عقیق: حسن بصری گوید: شبی گذارم به مسجدالحرام افتاد، صدای گریه ای شنیدم و دیدم لعمه ی نوری در آن تاریکی شب بر خانه ی خدا تابیده و ندایی مانند سروش غیبی در مسجدالحرام پیچیده که از آن نور، بیت الله الحرام رشگ وادی طور گردیده بود!
گوش فرا دادم، آوازی شنیدم چون نوای اهل
راز، سراپا عجز و نیاز، با خدای خویش به این مقام مترنم بود:
یا ذالمعالی علیک معتمدی طوبی لعبد تکون مولاه
طوبی لمن بات خائفاً وجلاً یشکو الی ذی الجلال بلواه
اذا خلافی الظالم مبتهلاً اکرمه ربه و لباه
ای صاحب مقامات رفعت و شرف، اعتمادم بر
تو می باشد و بس،خوشا حال آن بنده ای که تو مولا و آقای او باشی، خوشا آن که در
شبها، از بیم حق تعالی بیتوته کرده و از گرفتاریهای خود به جواب( لبیک)اکرام می
فرماید.
حسن بصری گوید: به خدای کعبه قسم! به
مجرد اینکه آخرین کلمات از دهان او خارج شد، صدایی را شنیدم که در مسجدالحرام
پیچیده بود:
لبیک لبیک انت فی کنفی و کلما قلت قد سمعناه
صوتک تشتاقه ملائکتی و عذرک اللیل قد قبلناه
سل ما تشاء بلا خوف و لا خجل و لا تخف اننی انا الله
آری، آری! بنده ی من، بدان که تو در تحت
حمایت من هستی و آنچه گفتی همه را شنیدم، فرشتگان من، صدای تو را مشتاقند و آنچه
معذرت خواهی کردی همه را پذیرفتم.
آنچه دلت می خواهد بدون اینکه شرمی و
بیمی به خود راه دهی از ما بخواه و اندیشه نداشته باش، همانا من که خدای تو هستم به
تو مهربانم.
حسن گوید: مرا وحشت عظیمی گرفت و مدتی
بیهوش بودم و ندانستم که بین آن بزرگوار و حضرت پروردگار چه گذشت، همه ی شب با خود
در گفتگو بودم و خودم را ظاهر نمی کردم تا هوا روشن شد، دیدم گوشواره ی عرش خدا
حضرت سیدالشهدا(ع) است.(1)
پی نوشت ها:
1_(آیین نیایش، ص80، به نقل از عدة
الداعی)
211008