عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند

اشعار شهادت امام صادق (ع)

به مناسبت فرا رسیدن سالروز شهادت رییس مدهب جعفری امام صادق علیه السلام عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین منتشر می کند

اشعار شهادت امام صادق (ع)

 

محمد علی بیابانی:

قسم به غربت خاكي كه فوق تفسير است
هواي شعر براي بقيع دلگير است

نفس كشيدن بين غبارها سخت است
سرودن از حرم بي مزارها سخت است

چگونه شعر بگويد دلي كه مي گيرد
الا بقيع! چرا شاعرت نمي ميرد

قرار نيست تو را بي سبب بهانه كنم
ولي بگو كه دلم را كجا روانه كنم

كبوتري كه در اين خانه لانه داشته است
در آستان رضا آشيانه داشته است

چگونه باخبر از آن سراي درد و غم است
دلش خوش است كه نامش كبوتر حرم است

بقيع، سامره و كربلا و مشهد نيست
در اين سرا خبري از رواق و گنبد نيست

بقيع مثل نجف نيست تا كه مهمانش
به راحتي بنشيند ميان ايوانش

ولي بقيع، بهشتي ست با چهار مزار
بقيع مژده سالي ست با چهار بهار

چهار مظهر غربت چهار تن مظلوم
چهار قبر غريب از چهارده معصوم

فقط ميان بقيع است اين قرار و تمام
به يك سلام شوي زائر چهار امام

ولي نه، آه دلم ناتمام مانده هنوز
به سينه حسرت عرض سلام مانده هنوز

سلام از عمق دل ديده اي كه پُر ابر است
به مادري كه بدون حرم نه بي قبر است

اگر سلام تو آتش به سينه ات افروخت
از آن دري ست كه روزي ميان آتش سوخت

مرا ببخش! نمي خواهم آتشت بزنم
چگونه گويم از آن روز، خاك بر دهنم

ز هرُم شعله ي در ياس را كه پژمردند
در آن هجوم علي را به ريسمان بردند

ميان تلخي آن صحنه ي غبارآلود
شكست قامت مرد و مدينه شاهد بود

از آن غروب غم انگير چند سال كذشت
كه باز خاطره ي كوچه از خيال گذشت

مدينه همدم اندوه دودمان علي ست
و باز شاهد مردي ز خاندان علي ست...

...كه باز آمده آتش در آستانه ي او
هزار شكر كه محسن نداشت خانه ي او

رسيده اند كه از باغ، لاله را ببرند
امام صادق هفتاد ساله را ببرند

تصورش چقدر سخت مي شود اي واي
بزرگ طايفه در كوچه مي دود اي واي

كسي نگفت مگر پيرمرد بردن داشت؟!
تن نحيف مگر تازيانه خوردن داشت؟!

ميان گريه ي آرام او بلند نخند
به دست بي رمقش لااقل طناب مبند

ميان سينه ي او روضه ي مدينه به پاست
طنين روضه اش از واي مادرش پيداست

عزيز فاطمه را بي اراده مي بردند
همه سواره و او را پياده مي بردند

دويد و از نفس افتاد پشت آن مركب
دويد و از نفس افتاد گفت يا زينب

اگرچه رفت ولي قامتش خميده نبود
به ني مقابل چشمش سر بريده نبود

اگرچه رفت ولي سلسله به شانه نداشت
به جاي جاي تنش رد تازيانه نداشت

محسن ناصحی:

گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله»
در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست
شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد
جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست
من اگر مورم اگر هیچ ولی می‌‌دانم
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»
زندگی‌نامهٔ او سطر به سطرش روضه‌ست
که مصیبات همه عالم و آدم با اوست
در غمش اشک، اگر ریخت اگر جاری شد
بانی روضهٔ سقاست و زمزم با اوست
لفظی از کوچه در این مرثیه محزون‌تر نیست
وارث محنت زهراست اگر غم با اوست

سید حمید رضا برقعی:

به منبر می‌رود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
مبادا از قلم‌ها جا بیفتد واژه‌ای اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی، جام بردارید
«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز
بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید
الا ای شاعران! چشمان او آرایهٔ وحی است
برای ما از آن باران کمی الهام بردارید
نسیم صبح صادق می‌وزد از گیسوی صادق
از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید
به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می‌گوید
غلام خسته‌ام خفته، قدم آرام بردارید
اگر فرمان او باشد، نباید پلک بر هم زد
به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید
«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»
به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید
به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی‌ست
کفن باید به جای جامهٔ احرام بردارید
اگر در گوش نوزادی اذان می‌خواند، می‌فرمود
که با آب فرات و تربت از او کام بردارید
میان شعله‌ها آیات ابراهیم می‌سوزد
میان گریه ختم سورهٔ انعام بردارید

مرتضی مولوی:


سر و پای برهنه می‌برند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را

همان‌هایی که قرآن بر سر نی کرده، می‌بردند
به دستِ بسته، پای نیزه‌ها قرآن ناطق را

و در بیت ولایت بار دیگر آتش افکندند
مگر آتش کند خاموش خورشید حقایق را؟

به نام سوره‌های «فجر» و «والعصر» و «اذا جاءَ»
بشارت داده او در شام غیبت، صبح صادق را

چو شمعی آب شد جسم شریفش تا برافروزد
به مصباح‌الشریعه تا ابد جان‌های عاشق را

قاسم صرافان:

حق‌پرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیه‌های احمدی را با حدیث جعفری

حرف او عشق است، فهمش را به عاشق می‌دهند
صادقان، دل‌هایشان را دست صادق می‌دهند

مالکی‌ها، شافعی‌ها، خوشه‌چینانش همه
سیدِ طاووس‌ها، طاووس بُستانش همه
شیخ‌ها، علامه‌ها، طفل دبستانش همه
گردن‌افرازانِ دانش، گَرد میدانش همه

جامی از «اَلعِلمُ نورٌ» ریخت تا در جان ما
از هَلِ الدّینش به اِلّا الحُب رسید ایمان ما

لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علم‌ها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس می‌انداخت حقش، در دل منصورها

در هراس‌اند از وجودش، چون که می‌دانند کیست
حجت‌اللهی که جوشان در رگش، خون علی‌ست

باز از این کوچه، امام دیگری را می‌برند
باز هم با دست بسته، حیدری را می‌برند
باز هم تنها، غریب مادری را می‌برند
پا برهنه، سیدی را، سروری را می‌برند

نسبتی خورشید را، با نیمه‌شب بردن نبود
حق پیر آسمانی‌ها، زمین خوردن نبود

روضه جان‌فرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضه‌خوان کوچه است

در مدینه تا که می‌نوشد چنین جام بلا
بر مشامش می‌رسد هر لحظه بوی کربلا

امشب اینجا جلوه‌ای از خیمه‌های کربلاست
باز آتش، شعله‌ور در خانۀ آل عباست
حضرت شیخ‌الائمه در میان کوچه‌هاست
گرد، بر پیشانیِ آیینۀ روی خداست

روضه‌ای جانسوز در این واژه‌های ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است

خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قالَ صادق‌ها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد

بر خلاف زندگیِ از خطا آکنده‌ام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمنده‌ام

دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم

مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنور غیبت، آن مردان که می‌باید شدند

مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهم‌اند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالم‌اند
غم ندارند اولیاءالله، غمخوار هم‌اند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکم‌اند

دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعدۀ حق صادق است

غلامرضا سازگار

ای چشم علم خاک قدوم زُراره‌ات
جان وجود در گرو یک اشاره‌ات

سبّوحیان فریفتۀ ذکر دائمت
قدّوسیان مدیحه‌سرای هماره‌ات

هر کشف تازه جلوه‌ای از نور دانشت
هر لحظه از گذشت زمان یک هزاره‌ات...

شیخ الائِمّه صادق آل محمّدی
قرآنی و بُوَد سُوَر بی‌شماره‌ات

تو آن سپهر معرفتی، آن که تا ابد
انوار علم می‌دمد از هر ستاره‌ات

تنها نه در کهولت سن یا که در شباب
نور کمال موج زد از گاهواره‌ات

باب حوائج همه باب‌البقیع توست
دل‌های عارفان همه دارالزیّاره‌ات...

بودی تو چاره‌ساز همه عالم و نبود
جز صبر در برابر منصور چاره‌ات...


ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین