کنار سنگر که رسیدم، دیدم اسماعیل شکری موحد، دو زانویش را محکم در بغل گرفته و یک گوشه مچاله شده، همانطور که چمباتمه نشسته بود، سرش را بلند کرد و زُل زد توی چشمهای من، صورتش خیس اشک بود و از شدت بغض در گلو مانده، چانه اش بی اختیار می لرزید.
کد خبر: ۶۳۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۲۰
خطر آنقدر جدی شد که اکثر فرماندهان ارشد ارتشی و سپاهی تابع قرارگاه کربلا و قدس و نصر در صحنه درگیری حضور پیدا کردند.
کد خبر: ۶۳۱۲۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۰۷/۱۸