة(للصبحی صالح), خطبه186.

[21]. التوحید(للصدوق)، ص35.

[22]. شرح الكافی الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندرانی)، ج‏3، پاورقی ص17.

[23]. وسائل الشیعه، ج2، ص356.

[24]. دیوان شهریار.

[25]. حکمة الإشراق، ص9؛ «فلیس العلم وقفا علی قوم لیغلق بعدهم باب الملكوت و یمنع المزید عن العالمین، بل واهب العلم...».

[26]. سوره اعراف، آیه58.

[27]. مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج‏2، ص723.

[28]. من لا یحضره الفقیه، ج4، ص399.

[29]. سوره آل‌عمران, آیه9؛ سوره رعد، آیه31.

منبع:حوزه

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: