19 مهر 1400 5 (ربیع الاول 1443 - 36 : 19
کد خبر : ۱۰۱۴۸۲
تاریخ انتشار : ۰۷ آبان ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۰
به این فکر می‌کردم خانواده‌ای که بچه کوچکشان را با کالسکه آورده‌اند یا خانواده‌ای که پدر و مادر پیر یا فرزند معلول‌شان را با صندلی چرخدار راهی سفر کرده اند، اگر کالسکه یا ویلچرشان خراب شود، چه میکنند؟
عقیق:بعد از چند روز انتظار، سفرمان انجام شد و به فرودگاه نجف رسیدیم. به گیت چک پاسپورت که رسیدیم مامور گیت اشاره کرد عینکم را بردارم تا چهره نگاری انجام شود.به محض برداشتن عینک دسته‌اش جدا شد و پیچ آن را پیدا نکردم.

مجبور شدم با فویل درب آب معدنی‌های عراقی، دسته عینک را به بدنه آن وصل کنم! 20 دقیقه با همان عینک وصله پینه‌ای در مسیر پیاده روی اربعین از نجف به سمت کربلا راهی شدم.

به عمود ۵۰۰ که رسیدم بنری را دیدم که روی آن نوشته بود تعمیرات کالسکه، صندلی چرخدار، کیف، کفش، لباس، عینک و... ، موکبی از خادمان کرمانشاهی که به زوّار خدماتی متفاوت ارائه می کردند.

عینکم را به عینک ساز دادم. سرش حسابی شلوغ بود؛ یکی عینکش در ازدحام جمعیت تاب برداشته بود، یکی شیشه‌ عینکش را با چسب چسبانده بود، یکسری هم مثل من مشکل پیچ و دسته عینک داشتند.

تا کار همه آنها راه می افتاد و نوبت به من می‌رسید خیلی زمان می‌گذشت. به عینک‌ساز پیشنهاد دادم که یک پیچ به من بدهند و خودم تعمیرش کنم. پیچِ ریزی به من داد ولی مشکل اینجا بود که بدون عینک نمی‌توانستم پیچی به آن کوچکی را ببندم.

کارِ این تیم کرمانشاهی خودِ خودِ تسکین آلام بشری، خدمات داوطلبانه، نوع‌دوستی و... بود. تمام مدتی که در انتظار رسیدن نوبتم و درست شدن دسته عینکم بودم  به این فکر می‌کردم که خانواده‌ای که بچه کوچکشان را با کالسکه آورده‌اند یا خانواده‌ای که پدر و مادر پیر یا فرزند معلول شان را با صندلی چرخدار و با هزاران عشق و امید راهی این سفر کرده اند، اگر کالسکه یا ویلچرشان خراب شود خودش قوز بالای قوز می‌شود!

لهجه کرمانشاهی اش من را به چند روز بعد از اربعین پارسال برد. گفتم سال گذشته موقع زلزله اینجا بودی یا کرمانشاه؟ گفت چهار روز بود که برگشته بودم و هنوز خستگی از تنم بیرون نرفته بود که زلزله آمد سریع دو دستگاه پخت نان را به سرپل ذهاب و ازگله بردیم روزانه چند هزار نان برای زلزله زده ها پخت می‌کردیم.

سعی می کردم پیچ را نگهدارم و با پیچ‌گوشتی آن را ببندم که جوان تعمیرکار ویلچر آمد تا به عینک‌ساز سری بزنند. از من پرسید میخواهی کمکت کنم؟ احوال پرسی کردیم دو نفری پیچ عینک را بستیم.

اسمش سید سجاد بود. پرسیدم چند سال است که برای خدمت به اینجا می‌آیی؟ گفت چهارمین سال است.

سید سجاد از ایام زلزله گفت و اینکه به خاطر عدم آشنایی با کمک های اولیه نتوانسته برای هم استانی‌های خودش کار چندانی انجام دهد.از این رو امسال در کنکور شرکت کرده بود و دندانپزشکی آزاد مجاز شده بود. اما او به دنبال فوریت های پزشکی بود.

شرایط شرکت در دوره های هلال احمر را پرسید و گفت حتما باید عضو هلال احمر شوم و سال آینده باز کنکور می‌دهم تا فوریتهای پزشکی بخوانم.

هرچه بیشتر گپ می‌زدیم، اشتراک های بیشتری بین خادمانِ زائران پیاده و امدادگران هلال احمر یافتم. همه آمده اند تا با نیت خیر و به صورت داوطلبانه، بدون هیچ مزد و منتی، باری از دوش همنوعان خود بردارند و برایشان مرزهای جغرافیایی و ملیت انسان ها تفاوتی ندارد.



منبع:حوزه

گزارش خطا

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
نظر: