اواسط مرداد96 بود که خبر رسید داعش با کمک نیروهای آمریکایی به منطقه التنف در مرز سوریه و عراق حمله کرده و گروهی از مجاهدین عراقی و ایرانی را به شهادت رسانده است.
در این میان فرمانده آن جمع حسین قمی هم شهید شد اما یک تصویر مردم
ایران را دگرگون کرد. تصویر جوانی که استوار و راسخ در دستان داعش اسیر
است اما برق نگاهش ممصم بود. چیدمان و میزانس صحنه با آتش و دود و خیمه
طوری بود که در میان مردم صحنههای کربلا تداعی میشد.شور و حالی به پا
خواست و روزها و هفتهها محسن حججی جوان اول ایران بود. به فاصله چند ماه
جنازه بیسر محسن حججی برگشت و مراسم تشیع پیکر وی در تهران و اصفهان و نجف
آباد روزهای بیبدیلی را به یادگار گذاشت. محسن حججی از فعالان فرهنگی
حوزه کتاب بود و در مؤسسه شهید احمد کاظمی فعالیت داشت. او در کنار
فعالیتهای فرهنگی به اردوهای جهادی زیادی هم میرفت و شهادتش هم باعث شور و
حالی در میان اقشار مردم شد.
وعده انتقام فرمانده سپاه قدس
حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس ایران در همان روزهای نخست شهادت محسن
حججی در پیامی برای شهادت وی نوشت: «پس از شکستهای پیدرپی گروههای
تکفیری-وهابی وابسته به استکبار جهانی در برابر رزمندگان اسلام در جبهههای
مختلف، گروه ترویستی داعش مرتکب جنایتی فجیع و غیرانسانی شد که در هیچ
قاعده و قانون اسلامی و حتی انسانی نمیگنجد. مردم دلاور و امت حزبالله
خصوصاً خانواده شهید محسن حججی مطمئن باشند که فرزندان دلیر شما انتقام این
اقدام ددمنشانه را با تصمیمی قاطعانه که همانا ریشهکن کردن شجره خبیثه
وهابیت و تروریسم از جهان اسلام است، خواهند گرفت. این نوع جنایتها که
تاکنون هزاران مورد آن بههمین شکل در عراق و سوریه بر ضد امت مسلمان اعم
از شیعه و سنی به وقوع پیوسته تنها نتیجهای که در برخواهد داشت اتحاد و
آگاهی بیشتر عالم اسلامی نسبت به هویت و خباثت این خوارج زمان است و ما را
در پاک کردن سرزمین اسلامی از لوث وجود آنان مصممتر و قدرتمندتر خواهد
نمود. به حلقوم بریده این شهید عزیز و تمامی شهیدان راه اباعبدالله علیه
السلام سوگند یاد میکنیم که از تعقیب این شجره ملعونه و نابودی این غده
خطرناک برآمده در پیکر جهان اسلام تا آخرین نفرشان از پای نخواهیم نشست.
ما از ابتدا مصمم و به دور از تردید در این راه گام برداشتیم اما ارتکاب این جنایتها عزم و اراده ما را جزمتر و جدیتر نمود تا جای جای اراضی اسلامی را از وجود بیوجود پلیدشان تطهیر نماییم. اینجانب به پدر، مادر، همسر و فرزند مقاوم این شهید بزرگوار که فرزندشان مانند سالار شهیدان امام حسین علیه السلام و با همان شیوه ظالمانه به شهادت رسید، تبریک عرض میکنم. زیرا نام خانواده شهید پرورتان با خاندان سید و سرور شهیدان همنام و قرین گردید و شهید شما و ما سند افتخار ایران اسلامی و سپاه ولایت است. ایران اسلامی در راه آزادی و شریعت و برای نجات دین مبین اسلام چنین قربانیان ارزشمندی را تقدیم میکند و از خدای سبحان عاجزانه طلب میکنیم که حسن عاقبت با مرگی همچون شهید محسن حججی عزیز برای مقرر فرماید.هنیئا لک و لکم و عظم الله اجورنا و اجورکم»
شهیدی که در جوانی نشانه شد!
حالا کتاب زندگینامه وی با عنوان «سربلند» منتشر شده است. سربلند؛ روایت
زندگیِ زمینیِ یک جوانِ 27ساله است که در ابتدای جوانی بر ترس و غفلت چیره
شد؛ او که راهی به روزنههای غیب عالم یافت تا خود را به آسمان رساند.
محسن را شاید دیده باشی و شاید هم با او زیسته باشی! شاید در مدرسه و کوچه
و مسجد کنارت نشسته باشد و لحظاتی را با او سر کرده باشی. محسن در زندگی
زمینیاش آدم خاصی نبود؛ بچهای بود شرّ و شور. از آنها که میخواهند همه
چیز را تجربه کنند؛ از آنها که میخواهند همه چیز را بدانند. آنچه محسن را
خاص میکند، تجربه آخر زندگیاش در این دنیاست!
او برگزیده است که
برگزیده باشد؛ او برگزیده است که انتخاب شود و همه زندگی دنیا در این
انتخاب خلاصه میشود؛ انتخابی که سرنوشت تو را نیز رقم میزند. ما آنگونه
میمیریم که انتخاب و زیسته باشیم و محسن آنگونه رفت که برگزید و
زیست.«سربلـــند» روایتی است از انتخابهای محسن در زندگی زمینیاش که او
را به آنچه میخواست، رساند.
روایتی به زبان آنها که چندصباحی را با
محسن بودهاند و در کنار محسن زیستهاند و با اشکها و لبخندهایش گریسته یا
خندیدهاند.رهبر معظم انقلاب اسلامی در سال گذشته (11مهر1396)،
این
شهید والامقام را نشانه و حجت خدا و سخنگوی شهدای مظلوم و سر جدا خواندند و
با اشاره به حضور باشکوه و کمنظیر مردم در تشییع آن شهید، خاطرنشان
کردند: «خداوند به واسطه مجاهدت محسن عزیز، ملت ایران را عزیز و «سربلــند»
کرد و او را نماد نسل جوان انقلابی و معجزه جاری انقلاب اسلامی قرار
داد».این کتاب پیشکش به آستانِ آن شهید که در جوانیاش نشانه شد! «سربلــند»
روایت زندگی شهید حججی به قلم نویسنده کتاب «عمار حلب»؛ محمدعلی جعفری، در
360صفحه و قیمت پشت جلد 23000تومان توسط انتشارات شهید کاظمی روانه
بازار نشر شد. علاقهمندان جهت تهیه کتاب میتوانند از طریق سایت
manvaketab.ir و یا از طریق ارسال نام کتاب به سامانه پیام کوتاه
3000141441 کتاب را با پست رایگان دریافت کنند.
برشی از کتاب سربلند
برگشتم به حاج سعید گفتم: «آخه من چطور این بدن ارباً اربا رو شناسایی کنم؟ رفتم سمت آن داعشی. یک متر رفت عقب و اسلحهاش را کشید طرفم. سرش داد زدم: «شما مگه مسلمون نیستید؟» به کاور اشاره کردم که مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟ چرا این بلا را سرش آوردید؟ حاج سعید تند، تند حرفهایم را ترجمه میکرد. آن داعشی خودش را تبرئه کرد که این کار ما نبوده و باید از کسانی که او را بردهاند «القائم» بپرسید. فهمیدم میخواهد خودش را از این مخمصه نجات دهد. دوباره فریاد زدم که کجای اسلام میگوید اسیرتان را اینطور شکنجه کنید؟ نماینده داعش گفت: «تقصیر خودش بوده!» پرسیدم به چه جرمی؟ بریدهبریده، جواب میداد و حاج سعید ترجمه میکرد: «از بس حرصمون رو درآورد؛ نه اطلاعاتی به ما داد، نه اظهار پشیمونی کرد، نه التماس کرد! تقصیر خودش بود...!»... وارد قرارگاه حزبالله شدیم، فرماندهشان، مالک، آمد به استقبالمان. با خوشحالی و اهلاً وسهلا ما را چسباند تنگ سینهاش معلوم بود که او هم چشمش آب نمیخورد که زنده برگردیم. نشستیم و سیر تا پیاز ماجرا را برایش تعریف کردیم؛ از وضعیت پیکری که دیدیم و قابل شناسایی نبود. سریع گوشی را برداشت و تماس گرفت. مو به موی حرفهایی را که از ما شنیده بود، منتقل کرد. با آن طرف خط به حالت نیروی تحت امر، به عربی صحبت کرد. لابهلای صحبتهایشان زیاد از «سیدی علی عینی» استفاده میکرد. به حاج سعید چشمک زدم که با چه کسی صحبت میکند. گفت: «سیدحسن نصرالله !» مالک حاج سعید را صدا زد که بیا گوشی را بگیر. حاج سعید به فارسی شروع کرد حرف زدن. بعد هم به من اشاره کرد که حاج قاسم است. تازه متوجه شدم که حاج قاسم و سید حسن نصرالله از توی بیروت این عملیات را هدایت میکردند. به حاج سعید گفتم ماجرای استخوان را بگو. تا این موضوع را گفت، صدای حاج قاسم را از پشت خط شنیدم که پرسید: «جدی میگی؟!» سریع گوشی را قطع کرد که زود تماس میگیرم. دو، سه دقیقه هم نشد. گوشی زنگ خورد. مالک جواب داد. تند،تند حرفهایی زد و بعد خداحافظی کرد. به من گفت: «سریع استخون رو بیارا» رفتم از داخل ماشین استخوان را آوردم. مالک در همان فرصت یکی از نیروهایش را به خط کرد که بنزین بزند و راه بیفتد سمت طرابلس»، میخواستند استخوان را برسانند برای آزمایش دیان ای. آن طور که من متوجه شدم، شرایط مهیا نبود برای ارسال به ایران. موقع خداحافظی مالک باز ما را در آغوش گرفت و پیغام سیدحسن نصرالله را به ما رساند: «خیلی از آنها تشکر کنید بهشان بگویید آنها پهلوانان مقاومت هستند » همان شب برگشتیم مقر زرهی. حالی برایم نمانده بود؛ نه روحی، نه جسمی. صبح باخبر شدم که جواب آزمایش مثبت بوده و تبادل انجام شده است.
صبح نو