مقبل که دل شکسته و محزون از بازماندن از سفر کربلا بود در گلپایگان ماند تا ایام محرم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) فرا رسید. اهالی گلپایگان خواستند تا ایام عزاداری را در روستای آنان بماند و روضه خوانی کند. مقبل هم که دیگر چیزی را از دست داده نمی دید ایام محرم را در این شهر به شعر خوانی و روضه خوانی مشغول شد. مقبل کاشانی در شب عاشورا اشعار و سروده ای از شعرهای خود را به حالتی بسیار حزن انگیز و حالتی دگرگون خواند و غوغایی را در مجلس سیدالشهدا برپا کرد.
مقبل خودش روایت می کند که: همان شب از شدت گریه خوابم برد، در عالم رویا دیدم که در کربلای معلا هستم و شب عاشوراست و همه مشغول عزاداری هستند. به سمت حرم امام حسین (ع ) رفتم که خادمی بر سر راهم قرار گرفت و گفت مقبل حرم امشب میزبان رسول خدا ، پیامبران الهی و ائمه اطهار ص است و نمی توانی وارد شوی. گفتم من آرزو دارم که ضریح امام حسین (ع ) را ببینم و سلامی عرض کنم. دلش به حالم سوخت و دست مرا گرفت و به نزدیک ورودی حرم مطهر برد. وقتی توانستم داخل حرم را ببینم ، رسول خدا به همراه فاطمه الزهرا و معصومین س مجلسی را ترتیب داده بودند که همان لحظه رسول خدا فرمود محتشم بیا و روضه بخوان. پیرمردی نورانی از جمع بلند شد و به روی پله اول منبر نشست که رسول خدا فرمود برو بالا محتشم ، محتشم تا صدر منبر بالا رفت و در پله اول نشست.
گوش
هایم را تیز کردم تا ببینم محتشم چه می خواند که شروع کرد به خواندن؛ از
آب هم مضایقه کردند کوفیان / خوش داشتند حرمت مهمان کربلا / بودند دیو و دد
همه سیراب و میمکید/خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
مجلس حالتی گرفت که
صدای گریه و ناله از پیامبران و معصومین به عرش می رسید که از محتشم
خواستند تا به خواندنش پایان ندهد و دوباره بخواند. پس از آنکه محتشم به
شعرخوانیش خاتمه داد و مجلس تمام شد پیامبر عبای خود را به دوش او انداخت.
با خود فکر کردم کاش من هم می توانستم قدری شعر بخوانم. در همین گیر و دار
بودم که فردی نزدم آمد و گفت مقبل حضرت زهرا (س )خواستند تا بیایی و روضه
ای را در محضر ایشان بخوانی. با اشتیاق وارد حرم شدم و در پله اول منبر
نشستم و اینگونه شروع کردم که :
هوا ز جور مخالف چو قیرگون گردید/ عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد/ اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
منبع:باشگاه خبرنگاران