عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند

اشعار شب ششم محرم (حضرت قاسم بن الحسن ع)

به مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیقبه مناسبت فرا رسیدن ماه محرم الحرام و شهادت سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ع) عقیق هر روز تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر
 می کند:



علی انسانی:

این گلِ تر ز چه باغی‌ست که لب خشکیده‌ست؟
نو شکفته‌ست و به هر غنچه لبش خندیده‌ست

روبرو همچو دو مصراع، دو ابرویش بین
شاه بیت است و حق از شعر حسن بگزیده‌ست

دید چون مشتری‌اش ماه شب چاردهم
«سیزده بار زمین دور قدش گردیده‌ست»

عازم بزم وصال است، و حسن نیست دریغ!
تا که در حُسن ببیند چه بساطی چیده‌ست

سیزده آیه فقط سورۀ عمرش دارد
نام اخلاص بر این سوره، وفا بخشیده‌ست

حسرتِ پاش به چشمان رکاب است هنوز
این نهالی‌ست که بر سرو، قدش بالیده‌ست

سینه شد مجمر و اسپند، ز دل، مادر ریخت
تا قیامت قد خود دید کفن پوشیده‌ست

گفت شرمندۀ احسان عمویم همه عمر
او که پیش از پسر خویش مرا بوسیده‌ست

تن چاکش به حرم برد عمو، عمه بگفت:
خشک، آن دست که این لالۀ تر را چیده‌ست

محمد جوادغفور زاده شفق:

ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی

ای جلوه کرده حُسن تو چون گوهر از صدف
ای یادگار سبزترین گوهر شرف

ای آیه‌های حسن تو وَاللَّیل و وَالنَّهار
ای سرو سرفراز پس از سیزده بهار...

ای متّصل به وحی و نبوّت وجود تو
ماه شب چهاردهم در سجود تو

دُرِّ یتیم من، قدمی پیش‌تر بیا
یعنی به دیده‌بوسی من بیشتر بیا

گرد یتیمی از رخ تو پاک می‌کنم
لب را به بوسهٔ تو طربناک می‌کنم

ای نوبهار حُسن در آفاق معرفت
پیشانی تو مطلع اشراق معرفت...

ای نوجوانی تو، سرآغاز شورِ عشق
ای روشنای دیدهٔ موسای طورِ عشق

عشق و عقیده، آینهٔ روشن تو شد
تقوا و معرفت، زره و جوشن تو شد

ای پاگرفته سروِ قدت در کنار من
ای چون علی قرار دل بی‌قرار من


ای ماه من که از افق خیمه سر زدی
آتش به جان عشق، به مژگانِ تر زدی

وقتی صدای غربت اسلام شد بلند
مثل عقاب آمدی اینجا و پر زدی

از لحظهٔ وداع من و اکبرم چقدر
با التماس بر در این خانه در زدی

تا من به یک اشاره دهم رخصت جهاد
خود را به آب و آتش از او بیشتر زدی

«اول بنا نبود بسوزند عاشقان»
اما تو خیمه در دل شور و شرر زدی

نخل بلند عاطفه! این التهاب چیست؟
این شوق پر گشودن مثل شهاب چیست؟

روح شتابناک تو غرق شهادت است
در هر نگاه نابِ تو برق شهادت است

با غیرت تو واهمهٔ ساز و برگ نیست
در روشن ضمیر تو پروای مرگ نیست

مرگ از حضور چشم تو پرهیز می‌کند
تیغ از ستیغ خشم تو پرهیز می‌کند

ای موج اشک و آه تو«اَحلی مِنَ العسل»
ای مرگ در نگاه تو «اَحلی مِنَ العسل»

مانند گیسوی تو که چین می‌خورد هنوز
شمشیر تو نوکش به زمین می‌خورد هنوز

اما چه می‌شود که دل از دست داده‌ای
در راه دوست آنچه تو را هست داده‌ای

شور جهاد در دل تو شعله‌ور شده‌ست
یعنی تمام هستی تو بال و پر شده‌ست

اشکم خیال بدرقه دارد، خدای را
آهسته‌تر که وقت دعای سفر شده‌ست

از اشک تو جواز شهادت طلوع کرد
از چهرهٔ تو صبح سعادت طلوع کرد

قربان ناز کردنت ای نازنین من
گوش تو آشناست به «هل من معین» من

شوق تو چون تلاوت قرآن شنیدنی‌ست
بالا بلند من، حرکات تو دیدنی‌ست

ای ابروی تو خورده ز غیرت به هم گره
ای قامت ظریف تو کوچکتر از زره

داری به جنگ اگرچه شتاب، ای عزیز من
پایت نمی‌رسد به رکاب، ای عزیز من

گلبرگ چهره در قدم من گذاشتی
کوه غمی به روی غم من گذاشتی

سید محمد جواد شرافت:

در سرخی غروب نشسته سپیده‌‌ات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیده‌ات

آخر دل عموی تو را پاره پاره کرد
آوای ناله‌های بریده بریده‌ات

در بین این غبار به سوی تو آمدم
از روی ردّ خونِ به صحرا چکیده‏‌ات...

خون گریه می‌کنند چرا نعل اسب‌ها؟
سخت است روضهٔ تن د‏ر خون تپیده‌ات

بر بیت بیت پیکر تو خیره مانده‌ام
آه ای غزل! چگونه ببینم قصیده‌ات

باید که می‌شکفت گل زخم بر تنت
از بس خدا شبیه حسن آفریده‌ات

مجید تال:
بر تن دشت ردپا مانده

گیسویت در هوا رها مانده

بازویت آنقدر که ضربت داشت

ردّ شمشیر در هوا مانده

بند نعلین...ظاهرا...،در اصل

دهن ازرق است وا مانده

یا حسن گفتنت که غوغا کرد

صبر کن ذکر مرتضی مانده

پس مدینه برادری شده است

که چنین پای کربلا مانده

پشت هر ذکر یا عمو جانت

هوس ذکر یا اخا مانده

لشکر تیغ! چشمتان روشن

یادگاری مجتبی مانده

گر چه «احلی من العسل» گفتی

تازه احلی من البلا مانده

چه به روز تو آمده که هنوز

کمر خیمه‌گاه تا مانده

زیر پا مانده‌ای و با حسرت

نو عروس تو روی پا مانده

دست تو در میان خون خودت

دست او نیز در حنا مانده

داستان جدایی‌ات این شد

سر جدا، تن جدا جدا مانده

تیغ‌ها که کشیده‌ات کردند

وای من سهم نعل‌ها مانده

گر چه قدت بلند شد اما

نجمه بعد از تو بی‌عصا مانده

عباس احمدی:


شکر خدا که نور ولایت به ما رسید

الطاف خاندان کرامت به ما رسید

وقتی برای خون خدا نوحه خوان شدیم

بالاترین مقام عبادت به ما رسید

اسلام را محرم او زنده کرده است

این نکته هم ز پیر طریقت به ما رسید

روز ازل که موسِم تقسیم رزق بود

از آن میانه، ذکر مصیبت به ما رسید

اشکی چکید و این دل تیره شفا گرفت

تا قطره ای ز زمزم تربت به ما رسید

ذکر لبان ما  صف محشر بوَد: حسین

بعد از هزار سال که نوبت به ما رسید

ما نوکران فاطمه ایم و عجب مدار

روزی اگر مقام شفاعت به ما رسید

مَستیم ما ز بادۀ "احلی من العَسل"

اینگونه شد که شهد شهادت به ما رسید

از نالۀ یتیم حسن زیر سمّ اسب

راز وفا و عزّت و غیرت به ما رسید

محمد سهرابی :
چون چشم نيزه قُوّت جان مرا گرفت

پهلوي من نشست و نشان مرا گرفت

 

ميرفت تا كه فاش پدر خوانمت عمو

سُمّ فرس رسيد و دهان مرا گرفت

 

گويند بو كشيدن گل ، مرگ مؤمن است

بوي خوش دهان تو جان مرا گرفت

 

من سينه ام دُكانِ محبت فروشي است

آهن فروش ، از چه دُكان مرا گرفت؟

 

دشمن كه چشم ديدن ابروي من نداشت

سنگي رها نمود و كمان مرا گرفت

 

لكنت نداشت من كه زبانم ز كودكي

موم عسل چگونه زبان مرا گرفت؟

 

چون كندوي عسل بدنم رخنه رخنه است

اين نيش هاي نيزه توان مرا گرفت

 

گِل شد ز خاكِ سُمّ ِ فرس خونِ پيكرم

ريگ روان همه جريان مرا گرفت

 

معني ، ز پيرهاي سپاهِ جمل رسيد

هر چه رسيد و عمر جوان مرا گرفت


ارسال نظر
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
مریم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۴۹ - ۱۴۰۰/۰۵/۲۵
0
0
عالی✌⚘
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین