ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیر زن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیر زن هم کلی تشکر کرد و سکه پنجریالی به من داد.
                                کد خبر: ۷۴۰۴۹   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۵/۰۲/۲۲
                        
                            
            
            ابراهیم دوران دبستان را به مدرسه طالقانی در خیابان زیبا میرفت. اخلاق خاصی داشت. توی همان دوران دبستان نمازش ترک نمیشد.
                                کد خبر: ۷۴۰۱۲   تاریخ انتشار                    : ۱۳۹۵/۰۲/۲۱