۱۹ مهر ۱۴۰۳ ۷ ربیع الثانی ۱۴۴۶ - ۳۶ : ۰۴
معلم شهید هادی نصرالله در گفت و گویی عنوان کرد:
معلم سید هادی نصرالله فرزند شهید دبیر کل حزب الله لبنان گفت: هادی بسیار با اخلاق و مهربان و خدمتگذار بود. باهوش و شجاع و انقلابی بود. عاشق امام خمینی(ره) و امام خامنه ای و انقلاب اسلامی ایران بود و بسیار عشق شهادت داشت.
عقیق:در آستانه بیست و یکمین سالگرد شهادت شهید سید هادی نصر الله فرزند دبیر کل حزب الله لبنان از شهدای مقاومت حزب الله لبنان؛ سرویس بین الملل پیرامون ویژگی ها و خصوصیات اخلاقی این شهید مقاومت با فاطمه حجازی اسد اللهی معلم شهید سید هادی نصرالله که در حال حاضر دبیر خبر شبکه الکوثر است به گفت و گو پرداخته است.
متن این گفت و گو تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:
ابتدا معرفی اجمالی از شهید هادی نصرالله داشته باشید.
در سالگرد شهادت سید هادی نصرالله پسر دبیر کل حزب الله لبنان، سید حسن نصرالله، به سر می بریم. شهید سید محمد هادی پسر ارشد سید حسن و متولد 19 سپتامبر سال 1979 میلادی است. خیلی زود و در سن پانزده سالگی به رده های مقاومت ملحق شد و در 12 سپتامبر سال 1997 میلادی یعنی حدود یک هفته مانده به جشن تولد هجده سالگی اش، در منطقه اقلیم التفاح جنوب لبنان به شهادت رسید.
در خصوص نحوه شهادت شهید نصرالله توضیح دهید.
در آن هنگام مقاومت لبنان، حرکتی از نیروهای صهیونیستی را در منطقه جبل الرفیع در اقلیم التفاح جنوب لبنان، زیر نظر گرفته بود و مجموعه هایی از مقاومت جهت به تله انداختن آن ها وارد عمل شدند که هادی در یکی از این مجموعه ها حضور داشت؛ آن ها با نیروهای صهیونیستی درگیر شده که نتیجه آن نابودی چهار تن از صهیونیست ها و تعدادی مجروح بود. هنگامی که مجموعه بدون اینکه خسارتی به آن وارد شود شروع به عقب نشینی کرد، ارتش صهیونیست طبق عادت همیشگی خود بالگردی فرستاد و حمله ای زمینی را نیز آغاز کرد که در آن هادی و هیثم مغنیه و علی کوثرانی به شهادت رسیدند.هادی از ناحیه پهلو و گردنش آسیب دیده بود و دشمن صهیونیست، پیکر او و همرزمان شهیدش را به اسارت گرفت.دشمن از اینکه این پیکر متعلق به پسر دبیر کل حزب الله بود، شگفت زده شده بود؛ اما سید حسن به آن ها گفت که این اتفاق برای آن ها پیروزی به حساب نمی آید. چرا که پسرش را در حال نبرد در دل معرکه کشتند نه در حالی که در ضاحیه مشغول خوشگذرانی بوده باشد.پیکر شهید به همراه تعداد زیادی از شهدای دیگر طی عملیات تبادل بزرگی پس گرفته شد که در این عملیات حزب الله، باقی مانده های جسد یک نیروی ارتشی کوماندو صهیونیست را که در عملیات انصاریه به همراه یازده تن دیگر از نیروهای ارشد و ارتشی اسرائیلی نابود شدند را تحویل داده و پیکر شهدا را تحویل گرفت. پیکر شهید هادی در روضه الشهیدین در ضاحیه جنوبی بیروت به خاک سپرده شد.
لطفا از دورانی که معلم شهید هادی بودید و خاطراتی که با این شهید بزرگوار داشتید توضیحاتی بفرمایید.
برای من افتخاریست که در دبیرستان مصطفی واقع در منطقه حاره در ضاحیه جنوبی بیروت، دبیر شهید هادی بودم. تازه وارد دانشگاه شده بودم و سن و سال کمی داشتم و دوره آموزش دبیری را به تازگی در آن سن کم به پایان رسانده بودم و علی رغم سن کمم، مشغول تدریس شده بودم. دانش آموزان از نظر سنی به من نزدیک بودند و این امر باعث می شد که روابط محکمی با آن ها داشته باشم. در کلاس هادی، پسر شیخ نعیم قاسم، پسر شیخ نبیل قاووق و پسر محمد رعد نماینده مجلس و پسر بسیاری دیگر از علما و مسئولین حزب الله هم حضور داشتند. ما معلمان در کلاس، خود را در مجلس شورای حزب الله احساس می کردیم. اولین کسی که از بین دانش آموزان توجه ام را به خود جلب کرد، هادی بود. نمی دانستم که پسر سید حسن نصرالله است چرا که به من نگفته بود و نمی خواست که بگوید. اما شباهت زیادش به پدر باعث شد تا از ناظم مدرسه سوال کرده و متوجه شوم که پسر سید حسن است. بسیار باهوش و مهربان بود .
متن این گفت و گو تقدیم خوانندگان ارجمند می شود:
ابتدا معرفی اجمالی از شهید هادی نصرالله داشته باشید.
در سالگرد شهادت سید هادی نصرالله پسر دبیر کل حزب الله لبنان، سید حسن نصرالله، به سر می بریم. شهید سید محمد هادی پسر ارشد سید حسن و متولد 19 سپتامبر سال 1979 میلادی است. خیلی زود و در سن پانزده سالگی به رده های مقاومت ملحق شد و در 12 سپتامبر سال 1997 میلادی یعنی حدود یک هفته مانده به جشن تولد هجده سالگی اش، در منطقه اقلیم التفاح جنوب لبنان به شهادت رسید.
در خصوص نحوه شهادت شهید نصرالله توضیح دهید.
در آن هنگام مقاومت لبنان، حرکتی از نیروهای صهیونیستی را در منطقه جبل الرفیع در اقلیم التفاح جنوب لبنان، زیر نظر گرفته بود و مجموعه هایی از مقاومت جهت به تله انداختن آن ها وارد عمل شدند که هادی در یکی از این مجموعه ها حضور داشت؛ آن ها با نیروهای صهیونیستی درگیر شده که نتیجه آن نابودی چهار تن از صهیونیست ها و تعدادی مجروح بود. هنگامی که مجموعه بدون اینکه خسارتی به آن وارد شود شروع به عقب نشینی کرد، ارتش صهیونیست طبق عادت همیشگی خود بالگردی فرستاد و حمله ای زمینی را نیز آغاز کرد که در آن هادی و هیثم مغنیه و علی کوثرانی به شهادت رسیدند.هادی از ناحیه پهلو و گردنش آسیب دیده بود و دشمن صهیونیست، پیکر او و همرزمان شهیدش را به اسارت گرفت.دشمن از اینکه این پیکر متعلق به پسر دبیر کل حزب الله بود، شگفت زده شده بود؛ اما سید حسن به آن ها گفت که این اتفاق برای آن ها پیروزی به حساب نمی آید. چرا که پسرش را در حال نبرد در دل معرکه کشتند نه در حالی که در ضاحیه مشغول خوشگذرانی بوده باشد.پیکر شهید به همراه تعداد زیادی از شهدای دیگر طی عملیات تبادل بزرگی پس گرفته شد که در این عملیات حزب الله، باقی مانده های جسد یک نیروی ارتشی کوماندو صهیونیست را که در عملیات انصاریه به همراه یازده تن دیگر از نیروهای ارشد و ارتشی اسرائیلی نابود شدند را تحویل داده و پیکر شهدا را تحویل گرفت. پیکر شهید هادی در روضه الشهیدین در ضاحیه جنوبی بیروت به خاک سپرده شد.
لطفا از دورانی که معلم شهید هادی بودید و خاطراتی که با این شهید بزرگوار داشتید توضیحاتی بفرمایید.
برای من افتخاریست که در دبیرستان مصطفی واقع در منطقه حاره در ضاحیه جنوبی بیروت، دبیر شهید هادی بودم. تازه وارد دانشگاه شده بودم و سن و سال کمی داشتم و دوره آموزش دبیری را به تازگی در آن سن کم به پایان رسانده بودم و علی رغم سن کمم، مشغول تدریس شده بودم. دانش آموزان از نظر سنی به من نزدیک بودند و این امر باعث می شد که روابط محکمی با آن ها داشته باشم. در کلاس هادی، پسر شیخ نعیم قاسم، پسر شیخ نبیل قاووق و پسر محمد رعد نماینده مجلس و پسر بسیاری دیگر از علما و مسئولین حزب الله هم حضور داشتند. ما معلمان در کلاس، خود را در مجلس شورای حزب الله احساس می کردیم. اولین کسی که از بین دانش آموزان توجه ام را به خود جلب کرد، هادی بود. نمی دانستم که پسر سید حسن نصرالله است چرا که به من نگفته بود و نمی خواست که بگوید. اما شباهت زیادش به پدر باعث شد تا از ناظم مدرسه سوال کرده و متوجه شوم که پسر سید حسن است. بسیار باهوش و مهربان بود .
شهید هادی بسیار عاشق امام خمینی(ره) و امام خامنه ای بود
خیلی به دیگران کمک می کرد و رابطه اش با هم کلاسی هایش عالی بود. اگر کسی از آن ها خطایی مرتکب می شد برایش بهانه می آورد و بسیار متواضع بود. هیچ وقت سعی نمی کرد با توجه به اینکه پسر سید حسن است از بقیه خود را متمایز کند. هادی بزرگتر از سن خود می فهمید و به شدت انسان انقلابی و حماسی بود. و چیزی که شاید بقیه از آن مطلع نیستند اینکه هادی علی رغم کم سن و سالی اش، هنرمند بود. دستخط بسیار زیبایی داشت و نقاش بود. شیوه بسیار زیبایی در نوشتن و توصیف داشت و صدای بسیار گیرا و حماسی و خطابه گری داشت. عاشق امام خمینی(ره) و امام خامنه ای و انقلاب اسلامی ایران بود و بسیار عشق شهادت داشت.
انشایی با موضوع شهادت و جاسوسان داخلی در لبنان نوشت
یک بار از بچه ها خواستم تا انشایی با موضوع آزاد بنویسند. هادی موضوع زیبایی راجع به مقاومت و شهادت نوشت و زیر آن را با نام «شهید هادی نصرالله» امضا کرد. می دانست که شهید می شود و برای آن عجله داشت. بار دیگر از آن ها موضوعی خواستم و او موضوعی تحت عنوان نامه ای به مزدوران نوشت. منظور او مزدوران و جاسوسان اسرائیلی داخل لبنان بود و باز دوباره آن را با نام «شهید هادی نصرالله » امضا کرد. از آن جایی که نامه بسیار خاص و زیبایی بود که نشان از فهم و درک عمیق او داشت، از او خواستم تا نامه را جلو دوستانش با صدای بلند بخواند. بلند شد و نامه را به شکل بسیار تأثیرگذار و حماسی خواند. شاید نتوانم عشقش را به شهادت و مقاومت و اهل بیت به خوبی توصیف کنم.
اگر خاطره و نکته ای از شهید هادی دارید بفرمایید.
از هادی خیلی چیزها آموختم.یک روز امتحان شفاهی داشتند و من هشت تا برگه روی میزم گذاشته بودم. و امتحان اینطور بود که دانش آموزان یکی از برگه ها را به قید قرعه انتخاب می کردند و باید متنی که در آن بود را از حفظ می خواندند تا نمره بگیرند. وقتی نوبت به هادی رسید متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه می کند. پرسیدم: هادی، چی میگی؟گفت: ذکر می گویم. تا اون متنی در قرعه به نامم بییفتد که بیشتر از بقیه از بهر کردم و راجع به جهاد است. لبخند زدم و کارم را ادامه دادم و هنگامی که نوبت او شد و کاغذ را برداشت، همان برگه ای بود که از خدا می خواست تا به نامش بیافتد. تعجب کردم، همکلاسی هایش هم متعجب شده بودند. پرسیدم چه ذکری بود که می گفتی و زمزمه می کردی؟ گفت: ذکر ناد علی... واقعیت اینکه تا قبل از آن این ذکر را نشنیده بودم. پس از او خواستم تا آن را روی دفتر کارم برایم بنویسد. و او با خط زیبایش ذکر را برایم نوشت. وقتی وارد کلاس می شدم می دیدم که تخته را به طور زیبایی با نقاشی تزیین کرده است. خیلی تشویقش می کردم و به او می گفتم که هادی، تو یک هنرمند هستی .
خیلی به دیگران کمک می کرد و رابطه اش با هم کلاسی هایش عالی بود. اگر کسی از آن ها خطایی مرتکب می شد برایش بهانه می آورد و بسیار متواضع بود. هیچ وقت سعی نمی کرد با توجه به اینکه پسر سید حسن است از بقیه خود را متمایز کند. هادی بزرگتر از سن خود می فهمید و به شدت انسان انقلابی و حماسی بود. و چیزی که شاید بقیه از آن مطلع نیستند اینکه هادی علی رغم کم سن و سالی اش، هنرمند بود. دستخط بسیار زیبایی داشت و نقاش بود. شیوه بسیار زیبایی در نوشتن و توصیف داشت و صدای بسیار گیرا و حماسی و خطابه گری داشت. عاشق امام خمینی(ره) و امام خامنه ای و انقلاب اسلامی ایران بود و بسیار عشق شهادت داشت.
انشایی با موضوع شهادت و جاسوسان داخلی در لبنان نوشت
یک بار از بچه ها خواستم تا انشایی با موضوع آزاد بنویسند. هادی موضوع زیبایی راجع به مقاومت و شهادت نوشت و زیر آن را با نام «شهید هادی نصرالله» امضا کرد. می دانست که شهید می شود و برای آن عجله داشت. بار دیگر از آن ها موضوعی خواستم و او موضوعی تحت عنوان نامه ای به مزدوران نوشت. منظور او مزدوران و جاسوسان اسرائیلی داخل لبنان بود و باز دوباره آن را با نام «شهید هادی نصرالله » امضا کرد. از آن جایی که نامه بسیار خاص و زیبایی بود که نشان از فهم و درک عمیق او داشت، از او خواستم تا نامه را جلو دوستانش با صدای بلند بخواند. بلند شد و نامه را به شکل بسیار تأثیرگذار و حماسی خواند. شاید نتوانم عشقش را به شهادت و مقاومت و اهل بیت به خوبی توصیف کنم.
اگر خاطره و نکته ای از شهید هادی دارید بفرمایید.
از هادی خیلی چیزها آموختم.یک روز امتحان شفاهی داشتند و من هشت تا برگه روی میزم گذاشته بودم. و امتحان اینطور بود که دانش آموزان یکی از برگه ها را به قید قرعه انتخاب می کردند و باید متنی که در آن بود را از حفظ می خواندند تا نمره بگیرند. وقتی نوبت به هادی رسید متوجه شدم که ذکری را زیر لب زمزمه می کند. پرسیدم: هادی، چی میگی؟گفت: ذکر می گویم. تا اون متنی در قرعه به نامم بییفتد که بیشتر از بقیه از بهر کردم و راجع به جهاد است. لبخند زدم و کارم را ادامه دادم و هنگامی که نوبت او شد و کاغذ را برداشت، همان برگه ای بود که از خدا می خواست تا به نامش بیافتد. تعجب کردم، همکلاسی هایش هم متعجب شده بودند. پرسیدم چه ذکری بود که می گفتی و زمزمه می کردی؟ گفت: ذکر ناد علی... واقعیت اینکه تا قبل از آن این ذکر را نشنیده بودم. پس از او خواستم تا آن را روی دفتر کارم برایم بنویسد. و او با خط زیبایش ذکر را برایم نوشت. وقتی وارد کلاس می شدم می دیدم که تخته را به طور زیبایی با نقاشی تزیین کرده است. خیلی تشویقش می کردم و به او می گفتم که هادی، تو یک هنرمند هستی .
با توجه به اینکه شهید هادی فرزند سید حسن نصر الله بود رفتارش در مدرسه و با هم کلاسی هایش چگونه بود؟
هادی بسیار با اخلاق و مهربان و خدمتگذار بود. باهوش و شجاع و انقلابی بود و انسان پایبند و مؤمنی بود که مستحبات و نمازهایش را در یکی از مساجد ضاحیه جنوبی به جا می آورد. علی رغم سن کم اش بسیار تودار بود و شخصیتی رهبر گونه داشت. دوستانش او را به خاطر صفاتش و به خصوص فروتنی اش بسیار دوست داشتند. هیچ وقت راجع به خودش چیزی نمی گفت و سعی نمی کرد از آنجایی که پسر دبیر کل است خود را از بقیه متمایز کند. و از نیروهای امنیتی و محافظی که برای مراقبت از او و خواهر و برادرانش همراهش بودند به ستوه نمی آمد و غر نمی زد. مثلاً برادرانی که وظیفه محافظت از خانواده سید حسن را داشتند، به او اجازه نمی دادند که در اردوهای مدرسه که بقیه دانشآموزان با بی قراری منتظرش بودند، شرکت کند. چرا که اردوها خارج از بیروت برگزار می شد. یکبار اردو داشتیم و به ما گفته بود که نیروهای حفاظت به او اجازه همراهی با ما را داده اند. ناگهان نظرشان عوض شد و به او اجازه ندادند و به اردو نیامد. ما معلم ها و همکلاسی هایش شروع به غر زدن کردیم اما او لبخند می زد و می گفت: من ناراحت نیستم. اشکالی ندارد من و بعضی دیگر از دبیران احساس می کردیم که کمترین کاری که می توانیم برای سید حسن انجام دهیم این است که در قبال مسئولیت سنگینی که بر دوش اوست و هم و غم تمام امت را به دوش می کشد، از بچه هایش مراقبت کنیم و به آنها برسیم.
آیا شما با خانواده شهید نصرالله از نزدیک آشنایی داشتید و شرایط زندگی آنها چگونه بود؟
یکبار به او گفتم که می خواهم به منزلتان بیایم و منزلشان آن موقع در مربع امنیتی در حاره حریک بود و ساختمانی که سید حسن در آن ساکن بود نزدیک دبیرستانی بود که در آن تعلیم می دادیم. بعد از اینکه هادی برای ما از نیروهای محافظ منزل و خانواده اجازه گرفت، به همراه سه نفر دیگر از معلمان موثق به منزلشان رفتیم. آن روز با همسر سید حسن و مادر شهید آشنا شدیم.
خانه دبیر کل خانه ای با پنکه سقفی کهنه و بسیار ساده
هنگامی که وارد منزل شدم تعجب کردم. منزل بسیار بسیار متواضع و کوچکی بود و مبلمان بسیار ساده ای داشت. احساس می کردیم که در خانه خودمان هستیم چرا که مادر هادی طوری با ما رفتار می کرد که گویا خواهرانش هستیم و اصلاً فکر نمی کردیم که در خانه دبیر کل هستیم یا اولین بار است که به آنجا می رویم. خانه کولر نداشت! بلکه یک پنکه سقفی داشت که معمولاً در خانه فقرا استفاده می شود و عجیب تر اینکه بسیار قدیمی و کمی شکسته بود. بعدها هواپیماهای اسرائیلی این خانه را به طور کامل بمباران کرده و از بین بردند و از آن به بعد کسی از محل سکونت سید حسن و خانواده ایشان اطلاعی ندارد.
بعد از دبیرستان شهید هادی به کجا رفت و چه زمانی خبر شهادتش را شنیدید؟
هادی عاشق مقاومت شد و خیلی زود به رده های مقاومت ملحق گشت. دبیرستان را رها کرده و به جهاد رفت. ولی راجع به آن به کسی چیزی نمی گفت. خیلی تودار بود. هر وقت من را در ضاحیه می دید حتی اگر حواسم نبود، صدایم می کرد و به من سلام می داد. این به خاطر شدت تواضع و وفاداری اش بود. وقتی از او پرسیدم که چرا ما را ترک کردی و کجا رفتی؟ گفت: رفتم تا در حوزه درس بخوانم.بعد از تقریبا دو سال و نیم از رها کردن دبیرستان، خبر ناگهانی شهادتش به گوشمان رسید و پنج ماه قبل از آن با دختر یکی از علما عقد کرده بود.
زمانی که شهید هادی به شهادت رسید سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان چه واکنشی از خود نشان داد؟
تعداد بیشماری از مردم در میدان مجلس شورای حزب الله جهت برپایی یاد بود شهدای کشتار سپتامبر که در طی تظاهراتی ضد پیمان اسلو به شهادت رسیده بودند، جمع شده بودند. مشتاقانه منتظر سخنرانی سید حسن نصرالله بودیم که خبر شهادت سید هادی به ما رسید. توقع می رفت که سخنرانی لغو شود ولیکن سید حسن نصرالله با تمام قوا حاضر شد در حالی که به حضار سلام می داد و لبخند به لب داشت. بالای منبر رفت و سخنرانی عظیمی ایراد کرد که فراموش نشدنی است. خدا را شکر کرد که نظر لطفی به خانواده اش داشته و از بین آن ها شهیدی را انتخاب کرده و اینکه از این پس جز خانواده شهداست با ثبات و صبر و شجاعت سخن می گفت.
هادی بسیار با اخلاق و مهربان و خدمتگذار بود. باهوش و شجاع و انقلابی بود و انسان پایبند و مؤمنی بود که مستحبات و نمازهایش را در یکی از مساجد ضاحیه جنوبی به جا می آورد. علی رغم سن کم اش بسیار تودار بود و شخصیتی رهبر گونه داشت. دوستانش او را به خاطر صفاتش و به خصوص فروتنی اش بسیار دوست داشتند. هیچ وقت راجع به خودش چیزی نمی گفت و سعی نمی کرد از آنجایی که پسر دبیر کل است خود را از بقیه متمایز کند. و از نیروهای امنیتی و محافظی که برای مراقبت از او و خواهر و برادرانش همراهش بودند به ستوه نمی آمد و غر نمی زد. مثلاً برادرانی که وظیفه محافظت از خانواده سید حسن را داشتند، به او اجازه نمی دادند که در اردوهای مدرسه که بقیه دانشآموزان با بی قراری منتظرش بودند، شرکت کند. چرا که اردوها خارج از بیروت برگزار می شد. یکبار اردو داشتیم و به ما گفته بود که نیروهای حفاظت به او اجازه همراهی با ما را داده اند. ناگهان نظرشان عوض شد و به او اجازه ندادند و به اردو نیامد. ما معلم ها و همکلاسی هایش شروع به غر زدن کردیم اما او لبخند می زد و می گفت: من ناراحت نیستم. اشکالی ندارد من و بعضی دیگر از دبیران احساس می کردیم که کمترین کاری که می توانیم برای سید حسن انجام دهیم این است که در قبال مسئولیت سنگینی که بر دوش اوست و هم و غم تمام امت را به دوش می کشد، از بچه هایش مراقبت کنیم و به آنها برسیم.
آیا شما با خانواده شهید نصرالله از نزدیک آشنایی داشتید و شرایط زندگی آنها چگونه بود؟
یکبار به او گفتم که می خواهم به منزلتان بیایم و منزلشان آن موقع در مربع امنیتی در حاره حریک بود و ساختمانی که سید حسن در آن ساکن بود نزدیک دبیرستانی بود که در آن تعلیم می دادیم. بعد از اینکه هادی برای ما از نیروهای محافظ منزل و خانواده اجازه گرفت، به همراه سه نفر دیگر از معلمان موثق به منزلشان رفتیم. آن روز با همسر سید حسن و مادر شهید آشنا شدیم.
خانه دبیر کل خانه ای با پنکه سقفی کهنه و بسیار ساده
هنگامی که وارد منزل شدم تعجب کردم. منزل بسیار بسیار متواضع و کوچکی بود و مبلمان بسیار ساده ای داشت. احساس می کردیم که در خانه خودمان هستیم چرا که مادر هادی طوری با ما رفتار می کرد که گویا خواهرانش هستیم و اصلاً فکر نمی کردیم که در خانه دبیر کل هستیم یا اولین بار است که به آنجا می رویم. خانه کولر نداشت! بلکه یک پنکه سقفی داشت که معمولاً در خانه فقرا استفاده می شود و عجیب تر اینکه بسیار قدیمی و کمی شکسته بود. بعدها هواپیماهای اسرائیلی این خانه را به طور کامل بمباران کرده و از بین بردند و از آن به بعد کسی از محل سکونت سید حسن و خانواده ایشان اطلاعی ندارد.
بعد از دبیرستان شهید هادی به کجا رفت و چه زمانی خبر شهادتش را شنیدید؟
هادی عاشق مقاومت شد و خیلی زود به رده های مقاومت ملحق گشت. دبیرستان را رها کرده و به جهاد رفت. ولی راجع به آن به کسی چیزی نمی گفت. خیلی تودار بود. هر وقت من را در ضاحیه می دید حتی اگر حواسم نبود، صدایم می کرد و به من سلام می داد. این به خاطر شدت تواضع و وفاداری اش بود. وقتی از او پرسیدم که چرا ما را ترک کردی و کجا رفتی؟ گفت: رفتم تا در حوزه درس بخوانم.بعد از تقریبا دو سال و نیم از رها کردن دبیرستان، خبر ناگهانی شهادتش به گوشمان رسید و پنج ماه قبل از آن با دختر یکی از علما عقد کرده بود.
زمانی که شهید هادی به شهادت رسید سید حسن نصرالله دبیر کل حزب الله لبنان چه واکنشی از خود نشان داد؟
تعداد بیشماری از مردم در میدان مجلس شورای حزب الله جهت برپایی یاد بود شهدای کشتار سپتامبر که در طی تظاهراتی ضد پیمان اسلو به شهادت رسیده بودند، جمع شده بودند. مشتاقانه منتظر سخنرانی سید حسن نصرالله بودیم که خبر شهادت سید هادی به ما رسید. توقع می رفت که سخنرانی لغو شود ولیکن سید حسن نصرالله با تمام قوا حاضر شد در حالی که به حضار سلام می داد و لبخند به لب داشت. بالای منبر رفت و سخنرانی عظیمی ایراد کرد که فراموش نشدنی است. خدا را شکر کرد که نظر لطفی به خانواده اش داشته و از بین آن ها شهیدی را انتخاب کرده و اینکه از این پس جز خانواده شهداست با ثبات و صبر و شجاعت سخن می گفت.
سید مقاومت در شهادت هادی نگریست و لبخند به لب داشت
هنگامی که سید حسن گریه نکرد، اشک ریختم به شدت گریه کردم و در روز بعد، خود سید حسن شخصاً به استقبال مردمی پرداخت که برای عرض تسلیت و تبریک شهادت جگر گوشه اش آمده بودند. مردم از همه جا آمده بودند. از داخل و خارج لبنان و از تمامی مذاهب و طوائف و ادیان و احزاب و در جایی دیگر مادر شهید هادی ایستاده بود و از خانم ها استقبال می کرد در حالی که لبخند بر لب داشت و ما معلم ها به شدت گریه می کردیم.
بعد از شهادت هادی خاطره ای از او نوشتم که در روزنامه العهد که متعلق به حزب الله بود منتشر شد و در اکثر اماکن متعلق به حزب الله و در دانشگاه ها پخش و آویخته شد. بعدها در کتابی که در آن همه چیز ازشهید هادی ذکر شده بود، به ثبت رسید.
تقریباً یک سال بعد از شهادت هادی، او را در عالم رویا دیدم و راجع به عملیات نامألوفی از حزب الله برایم گفت. آن موقع راز این رویا را درک نکردم تا اینکه بعد از دو روز عملیات انصاریه اتفاق افتاد که از سنگین ترین شکست های ارتش صهیونیستی در تاریخشان است.
به عنوان سخن پایانی مهمترین سفارش شهید نصرالله چه بود؟
ما در آستانه ماه محرم به سر می بریم و خاطر نشان می کنم که هادی همگان را بر مداومت در خواندن زیارت عاشورا و زیارت وارث وصیت کرده است. و این نشان دهنده ارتباط عظیم این شهدای پهلوان به سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) است.
هنگامی که سید حسن گریه نکرد، اشک ریختم به شدت گریه کردم و در روز بعد، خود سید حسن شخصاً به استقبال مردمی پرداخت که برای عرض تسلیت و تبریک شهادت جگر گوشه اش آمده بودند. مردم از همه جا آمده بودند. از داخل و خارج لبنان و از تمامی مذاهب و طوائف و ادیان و احزاب و در جایی دیگر مادر شهید هادی ایستاده بود و از خانم ها استقبال می کرد در حالی که لبخند بر لب داشت و ما معلم ها به شدت گریه می کردیم.
بعد از شهادت هادی خاطره ای از او نوشتم که در روزنامه العهد که متعلق به حزب الله بود منتشر شد و در اکثر اماکن متعلق به حزب الله و در دانشگاه ها پخش و آویخته شد. بعدها در کتابی که در آن همه چیز ازشهید هادی ذکر شده بود، به ثبت رسید.
تقریباً یک سال بعد از شهادت هادی، او را در عالم رویا دیدم و راجع به عملیات نامألوفی از حزب الله برایم گفت. آن موقع راز این رویا را درک نکردم تا اینکه بعد از دو روز عملیات انصاریه اتفاق افتاد که از سنگین ترین شکست های ارتش صهیونیستی در تاریخشان است.
به عنوان سخن پایانی مهمترین سفارش شهید نصرالله چه بود؟
ما در آستانه ماه محرم به سر می بریم و خاطر نشان می کنم که هادی همگان را بر مداومت در خواندن زیارت عاشورا و زیارت وارث وصیت کرده است. و این نشان دهنده ارتباط عظیم این شهدای پهلوان به سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) است.
منبع:حوزه