28 دی 1400 15 جمادی الثانی 1443 - 24 : 04
کد خبر : ۱۰۲۱۶۹
تاریخ انتشار : ۲۷ آبان ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۱
به یاد روحانی شهید، حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله پیغان؛
کی از یادداشت‌های من در این دفتر مربوط می‌شود به روز زن. آن روز منتظر بودم ایشان به من تبریک بگوید. تا شب این انتظار طول کشید و از تبریک خبری نشد. با ناراحتی رفتم سراغ دفترم که...
عقیق: این مطلب مزیّن به نام شهیدی است که ملبس به جامه پیامبر(ص) بود؛ فردی که با وجود سطح بالای علمی در نقاط دورافتاده کشور به خدمت و تبلیغ می‌پرداخت تا چراغ راه کسانی باشد که مظلومانه و در کمترین امکانات به سر می برند.

روحانی شهید، حجت‌الاسلام والمسلمین شهید دکتر نعمت الله پیغان سال 1354 در زابل دیده به جهان گشود. دوران ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت گذراند و سپس وارد حوزه امام صادق(ع) زابل شد. پس از آن وارد دانشگاه رضوی شد و کارشناسی علوم قرآن و حدیث را از این دانشگاه دریافت کرد. شهید دکتر نعمت‌الله پیغان با عزم تحصیل در سطح خارج فقه و اصول و کسب فیض از محضر علمای اسلام، وارد حوزۀ علمیۀ قم شد. او در سال 1382 در مقطع کارشناسی‌ارشد علوم قرآن و حدیث شهرری پذیرفته شد.

نعمت‌الله در آخرین مأموریت تبلیغی به منطقه سیستان، در شامگاه 25/12/1384 در کویر تاسوکی توسط گروهک تروریستی جندالله و درحقیقت جندالشیطان به همراه 22 نفر دیگر از هم‏وطنانمان به شهادت رسید و در گلزار شهدای حضرت رسول اکرم(ص) شهرستان نیمروز به خاک سپرده شد.

آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی ما باخانم دکتر صدیقه لک‌زایی همسر حجت‌الاسلام و المسلمین دکتر «نعمت الله پیغان» شهید روحانی فاجعه تروریستی تاسوکی و خواهر سردار شهید حاج «حبیب لک‌زایی» و حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر «نجف لک‌زایی» معاون اسبق مجمع جهانی اهل بیت (ع) و رئیس فعلی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی دفتر تبلیغات اسلامی است.

خانم دکتر صدیقه لک‌زایی عضو هیئت علمی دانشگاه زابل و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی واحد زابل بود. ایشان در فاجعه تروریستی تاسوکی، حاضر در قربانگاه و شاهد شهادت همسر و نیز برادرزاده اش «مسلم لک‌زایی» بود. غم دیگری که در مقابل دیدگانش قرار گرفت این بود که برادرش «رضا لک‌زایی» در همان حادثه ربوده شد و به مدت پنج ماه در اسارت گروه جندالشیطان بود.

همچنین این بانوی محب اهل بیت(ع) و فرهیخته در سال 1391 شهادت برادر خود سردار حاج حبیب لک‌زایی را نیز تجربه کرد.
همه این مسائل تالمات روحی شدیدی برای ایشان به وجود آورد که نهایتا صبح روز شنبه پنجم خرداد 1397 و هم زمان با سالروز رحلت جانگداز نخستین بانوی مسلمان، حضرت خدیجه طاهره(س) در بیمارستان ولیعصر (عج) قم، پس‌از چند سال درگیری با بیماری، به ملکوت اعلی و به شوهر، برادر و برادرزاده شهیدش پیوست. این گفت وگو مدتی قبل از درگذشت این بانو با وی انجام شده بود.

رفتار و اخلاق متعالی
مرحومه صدیقه لکزایی در رابطه با اخلاق و رفتار همسر خود این گونه گفت: یکی از ویژگی‏های شهید تواضع بسیار زیاد بود؛ اخلاص، مهربانی و عطوفت و دوری از ریا، تعصبِ منفی و نفاق هم از دیگر ویژگی های بارز وی به نظر می رسید. باسواد بود اما هیچ‌وقت سوادش را به رخ کسی نمی‌کشید.‏ در یک کلمه «اهل جهاد با نفس» بود. این را می‌شد در رفتارش دید. شهید کم‌صحبت بود؛ اما سنجیده سخن می‏گفت. شاید مصداق بارز فرمایش امام حسن عسکری(ع) بود که می‌فرمایند: «فم الحکیم فی قلبه» یعنی ابتدا به عقلش رجوع می‌کرد و بعد از سبک و سنگین کردن، می گفت. در عین کم‌حرفی، همیشه لبخند بر لب داشت. مصداق بارز حدیث «المؤمن بشره فی وجهه وحزنه فی قلبه» بود. به ‌هر حال عالَم طلبگی همراه با مشکلات زیادی است؛ ولی هنر این است که انسان بتواند این مشکلات را در درون خودش نگه دارد و در سطح جامعه ابراز نکند. می‌توان ‌گفت که شهید نعمت، از کسانی بود که اگر حزن و اندوهی هم در زندگی داشت که قطعاً برای همه پیش می‌آید، آن غم را در دل خودش نگه می‌داشت و وقتی به دوستان و آشنایان می‌رسید، حالت سرور و لبخند همراهش بود و در عین غم و ناراحتی، به هیچ‌کس رو ترش نمی‏کرد.

آن جملۀ مهم
همسر شهید پیغان با اشاره به تاثیر بسزای شهید در پیشرفت خود گفت: من وقتی ازدواج کردم، دیپلم خیاطی داشتم. تمایلی هم نداشتم که تحصیلاتم را ادامه بدهم؛ اما با تشویق‏های شهید، با کمال میل و علاقه در رشته‏ای غیر از رشتۀ خودم تحصیل را ادامه دادم. شهید می‏گفت: «انسان به خاطر اینکه انسان است و شرافت دارد، باید یک کار انجام بدهد و آن فراگیری علم و دانش و عمل به آن است». این جمله برای من خیلی بااهمیت بود و در زندگی‏ام تأثیر بسزایی داشت؛ لذا من پابه‌پای ایشان تحصیلم را ادامه دادم.
در طول دوران تحصیل، شهید خیلی به بنده کمک می‏کرد؛ هم از لحاظ درسی و هم از لحاظ اعتقادی و اخلاقی و با توجه به اینکه بچه هم داشتیم، در کارهای خانه هم کمک می‏کرد. وقتی من کلاس داشتم و از کلاس برمی‏گشتم همه چیز در خانه مهیا بود. می‏توانم بگویم بیشتر از من کارهای خانه را انجام می‏داد. بااینکه من همواره یک شرمندگی را نسبت به خودم و فرزندانم در چشم‏هایش به خاطر مشکلات مادی می‏دیدم؛ اما ایشان دست از آرمان و هدفش که تحصیل و تهذیب بود، برنداشت.

مثل دو دوست
مرحومه صدیقه لکزایی، ادامه داد: شهید در خانه و خانواده احترام زیادی برای پدر، مادر و من قایل بود. ما مثل دو دوست بودیم، دو یار! شهید کار زن در خانه را «محبت زن» می‏دانستند، نه «وظیفۀ زن». معتقد بودند زن و شوهر باید با هم راحت باشند و در همۀ امور، حتی موارد جزئی با هم مشورت کنند.

وی تصریح کرد: متمرکز شدن روی مسائل علمی به صورت جدی فکر انسان را مشغول می‌کند، به اعصاب انسان فشار می‌آورد؛ با این‌ حال یکی از نکات قوتی که در زندگی خانوادگی ایشان وجود داشت، این بود که با تمام این دغدغه‌ها، برخوردش با خانواده حسنه و بلکه احسن بود؛ کاملاً این نکته را مراعات می‌کرد و مواظب بود که کار فکری و علمی‏اش لطمه‏ای به رابطۀ دختری و پدری نزند. کارهای بچه را انجام می‏داد؛ حتی پوشک بچه را هم عوض می‏کرد. گاهی اوقات هم با اعتراض دیگران روبرو می‏شد که «چرا تو این کار را انجام می‏دهی؟»، در پاسخ می‏گفت: «بچه هم مال پدر و هم مال مادر است؛ بنابراین هر دو هم باید کارهای بچه را انجام بدهند».

همسر شهید پیغان با بیان اینکه شهید همواره در کارهای منزل به من کمک می کرد گفت: اوایل که ما ازدواج کردیم، ماشین لباس‏شویی نداشتیم. بیشتر اوقات ایشان‏ لباس می‏شست. اگر هم من لباس می‏شستم، فقط لباس خودم را می‏شستم. در شهرستان هم خودش این کار را انجام می‏داد. چادر من را هم شهید می‏شست. وقتی مشکلی برایم پیش می‏آمد، مرا مدیون می‏کرد که به لباس‏ها دست نزنم. اگر بگویم لباس‏های شهید را نه شسته‏ام و نه اتو کرده‏ام، راست گفته‏ام. اگرچه مشغلۀ همسرم زیاد بود، منزل را مرتب و آشپزی می‏کرد. دست‌پختشان هم خوب بود، می‏آمد داخل آشپزخانه و از من می‌پرسید که چطور غذا درست می‏کنی. من هم به ایشان در حین غذا درست‌کردن، نحوۀ پختن همان غذایی را که درست می‏کردم، می‏گفتم. در دفتری، تمام غذاهایی را که از من پرسیده بود، یادداشت کرده بود.

در دو یا سه ماه آخری که با شهید زندگی می‏کردم، منزلمان در طبقۀ سوم یک آپارتمان بود. ماه محرم و صفر، چون کلاس‏های حوزه‏شان تعطیل بود، بیشتر در خانه بود. من وقتی از کلاس به خانه می‏آمدم، می‏دیدم ایشان دو تا چای ریخته، بعد با لبخند به من می‏گفت بفرما! آمادۀ خوردن است. من وقتی با تعجب از شهید می‏پرسیدم که تو از کجا می‏دانستی که من الآن می‏آیم، می‏گفت که من از پنجره کشیک می‏دادم تا همین که ببینمت برایت چای بریزم تا وقتی به خانه می‏رسی، آماده خوردن شده باشد.

اوایل ازدواج شاید، خیلی با روحیات هم آشنا نبودیم. اوایل و حتی این اواخر، من هر وقت از دیگران ناراحت و دلگیر می‌شدم، این ناراحتی را نمی‌توانستم به شهید بگویم. وقتی ازدواج نکرده بودم ناراحتی‌ام را می‌نوشتم و همین نوشتن را درد دل با خدا می‌دانستم. بعد هم پاره‌اش می‌کردم. لذا همان روش نوشتن را بعد از ازدواج هم ادامه دادم، با این تفاوت که دیگر نوشته‌ام را پاره نمی‌کردم و برای این نوشته‌ها یک دفتر انتخاب کرده بودم. شهید متوجه نوشته‌های من شده بود، آنها را می‌خواند و گاهی اوقات هم به برخی‌ از نوشته‌ها، در همان دفتر، بدون اینکه به من بگویند پاسخ می‌داد و یا گاهی از خودش دفاع می‌کرد.

یکی از یادداشت‌های من در این دفتر مربوط می‌شود به روز زن. آن روز منتظر بودم ایشان به من تبریک بگوید. تا شب این انتظار طول کشید و از تبریک خبری نشد. با ناراحتی رفتم سراغ دفترم که ناراحتی خودم را از این بی‌توجهی بنویسم. دفتر را که باز کردم دیدم ایشان قبل از من آمده و یک کارت پستال در دفتر گذاشته و به من تبریک گفته است.
بعدها وقتی مأموریت می‌رفت، من دلتنگی‌هایم را در همین دفتر می‌نوشتم و بعد که شهید برمی‌گشت، می‌خواند و پاسخش را می‌نوشت. این دفتر را الان هم دارم و گاهی اوقات می‌خوانم. اسم این دفتر را گذاشته‌ام «گلایه‌های من و جوابیه‌های شهید.» شاید یک وقتی چاپش کردم.

تاکید بر یادگیری قرآن
همسر شهید پیغان خاطرنشان کرد: وقتی دخترمان پنج‌ساله بود، شهید به او قرآن یاد می‏داد؛ به همین جهت دخترمان در شش‌سالگی می‏توانست بخواند و حروف الفبا و برخی کلمات ساده را بنویسد. وقتی هم که دخترمان کلاس اول رفت، شهید اصرار داشت که هم کلاس قرآن و هم کلاس زبان انگلیسی برود که سه ترم کلاس زبان انگلیسی را دخترمان در حیات پدرش گذراند.

همسرم در حوزه، علاوه بر ادبیات عرب و منطق و دیگر درس‏ها، به ‌طور تخصصی فقه و اصول و به تبع، درایه و رجال خوانده بود. در دانشگاه هم رشتۀ علوم قرآن و حدیث می‏خواند. عربی تدریس می‏کرد و به متون عربی مسلط بود. کتاب‏های حوزه را هم ـ اگر متنش عربی بود ـ به عربی خلاصه می‏کرد. من اوایل ازدواج می‏دیدم که ایشان به ترجمه یا شرح فارسی کتاب‏های عربی مراجعه می‏کرد؛ اما این اواخر نمی‏دیدم که به ترجمه یا شرح مراجعه کند. پرسیدم، گفت وقتی متن کتاب را مطالعه می‏کنم‏ متوجه می‏شوم و نیازی به ترجمه و یا شرح احساس نمی‏کنم. تصمیم هم داشت کتاب‏های مهم و مفیدی که به زبان عربی وجود دارد و تاکنون ترجمه هم نشده را به فارسی ترجمه کند. کتاب‏های تخصصی لغت را هم تهیه کرده بود و برای شروع قسمتی از مباحث الفاظ، کتاب اصولی «شهید سیدمحمدباقر صدر» را ترجمه کرده بود.برای مطالعۀ تفسیر، به متن عربی کتاب« المیزان» مراجعه می‏کرد. دورۀ بیست‌جلدی عربی المیزان را داشت و گاهی با برخی از دوستانش هم مباحثه می‏کرد. کاملًا و بادقت، چندین بار قرآن را مطالعه کرده بود. آن قرآنی که ایشان مطالعه کرده و علامت زده بود یا کنار آیه یادداشتی نوشته بود، می‏خواستند در موزۀ شهدا بگذارند که موافقت نکردم.

اقامۀ نماز جماعت و تشویق بچه ها
همسر شهید پیغان تصریح کرد: با توجه به رسالتی که برای خودش تعریف کرده بود، به آموزش و پرورش قم رفت و پیش‌نمازی یکی از مدارس قم را پذیرفت. آن مدرسه دبستانی بود در انتهای یکی از محله‏های قم، به نام چهل‌درخت. با اینکه وضعیت مالی خودمان خوب نبود، برای تشویق بچه‏ها جوایزی ارزان‌قیمت می‏خرید و از بچه‏ها معما و سؤال‏های دینی می‏پرسید و هرکس به آنها جواب می‏داد، جایزه می‏گرفت. پس از مدتی دیدم روشش را تغییر داد و به جای نوشت افزار، جایزۀ نقدی به بچه‏ها می‏داد. نفری دویست تومان! وقتی پرسیدم: «چرا به بچه‏ها پول جایزه می‏دهی؟» گفت: «با خودم فکر کردم دیدم تهیۀ نوشت افزار وظیفۀ پدر و مادر است. وقتی بچه‏ها پول جایزه می‏گیرند، هم بیشتر خوشحال می‏شوند و هم تصمیم می‏گیرند چه چیزی بخرند و به نحوی مدیریت اقتصادی را تمرین و تجربه کنند. به نظرم رسید که این روش برای بچه‏های دبستانی ارزش بیشتری دارد و بهتر است». پس از مدتی علاوه بر بچه‏ها، معلم‏ها و والدین بچه‏ها هم به ایشان مراجعه می‏کردند و سؤال‏هایشان را می‏پرسیدند یا مشورت می‏گرفتند.
مسئله دیگر اینکه همیشه توصیه می‌کرد، وقتی مسجد می‌آیید، بچه‌هایتان را از همین کوچکی همراه‌تان بیاورید و این کار را به فرهنگ تبدیل کنید تا بچه‏ ها اهل مسجد و نماز جماعت و معتقد تربیت شوند.

سفرهای تبلیغی در مناطق محروم
لک‌زایی در رابطه با سفرهای تبلیغی همسرش گفت: شهید از سال 1380 سفرهای تبلیغی خودش را شروع کرد. فکر می‏کنم در کارنامه‌اش بیش از 10 سفر تبلیغی هست؛ تا جایی که یادم می‏آید، ایشان دو بار به زابل، چهار بار به روستاهای اطراف زابل، یک بار نیکشهر و چابهار که همه در استان سیستان و بلوچستان قرار دارند و دو بار به بندرعباس و یک بار هم به یزد رفتند. در سفر آخر هم می‏خواست به ایرانشهر برود که به شهادت رسید. شهید با توجه به اینکه درس خارج می‏خواند، هر منطقه‏ای را که خودش می‏خواست، می‏توانست انتخاب کند. او همواره مناطق محروم را برای تبلیغ انتخاب می کرد؛ شهید از طلبه‌های ممتاز و نمونه و برخوردار از تحصیلات بالا بود و انتخاب یک منطقۀ محروم برای او نشان‌دهندۀ ارزش والا و خلوص و قصد قربت‌الی‌الله را در کارش را به اثبات می‌رساند. مناطقی که شهید در آنجا حضور داشته، در حال حاضر فعال‌ترین مساجد و هیئت‌های مذهبی را داراست که در چند سال اخیر به همت ایشان روند رو به رشد بی‌سابقه‌ای را پشت سر گذاشته است.

احساس دین نسبت به سیستان و بلوچستان
همسر شهید پیغان خاطرنشان کرد: یک بار از ایشان پرسیدم که چرا بیشتر سیستان و بلوچستان را برای تبلیغ انتخاب می‏کنی؟ جواب داد: چون من اهل آنجا هستم، در قبال کسانی که آنجا هستند، احساس دین می‏کنم. ثانیاً وقتی من نروم، چطور باید انتظار داشته باشم که دیگران که اهل آنجا نیستند، بروند. ایشان حتی به شهر زابل که پدر و مادرش بودند، نمی‏رفت؛ بلکه به روستاها می‏رفت. به گفته برخی دوستانش او امید سیستان بود.

هر بار که برای تبلیغ می‏رفت، این‌طور نبود که همان یادداشت‏های سفر قبل را بردارد و برود؛ بلکه دوباره یک موضوع جدید را مدت‏ها قبل مطالعه می‏کرد و یادداشت بر می‌داشت. اصولًا ایشان برای تبلیغ بسیار زیاد مطالعه می‏کرد. برای هر سفر تبلیغی جدید، یادداشت‏های جدید تهیه می‏کرد و از یادداشت‏های تبلیغی سفر قبلی استفاده نمی‏کرد یا خیلی کم استفاده می‏کرد. دفتری هم داشت و سؤالاتی را که در تبلیغ با آنها مواجه شده بود، می‏نوشت و بعد که به قم بر می‏گشت، می‏پرسید یا مطالعه می‏کرد و جوابشان را پیدا می‏کرد و می‏نوشت. شاید حدود 30 سؤال بود که الآن هم هست؛ مرتب و منظم. یکی دیگر از خصوصیات خوبی که داشت، این بود که مقالات و تحقیقات همکلاسی‏هایش را می‏گرفت و مطالعه می‏کرد.

آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند
درباره سفرهای تبلیغی همسرم تا جایی که اطلاع دارم می‏توانم بگویم در پادگان با سربازان میبد رابطۀ خوبی برقرار کرده بود و تا مدت‏ها بعد از اینکه از آنجا برگشته بود، تلفنی با آنها در ارتباط بود و بسیاری از همان سربازان تماس می‏گرفتند و راهنمایی می‏خواستند. کارشان مصداق «آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند» بود. از روی خلوص‌نیت، دلسوزی و از اعماق قلب بود. این مناطق به ایشان و امثال ایشان واقعاً نیاز داشت. مثلًا وقتی برای تبلیغ به نیکشهر رفته بود، با مولوی آنجا هم دیداری دوستانه داشت. ایشان به قول خودش، به عنوان زنگ تفریح شعر می‌خواند. می‌خواند و یادداشت می‌کرد. چند دفتر دارند که گلچینی از دیوان شعرای مختلف است. ان‌ شاءالله تصمیم دارم گزیده‌ای از این اشعار را منتشر کنم.

دغدغه وحدت شیعه و سنی
همسر شهید عنوان کرد: با توجه به اینکه شهید عمدۀ فعالیتش در حوزۀ استان سیستان و بلوچستان بود و در آنجا، ما هم اهل سنت داریم و هم اهل تشیع، توجه خاصی به بحث انسجام امت اسلامی داشت؛ به همین دلیل بخشی از تألیفاتش مربوط به این دغدغه است؛ از جمله کتاب «عوامل و موانع انسجام اسلامی». درمقابل، ما می‌توانیم بگوییم که تروریست‌ها با اقدام جنایتکارانه خود می‌خواستند یک خللی در صف انسجام امت اسلامی ایجاد کنند. بخش دیگری از تلاش‏های پژوهشی شهید به کارهای اصولی، حدیثی، قرآنی، اخلاقی، عرفانی و ... بود که ایشان انجام می‏دادند که چندین جلد از این آثار منتشر شده؛ ان‌شاءالله بقیه هم منتشر می‌شود.
وی گفت: آن اوایل که آمده بود مشهد، به همراه چند نفر دیگر از دوستانش، ورزش‏ رزمی را شروع کردند. ‌آن‌قدر استقامت بدنی اش بالا بود که هر فنی را مربی می‌خواست آموزش بدهد، روی شهید پیغان انجام می‏داد؛ چون قوت و استعداد بدنی خوبی داشت.

گشاده دستی
شهید به یکی از دوستان خود گفته بود یک مقداری برنج خریدم، هم پختش خوبه و هم قیمتش. خوب معمولاً در این موارد رفیق شما آدرس می‏دهد که شما هم بروی و بخری؛ اما ایشان اول از همان برنج، غذا پخت، دوستش را دعوت کرد، بعد گفت: سید! این‌ همان برنج است؛ اگر می‌خواهی برای شما هم تهیه کنم. زمانی بود که از مال دنیا یک دوچرخه‌ داشت که‌ همان را هم از دوستانش دریغ نمی‏کرد؛ او هرچه داشت، در اختیار دیگران قرار می‌داد.

شهادت
لک‌زایی درباره شهادت شهید پیغان تصریح کرد: 24 اسفند بود، شهید در حال شستن لباس‌هایی بود که قرار بود بعد از مسافرت بپوشیم. دخترم از مدرسه آمد. شهید گفت: دخترم لباس‌هایت را در بیاور تا بشویم. من ساک را می‌بستم. احساس بدی داشتم. گفت: چون خسته‌ای این احساس را داری، آنجا که رفتی خستگی‌ات در می‏آید. از قم بلیط قطار داشتیم برای کرمان. قطار با یک ساعت تأخیر راه افتاد. از کرمان هم رفتیم زاهدان. آنجا برادرم، رضا لک‌زایی و برادرزاده ام شهید مسلم لک‌زایی هم به ما ملحق شدند و پس از توقفی کوتاه در خانه خواهرم به طرف زابل راه افتادیم تا اینکه به ایست و بازرسی جعلی اشرار رسیدیم. ماشین را نگه داشتند و از ما کارت شناسایی خواستند و گفتند از ماشین پیاده شوید. شهید گفت همراه ما زن و بچۀ کوچک است، اگر می‏شود کارت ما را ببینید تا ما برویم. چرا از ماشین پیاده شویم؟ که با برخورد نامناسب و غیراخلاقی آنها مواجه شد. او مشکوک شد و گفت: شما کارت شناساییتان را بدهید تا بدانیم واقعاً مأمور هستید یا نه؟ با شنیدن این حرف، آنها دیگر امان ندادند و گفتند: شما اگر صحبتی دارید، بروید پیش مسئول ما! همسرم بار دیگر گفت شما اگر مأمور جمهوری اسلامی‏هستید، نباید این‌گونه رفتار کنید. اشرار با لحن تندی به شهید گفتند: ساکت می‏شوی یا ساکتت کنیم؟
همسرم بار دیگر آنان را ارشاد کرد که برخورد شما شایسته و مناسب نیست. در ادامۀ این منازعه و کشمکش، برادرزاده‌ام هم به کمک شهید نعمت آمد و به برخورد غیراسلامی‏آنها تأکید کرد؛ اما در نهایت ما را به پایین جاده بردند.

مجموعه افرادی را که از جاده به سمت پایین هدایت می‏کردند، هنگامی‏که مقداری از جاده دور می‏شدند، دهان و دست‏ها و چشم‏های آنها را می‏بستند و به حدود 170 تا 200 متری جاده انتقال می‏دادند. نهایتاً درمجموع بیش از سی نفر را به محل مذکور هدایت کردند و دراین‌میان قریب سی نفر را به گلوله بستند که 21 نفر در همان محل حادثه و دو نفر بعداً در بیمارستان به شهادت رسیدند که از جمله آنها شهید پیغان و شهید مسلم لک‌زایی بودند و برادرم هم به مدت 5 ماه در اسارت تروریست‌ها بود.

شهید شدن لیاقت می خواهد
تا قبل از اینکه افتخار همسر شهید بودن را کسب کنم، دیگران راجع به شهدا مسائلی را مطرح می‌کردند، که من فکر می‌کردم نوعی اغراق و زیاده‌گویی است، اما بعد از شهادت همسرم «شهید نعمت» به این نتیجه قطعی رسیدم که سایر خانواده‌های شهدا به گزاف حرف نزده‌اند و فهمیدم که شهادت نصیب هر کس نمی‌شود و شهید شدن لیاقت می‌خواهد. من فهمیدم شهدا از تصور و از حرف‌های ما بالاترند و وعده‌هایی که خدا در قرآن داده است واقعاً حق شهداست. عده‌ای تنها و تنها لیاقت شهادت دارند.
یکی از دوستانم که برادرش شهید شده بود می گفت من وقتی آقای پیغان را می بینم، یاد برادر شهیدم می‌افتم، پرسیدم چرا؟ گفت: به خاطر روحیات و مخصوصاً راه‌رفتنش که سربه‌زیر و محجوب راه می‌رود. من هم لبخند زدم و گفتم الآن که زمان جنگ نیست که ایشان شهید بشود.

ایمان زیربنای همه چیز است
همسر شهید پیغان در پایان با اشاره به اهمیت امنیت در جامعه خاطرنشان کرد: امنیت از نیازهای اساسی و ضروری بشر است. وقتی امنیت تأمین شد، ‌نوبت به مسائل دیگر در جامعه می‌رسد. ‌وقتی فرد امنیت روانی و اجتماعی نداشته باشد، چطور انتظار داشته باشیم کارویژة خوبی داشته باشد.
ایمان هم زیربنای همه چیز است. از اجتماع و اخلاق گرفته تا رابطه انسان با خودش، با خدایش و با دیگران. در اینجاست که نقش حاکمان پررنگ می‌شود، چون الناس علی دین ملکوهم؛ اگر زمامداران مؤمن بودند، این به جامعه هم سرایت می‌کند و مردم را به ایمان دعوت می‌کند. به نظر می‌رسد امنیت، بر اقتصاد هم تقدم دارد. حضرت ابراهیم علیه السلام می‌فرماید: «رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ»؛ اول راجع به امنیت دعا می‌کند و بعد درباره رزق و روزی. امنیت، زاده ایمان است. امنیت‌ درونی و بیرونی را ایمان می‌سازد و ناامنی مولود بی‌ایمانی است.

منبع: کیهان
گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: