۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۰۸
عقیق: بدون هیچ شک و تردیدی، فتح خرمشهر یکی از نقاط عطف کلیدی در هشت سال دفاع مقدس به شمار می رود، چه آن که در سایه لطف و نصرت الهی، رزمندگان ما توانستند با سی و پنج روز جنگ خانه به خانه، پس از نوزده ماه، خرمشهر را از چنگ نیروهای متجاوز بعثی آزاد نموده و دشمن را تا مرزهای بین المللی عقب برانند؛ اتفاق مهمی که ضربه سنگینی به ارتش عراق وارد کرد و استراتژی جنگ را تغییر داد.
البته خوشبختانه به جهت اهمیت موضوع درباره خرمشهر بسیار گفته و نوشتهاند و این مسأله آن قدر اهمیت داشته که بخش مجزایی را در آثار دفاع مقدس به خودش اختصاص داده است. به مناسبت سوم خرداد ماه، از بین آثاری که انتشارات سوره مهر به این مناسبت منتشر کرده، دو عنوان کتاب را انتخاب کرده ایم که هر کدام قصه خرمشهر را از دریچهای متفاوت برای مخاطبان یار مهربان روایت می کند.
پاییز ۵۹ (خاطرات زهره ستوده) از جمله این آثار است. توضیح آن که زهره ستوده، از اهالی خرمشهر است و در روزهای آغاز جنگ تحمیلی دختر جوانی بود که روزهای زیادی را در خرمشهر و آبادان سپری کرد. خاطرات شنیدنی او ما را با دنیای آن روزهای خرمشهر، شروع جنگ، محاصره، اشغال و آزادی… آن هم از دید یک دختر جوان آشنا میکند به ویژه که قلم خوب خانم میرابوالقاسمی، تدوینگر کتاب، بر شیرینی داستان و روایت اتفاقات آن، افزوده است. در بخشی از این اثر می خوانیم: «هیچ کس به یقین چیزی نمیدانست اما همه چیز خبر از یک اتفاق بد میداد. حس درونی ما میگفت که جنگ شروع شده است بی آنکه رسماً اعلام شده باشد! بلاتکلیفیها همچنان ادامه داشت اما هرچه بود نمیشد زندگی را تعطیل کرد. کم کم به زندگی زیر سایه جنگ عادت میکردیم و به خاطر همین، روز سی و یکم شهریور هم فرقی با بقیه روزها نداشت. مصدق طبق معمول سر کار رفت و مهری هم پس از سه ماه تعطیلی راهی مدرسه شد. من اما در خانه ماندم و چه خوب شد که ماندم و مادرم تنها نماند. ساعت بین ده و نیم، یازده صبح بود که با صدای غرش دهها هواپیما، سراسیمه بیرون دویدیم. شاید بیست یا سی هواپیما همزمان در آسمان خرمشهر پرواز میکردند…»
عنوان کتاب دیگر "خانهام همین جاست" که اختصاص به خاطرات افسانه قاضی زاده دارد و قصه آن با روزی که عراق به ایران حمله میکند، شروع میشود. وقتی وسط زندگی عادی و در جریان اهالی خرمشهر، صدای انفجارهای مهیب و شلیک توپ میپیچد. از آن لحظه انگار به آنی همه چیز تغییر میکند. این کتاب قصه دخترهایی است که روزهای جوانی شان شبیه هیچ کس نبود.
قاضی زاده در این کتاب لابه لای خاطراتش از اولین روزهای جنگ، خرمشهر، نقش زنان در آن روزها، فعالیت در بیمارستان و خودش و دوستانش میگوید.
در بخشی از این کتاب نیز می خوانیم؛ تا اینکه بچهها یکی را معرفی کردند، گفتند «یک پاش قطع شده، یک درصد از شنواییش رو هم از دست داده»
گفتم «نه به درد من نمیخوره. من میخوام دوتا پاش قطع شده باشه یا دوتا دستش، یا قطع نخاع باشه»
گفتند «تو ضعیفی، نمیتونی از پسش بربیای!»
گفتم «چرا بر میآیم. یک پا که چیزی نیست، احتیاج به کسی نداره»
بالاخره با اصرار زیاد بچهها بنا شد همدیگر را ببینیم. سید اولین حرفی که زد گفت یک پایش مصنوعی است و من گفتم: «به خاطر همین حاضر شدم با شما صحبت کنم...»