۱۵ آبان ۱۴۰۳ ۴ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۱۵ : ۲۲
معلم قرآن و ریاضی بود و همزمان در رشته ریاضی در دانشگاه درس میخواند، اما همه را رها کرد و راهی جبهه شد، چهار بار به منطقه رفت و دوبار مجروح شد اما دست آخر در کربلای ۵ مانند موالیانش بیسر و بیدست به آسمان پرکشید.
عقیق:دیدار باخانواده شهید «محمد غلامی» مقصد این هفته جامعه قرآنی با خانواده معظم شهدا بود که در هفدهمین دیدار در سال ۹۷ هیأتی متشکل از رحیم قربانی رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، حامد شاکرنژاد قاری بینالمللی قرآن و برخی از اعضای گروه محمد رسولالله (ص) به همراه نمایندگانی از رسانههای قرآنی خدمت این خانواده بزرگوار رسیدند.
شهید «محمد غلامی چیمه» ۹ اسفندماه ۱۳۴۲ در تهران متولد شد، از همان کودکی با حضور در مسجد و جلسات قرآن، آیات الهی را فرا گرفت و از ایام نوجوانی به دیگران آموزش میداد.
پس از اخذ دیپلم به عنوان معلم ریاضی در آموزش و پرورش مشغول کار شد و در ادامه برای ادامه تحصیل در رشته ریاضی به شاهرود رفت، اما در ادامه از تحصیل انصراف داد و راهی جبهه شد.
چهار بار اعزام و دو بار مجروحیت حاصل حضورش در جبهههای نبرد حق علیه باطل بود و در تاریخ ۲۱ دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه و در جریان عملیات کربلای۵ به شهادت رسید.
در ابتدای دیدار حامد شاکرنژاد قاری بینالمللی قران کریم به تلاوت آیاتی از کلامالله مجید پرداخت. وی در ادامه طی سخنانی با تشکر از سازمان قرآن و عترت بسیج تهران برای راهاندازی این دیدارها، گفت: شهدا نمونههای زنده عمل به قرآن هستند و اگر ما قرآن را میخوانیم آنها به آیات الهی عمل کردند و امیدوارم ما هم در راه قرآن ثابت قدم باشیم و خداوند توفیق شهادت را نصیب ما هم کند.
شهید «محمد غلامی چیمه» ۹ اسفندماه ۱۳۴۲ در تهران متولد شد، از همان کودکی با حضور در مسجد و جلسات قرآن، آیات الهی را فرا گرفت و از ایام نوجوانی به دیگران آموزش میداد.
پس از اخذ دیپلم به عنوان معلم ریاضی در آموزش و پرورش مشغول کار شد و در ادامه برای ادامه تحصیل در رشته ریاضی به شاهرود رفت، اما در ادامه از تحصیل انصراف داد و راهی جبهه شد.
چهار بار اعزام و دو بار مجروحیت حاصل حضورش در جبهههای نبرد حق علیه باطل بود و در تاریخ ۲۱ دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه و در جریان عملیات کربلای۵ به شهادت رسید.
در ابتدای دیدار حامد شاکرنژاد قاری بینالمللی قران کریم به تلاوت آیاتی از کلامالله مجید پرداخت. وی در ادامه طی سخنانی با تشکر از سازمان قرآن و عترت بسیج تهران برای راهاندازی این دیدارها، گفت: شهدا نمونههای زنده عمل به قرآن هستند و اگر ما قرآن را میخوانیم آنها به آیات الهی عمل کردند و امیدوارم ما هم در راه قرآن ثابت قدم باشیم و خداوند توفیق شهادت را نصیب ما هم کند.
در ادامه مادر شهید ضمن استقبال از حضور اهالی قرآن در منزلش گفت: چند سالی است که به این محله آمدهایم و در این ایام کسی سراغی از ما نگرفته حتی برخی از همسایهها به من میگویند چرا کسی به شما که خانواده شهید هستید سر نمیزند. اما امروز بسیار خوشحالم که شما به منزل ما آمادهاید و ما را فراموش نکردهاید.
رها کردن درس و دانشگاه برای جهاد علیه باطل
محمد معلم قرآن و ریاضی بود، پس از اخذ دیپلم در رشته ریاضی دانشگاه شاهرود پذیرفته شد و برای ادامه تحصیل به آنجا رفت اما چندی بعد تماس گرفت و گفت: میخواهم به صورت داوطلب به جبهه بروم اما به پدر نگو که داوطلبی رفتهام بگو از طرف دانشگاه به منطقه اعزام شده است. به او گفتم: فردا مراسم عقد برادرت است حداقل در این مراسم حضور داشته باش. ابتدا چیزی نگفت اما فردای آن روز به تهران آمد و پس از برگزاری مراسم عقد برادرش به جبهه رفت مدتی بعد بر اثر اصابت ترکش زخمی شد و به تهران بازگشت کمی استراحت کرد و دوباره راهی شد، البته در همین مدت هم به مدرسه میرفت و به بچهها درس میداد اما تا اینکه حالش کمی خوب شد دوباره راهی جبهه شد.
رها کردن درس و دانشگاه برای جهاد علیه باطل
محمد معلم قرآن و ریاضی بود، پس از اخذ دیپلم در رشته ریاضی دانشگاه شاهرود پذیرفته شد و برای ادامه تحصیل به آنجا رفت اما چندی بعد تماس گرفت و گفت: میخواهم به صورت داوطلب به جبهه بروم اما به پدر نگو که داوطلبی رفتهام بگو از طرف دانشگاه به منطقه اعزام شده است. به او گفتم: فردا مراسم عقد برادرت است حداقل در این مراسم حضور داشته باش. ابتدا چیزی نگفت اما فردای آن روز به تهران آمد و پس از برگزاری مراسم عقد برادرش به جبهه رفت مدتی بعد بر اثر اصابت ترکش زخمی شد و به تهران بازگشت کمی استراحت کرد و دوباره راهی شد، البته در همین مدت هم به مدرسه میرفت و به بچهها درس میداد اما تا اینکه حالش کمی خوب شد دوباره راهی جبهه شد.
در دومین اعزام بیش از یک ماه در منطقه بود اما این بار سالم به خانه آمد و پس از مدت کوتاهی برای سومینبار راهی جبهه شد اما در سومین اعزام بر اثر اصابت گلوله به دستش دوباره بازگشت. آن زمان یکی از دوستانش به ما گفت که محمد زخمی شده و او را به مشهد بردهاند اما چندی بعد در یکی از بیمارستانهای تهران او را پیدا کردیم که دستش در گچ بود، البته با توجه به اینکه 25 روز در بیمارستان بود حالش بهتر شده بود. محمد به ما نگفت که دستش تیر خورده. گفت: در ایستگاه راهآهن زمین خوردم و دستم شکسته است در حالی که دستش چندین بار مورد عمل جراحی قرار گرفته بود و 25 روز در بیمارستان بستری بود.
خداحافظی که حسرتش بردل مادر ماند
دفعه آخری که به جبهه رفت چیزی به ما نگفت و بدون اطلاع راهی جبهه شد. هنگامی که متوجه رفتنش شدم با پایگاه مالک اشتر تماس گرفتم و خواستم با محمد صحبت کنم اما به هر ترتیب نتوانستم صدایش را بشنوم و با او خداحافظی کنم، محمد بدون خداحافظی رفت و دیگر هیچ گاه او را ندیدم و حسرت دیدار آخر بر دلم ماند.
خداحافظی که حسرتش بردل مادر ماند
دفعه آخری که به جبهه رفت چیزی به ما نگفت و بدون اطلاع راهی جبهه شد. هنگامی که متوجه رفتنش شدم با پایگاه مالک اشتر تماس گرفتم و خواستم با محمد صحبت کنم اما به هر ترتیب نتوانستم صدایش را بشنوم و با او خداحافظی کنم، محمد بدون خداحافظی رفت و دیگر هیچ گاه او را ندیدم و حسرت دیدار آخر بر دلم ماند.
یکی از همرزمانش درباره شهادت محمد میگفت: در یکی از عملیاتها بچهها در محاصره بودند و همه در خاکریز پناه گرفته بودند اما محمد از جایش بلند شد و گفت: بچهها در حال پرپر شدن هستند و باید کاری کنیم اسلحه را برداشت و به سمت خاکریز جلویی رفت اما انفجار مهیبی او را از پای در آورد و به گفته دوستانش سر و دو دستش از بدن جدا شد. عاشق امام حسین(ع) و فرزندانش بود و دست آخر مانند سیدالشهدا(ع) بیسر و مانند آقا ابوالفضل(ع) بیدست به شهادت رسید.
پیکر محمد در منطقه باقی ماند و به دست ما نرسید تا اینکه حدود 11 سال بعد چند استخوان و پلاک به همراه باقی ماندههایی از لباسش را به ما تحویل دادند. به معنی واقعی عاشق بود، صبحها در مدرسه به بچهها ریاضی درس میداد، بعدازظهر در مسجد به مردم قرآن میآموخت و شبها هم در نهضت سوادآموزی بیسوادان را آموزش میداد.
شهادت و آغاز دوران سخت انتظار
محمد رفت و دوران سخت انتظار برای من و پدرش آغاز شد زیرا شهادتش را باور نداشتیم. هرگاه درب منزل را میزدند پدرش با صدای بلند میگفت: در را باز کنید که محمد آمد اما هر دفعه ناامید بازمیگشت و سرانجام بعد از انتظاری طولانی پیکر محمد به دستمان رسید و در بهشتزهرا (س) آرام گرفت. سال 1342 متولد شد، سال 1365 به شهادت رسید و سال 1377 پیکرش به خانه بازگشت.
یکبار که از منطقه به خانه برگشته بود به همراه دخترم رفتیم و برای او یک پیراهن، یک جفت جوراب و یک شاخه گل به مناسبت روز معلم خریدیم، البته چند روزی از روز معلم گذشته بود اما گفتیم با این کار او را خوشحال کنیم، محمد پیراهن را از ما گرفت و گفت این را ببرید و بشویید تا من آن را استفاده کنم، گفتم پیراهنت نو است و او را اتو هم کشیدهایم، گفت: شاگردانی دارم که فرزند شهید هستند حال من چگونه با لباس اتو کشیده و مرتب نزد آنها بروم. هنگامی که گل هم به او دادیم گفت این کار اسراف است به جای اینکه پولتان را خرج خریدن گل بکنید آن را به فقرایی بدهید که به نان شب محتاج هستند. بسیار به فرزندان شهدا و خانوادههای مستضعف اهمیت میداد تا جایی که با ماشین خودش آنها را جابهجا میکرد و با حقوقش برای آنها هدیه و لوازم مورد نیاز میخرید.
هم حقوقش را به خرج رزمندگان میکرد و هم خودش در جبهه حاضر بود
یک بار به او گفتم تو معلم هستی و بچهها به تو نیاز دارند اگر نگران جبههای حقوقت را به رزمندگان بده اما خودت به منطقه نرو، گفت: هم حقوقم را خرج جبهه میکنم و هم خودم میروم با اینکه بسیار پرتلاش و پرکار بود اما هیچ پساندازی نداشت و در وصیتنامهاش برای ما نوشته بود که 14 تومان به فلانی بدهکار هستم آن را به جای من ادا کنید، البته پیش از آخرین اعزام حساب و کتاب اموالش را انجام داده بود و وجوهات آن را پرداخت کرده بود.
پیکر محمد در منطقه باقی ماند و به دست ما نرسید تا اینکه حدود 11 سال بعد چند استخوان و پلاک به همراه باقی ماندههایی از لباسش را به ما تحویل دادند. به معنی واقعی عاشق بود، صبحها در مدرسه به بچهها ریاضی درس میداد، بعدازظهر در مسجد به مردم قرآن میآموخت و شبها هم در نهضت سوادآموزی بیسوادان را آموزش میداد.
شهادت و آغاز دوران سخت انتظار
محمد رفت و دوران سخت انتظار برای من و پدرش آغاز شد زیرا شهادتش را باور نداشتیم. هرگاه درب منزل را میزدند پدرش با صدای بلند میگفت: در را باز کنید که محمد آمد اما هر دفعه ناامید بازمیگشت و سرانجام بعد از انتظاری طولانی پیکر محمد به دستمان رسید و در بهشتزهرا (س) آرام گرفت. سال 1342 متولد شد، سال 1365 به شهادت رسید و سال 1377 پیکرش به خانه بازگشت.
یکبار که از منطقه به خانه برگشته بود به همراه دخترم رفتیم و برای او یک پیراهن، یک جفت جوراب و یک شاخه گل به مناسبت روز معلم خریدیم، البته چند روزی از روز معلم گذشته بود اما گفتیم با این کار او را خوشحال کنیم، محمد پیراهن را از ما گرفت و گفت این را ببرید و بشویید تا من آن را استفاده کنم، گفتم پیراهنت نو است و او را اتو هم کشیدهایم، گفت: شاگردانی دارم که فرزند شهید هستند حال من چگونه با لباس اتو کشیده و مرتب نزد آنها بروم. هنگامی که گل هم به او دادیم گفت این کار اسراف است به جای اینکه پولتان را خرج خریدن گل بکنید آن را به فقرایی بدهید که به نان شب محتاج هستند. بسیار به فرزندان شهدا و خانوادههای مستضعف اهمیت میداد تا جایی که با ماشین خودش آنها را جابهجا میکرد و با حقوقش برای آنها هدیه و لوازم مورد نیاز میخرید.
هم حقوقش را به خرج رزمندگان میکرد و هم خودش در جبهه حاضر بود
یک بار به او گفتم تو معلم هستی و بچهها به تو نیاز دارند اگر نگران جبههای حقوقت را به رزمندگان بده اما خودت به منطقه نرو، گفت: هم حقوقم را خرج جبهه میکنم و هم خودم میروم با اینکه بسیار پرتلاش و پرکار بود اما هیچ پساندازی نداشت و در وصیتنامهاش برای ما نوشته بود که 14 تومان به فلانی بدهکار هستم آن را به جای من ادا کنید، البته پیش از آخرین اعزام حساب و کتاب اموالش را انجام داده بود و وجوهات آن را پرداخت کرده بود.
در ادامه خواهر شهید به بیان خاطراتی از برادرش شهیدش پرداخت و گفت: از آنجایی که مادر ما شاغل بود محمد از کودکی در کنار من بود و با هم بزرگ شدیم بعد از ازدواج من به همراه همسرم به دزفول رفتیم و با آغاز جنگ به تهران آمدیم البته همسرم در منطقه مانده بود اما آمدن ما به تهران باعث شد که محمد را بیشتر ببینم. هنگامی که میخواست برای آخرین بار به جبهه برود لباس زیبایی بر تن کرده بود و چهرهاش هم بسیار زیبا شده بود گویا شب دامادی محمد است. فرزندانم را بوسید و از خانه رفت اما نگفت که به کجا میرود بعداً در نامه نوشت که دیدم شما خوشحال هستید نمیخواستم با خبر رفتن من به جبهه ناراحت شوید.
سفارش شهید به احترام به پدر و مادر
هر زمان که از جبهه باز میگشت فوراً به منزل ما میآمد و ضمن احوالپرسی اگر کاری داشتیم برایمان انجام میداد زیرا آن زمان همسرم مدام در منطقه حضور داشت اما وقتی او را از دست دادم با اینکه دو برادر دیگر هم داشتم به شدت پشتم خالی شد. همیشه تلاش میکرد که باعث ناراحتی ما نشود، در منطقه هم که بود خیلی کوتاه نامه مینوشت و مدام از شرایطش ابراز رضایت میکرد و به گونهای نشان میداد که به او سخت نمیگذرد. بسیار برای پدر و مادر احترام قائل بود و همواره من و برادرانم را به کمک و احترام به پدر و مادر نصیحت و سفارش میکرد.
سفارش شهید به احترام به پدر و مادر
هر زمان که از جبهه باز میگشت فوراً به منزل ما میآمد و ضمن احوالپرسی اگر کاری داشتیم برایمان انجام میداد زیرا آن زمان همسرم مدام در منطقه حضور داشت اما وقتی او را از دست دادم با اینکه دو برادر دیگر هم داشتم به شدت پشتم خالی شد. همیشه تلاش میکرد که باعث ناراحتی ما نشود، در منطقه هم که بود خیلی کوتاه نامه مینوشت و مدام از شرایطش ابراز رضایت میکرد و به گونهای نشان میداد که به او سخت نمیگذرد. بسیار برای پدر و مادر احترام قائل بود و همواره من و برادرانم را به کمک و احترام به پدر و مادر نصیحت و سفارش میکرد.
منبع:فارس