مروری بر زندگینامه و سبک مداحی «حاج اکبر ناظم» چارپایهخوان/
«خلوص» شرط اول خدمت در آستان امام حسین(ع) است
«حاج اکبر ناظم» مداحی نام آشنا برای هیأتیهاست. شاید مردم تهران نام او را بیشتر در مجالس امام حسین علیهالسلام شنیده باشند.
عقیق:حاج اکبر ناظم، که نام اصلی «اکبر دهباشی» بود سالها در منطقه بازار
تهران در مراسم چارپایهخوانی در روزها و شبهای تاسوعا و عاشورا حاضر
میشد؛ آن هم در دورانی که مأموران رژیم شاهنشاهی در پی تعطیلی هیأتهای
عزاداری و دستگیری مداحان بودند. نفس او آنقدر پاک بود که هر کسی در
روزهای ماه محرم از بازار تهران عبور میکرد و یا در هیأت قناتآبادیها
حاضر میشد، محبت امام حسین علیهالسلام در قلبش احیا میشد و شور حسینی او
را فرامیگرفت.
برای آشنایی بیشتر با این پیرغلام مرحوم که نامش آوازه مداحان و سبک
زندگیاش الگویی برای ارادتمندان حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است با مصطفی
ناظمنیا، پسر حاج اکبر ناظم، گفتوگو کردهایم.
نسب خانوادگی
حاج اکبر ناظم از نسل میرزا تقی خان امیرکبیر بود. در واقع جد مادری او با
چهار واسطه به امیرکبیر میرسد. دختر میرزا با مردی به نام سید عبدالکریم
ازدواج کرد و آنها صاحب دختری به نام علویه خانم شدند که مادربزرگ حاج اکبر
ناظم محسوب میشد. این خانواده همگی شجاع و دلاور بودند. به اندازهای که
مادربزرگ حاج اکبر در دوران مظفرالدین شاه قاجار و در جریان مشروطه برای
دفاع از آیتالله قناتآبادی که توسط مأموران قاجاری دستگیر شده بود، حدود
یکصد زن شجاع را جمع کرد و برای دادخواهی با آنها به میدان ارک رفت. در
آنجا به مردان خود پیوستند و به همراه آنها تا کاخ مظفرالدین شاه حرکت
کردند. آنها که میدانستند شاه قاجار حرف حساب را نمیداند، شیشههای کاخ
او را با سنگ شکستند. شاه هم از ترس، آیتالله قناتآبادی را همان موقع
آزاد کرد.
علویه خانم در جوانی با مردی ازدواج کرد که خیلی زود از دنیا رفت. آنها
فقط یک دختر داشتند که مادر حاج اکبر ناظم شد. او هم زنی متدین، پرهیزکار و
از شیعیان بر حق بود. پدر حاج اکبر هم مرد متدینی بود که جزء خیرین زمان
خودش شناخته میشد. به طوری که در کار مسجدسازی فعالیت داشت و مسجد کلاک
جزء باقیات صالحات او محسوب میشود. زمانی که از دنیا رفت، بدنش را در همان
محل دفن کردند. البته در زمان فوت او، حاج اکبر حدود هفت ساله بود و
برادری پنج ساله هم داشت. اما مادرشان بعد از فوت همسر، دیگر ازدواج نکرد و
خودش به بزرگ کردن بچههایش مشغول بود.
شروع خدمت در مجلس امام حسین علیهالسلام
عشق و علاقه حاج اکبر به امام حسین علیهالسلام به دوران کودکیاش
برمیگردد. یعنی زمانی که او آرزو داشت یکی از کسبه بازار تهران باشد تا با
درآمد زیادش به مادرش رسیدگی کند. اما مادرش به او سفارش کرده بود که اگر
میخواهد او را خوشحال کند، سعی کند رضایت امام حسین علیهالسلام را جلب
کرده و خادم آن حضرت شود. این طور بود که از دوران کودکی آنچنان با حضرت
سیالشهدا علیهالسلام انس گرفت که هر وقت نام آن حضرت را میشنید، اشک از
چشمهایش جاری میشد.
دوران نوجوانی و جوانی حاج اکبر در هیأتها و جلسههای عزاداری امام حسین
علیهالسلام گذشت. او که این نوع اظهار محبت را از مادرش یاد گرفته بود، به
همراه چند نفر از دوستانش هیأتی را تشکیل دادند و عنوان آن را «هیأت
نوباوگان» گذاشتند. حاج اکبر در این هیأت، مسئولیت میانداری را به عهده
گرفت که آن روزها به کسی که چنین مسئولیتی را بر عهده داشت، «ناظم»
میگفتند. به این صورت بود که حاج اکبر دهباشی معروف شد به «حاج اکبر
ناظم».
اما مداحی را از یک شب جمعهای در دوران نوجوانیاش شروع کرد که به همراه
دوستانش مشغول آماده کردن هیأت بود تا مداح بیاید و روضه شروع شود. اما هر
قدر صبر کردند، مداح به هیأت نرسید. اطرافیان که از خلوص نیت و سوز کلام
تأثیرگذار حاج اکبر باخبر بودند، او را تشویق کردند که به جای مداح بنشیند و
مداحی کند. حاج اکبر تعریف کرده بود که آن شب زانوهایش میلرزید تا مبادا
در عرض ارادت و مدح امام حسین علیهالسلام و یاران آن حضرت کم بگذارد، اما
مجلس آن شب به اندازهای رونق گرفته بود و مردم از نوای مداحی او بهره برده
بودند که او را تشویق کردند تا این برنامه در شبهای دیگر هم ادامه پیدا
کند. به این تریتب بود که حاج اکبر هر شب جمعه در هیأت نوباوگان مداحی
میکرد، ذکر میگفت و در حد توان و ارادتش به طور مخلصانهای خدمت میکرد.
مدتی از این نوع خدمت در آستان مقدس اهل بیت علیهمالسلام نگذشته بود که
خودش نوحهسرایی را شروع کرد و شعرهایی که در هیأت میخواند را خودش
میسرود.
مراسم چارپایهخوانی
یکی از رسمهای قابل توجه، پرمخاطب و البته تأثیرگذار که در عزاداریهای
سالهای گذشته انجام میشد، مراسم چارپایهخوانی بود. این رسم در بازار
تهران شروع شد و یکی از پایهگذاران آن حاج اکبر بود. در آن سالها که
میکروفن و بلندگویی در اختیار مداحان و سخنرانها نبود تا در میان جمعیت
مردم صدایشان به همه برسد؛ چارپایه ابزار خوبی برای این منظور بود. هر سال
بازار تهران در ماه محرم و به خصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا شاهد حضور
جمعیت گسترده مردم بود که به قصد عزاداری برای حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و
یاران آن حضرت در محله بازار دور هم جمع میشدند.
در این مراسم بود که حاج اکبر بالای چارپایهای میرفت و با صدای بلند شروع
به نوحهخوانی میکرد: «سبط خیر الوری/ ابن بدر الدجی/ مهجه المرتضی (ع)/
ذبحوا بالقفا/ هذه کربلا/ فی دیار بلا/ واحسینا، وا شهیدا». این روضه، یکی
از روضههای تاثیرگذار حاج اکبر ناظم بود که صدای جمعیت را با او همراه
میکرد.
این طور است که مداحان و پیرغلامان امروز، حاج اکبر ناظم را به عنوان
الگویی در مداحی میشناسند. از خلوص نیت او در عرض ارادت به امام حسین
علیهالسلام درس میگیرند و به جوانترها توصیه میکنند که زندگی او را
مرور کرده و با شنیدن نواهای مداحیاش، از آن بهره ببرند.
خاطره سفر کربلا
در سال 1328 تعدادی از هیئتیهای قناتآباد با دو دستگاه اتوبوس به قصد
زیارت عتبات عالیات راه افتادند. از مرز خسروی وارد عراق شدند و بعد از دو
روز به کربلا رسیدند. حاج اکبر تأکید میکرد: «مبادا بدون وضو در این حریم
گام برداری. جایی که نازنین رسول الله صلی الله علیه و آله به شهادت رسیده،
چنان حرمتی دارد که با قدس و عالم ملکوت برابری میکند.»
حدود پانزده روز میگذشت که شبی حاج رضا بقال که امور مالی را بر عهده
داشت، پیش حاج اکبر آمد که: «فقط به اندازه یکی دو شب دیگر خرجی داریم. چه
کنیم؟» و جواب شنید: «فردا به حرم میروم، وقتی برگشتم میگویم چه کنیم.»
صبح فردا از حرم برگشت. گفت: «حاج رضا! نگران نباش؛ امشب میآیند و اوضاع
رو به راه میشود.»
زمان نماز مغرب و عشاء، حاج تقی وصفناری آمد. وارد که شد، از حاج اکبر شنید
که: «میخواهیم ده شب در بالای تل زینبیه عزاداری کنیم.» حاج تقی گفت: «ما
هم میتوانیم از این نمد، کلاهی داشته باشیم؟» حاج اکبر جواب داد: «چراکه
نه؟ حاج رضا! ده شب روضه مال حاج تقی وصفناری.»
مدتی نگذشته بود که تعدادی از هیئت دیوانگان سر راه آمدند و به ان ترتیب
هزینه چهل شب هیئت و عزاداری فراهم شد. ده شب تل زینبیه، ده شب نجف اشرف،
پنج شب کاظمین، پنج شب سامرا و یکی دو جای دیگر که نزدیک به چهل شب عزاداری
شد. در این شبها، محلی بود به نام بلد که اهالی آن شیعهنشین بودند و
باغهای مرکبات داشت. قناتآبادیها دو شب در آن محل عزاداری کردند و
بلدیها، از آنها پذیرایی کردند. حاج اکبر ناظم زمان خداحافظی، این شعر را
برای بلدیها گفت: ای اهل بلد! از ید نعمت/ الله یحفظک کل جماعه. مردم آنجا
خیلی مسرور شده بودند.
یک بار دیگر سال 1332 بود. هیئت نوباوگان قناتآباد بعد از دوازدهم محرم به
سمت کربلا حرکت کرد و از مرز خسروی وارد عراق شد. عطر حضور در همه جا
پیچیده بود. محرم بودن زمان هم مزید بر علت شده بود و روحانیت از همه جا
میبارید. با توجه به اینکه برای سفر کربلا از هر نفر مبلغ کمی میگرفتند،
در این سفر هم بعد از حدود بیست روز خرجی تمام شد. حاج ناظم تعریف کرد: به
حرم مطهر رفتم. در ایوان، جانماز را پهن کردم و به آقا متوسل شدم. یک ساعتی
نگذشته بود که سید بزرگواری نزدیک شد و یک کیسه پول نزدیکم گذاشت و این
مطلب را عنوان کرد که: «آقا فرمودند فقط تا چهل روز.» بعد از برگشتن به
هیئت و تعریف کردن ماجرا، تا یک ساعت هیئتیها بر سر و سینه میزدند و
عزاداری میکردند.
زیارت و ارادت
یک سال محرم، روز عاشورا حال و هوایی دیگر داشت. وقتی که هیئت
قناتآبادیها وارد بازار شد، سوز مصیبت نوحههای حاج اکبر ناظم، همه را به
غلیان واداشته بود. خود حاج اکبر در بالای منبر از شدت غلبه بیهوش شد و
داشت میافتاد که او را روی دست گرفتند و به منزل یکی از آشنایان رساندند.
زمستان بود، یک منقل پر از ذغال سرخ داخل اتاق آورده بودند که آنجا را گرم
کند. هیئتیها دور هم جمع شده بودند و اشعار عصر عاشورا را میخواندند، حاج
اکبر ناظم هم بیهوش خوابیده بود. در این بین، بدنش شروع به لرزیدن کرد،
چند پتو رویش انداختند ولی فایدهای نداشت. یک مرتبه از جایش بلند شد، با
چهره برافروخته در حالی که زیر لب حرف میزد، دست برد در زیر آتش و
ذغالهای داغ را بر سر و صورتش میریخت. دو سه مرتبه این کار را تکرار کرد
تا اینکه هیئتیها دستهایش را گرفتند و ذغالهای آتش گرفته را جمع کردند و
او همین طور که داشت صحبت میکرد، دوباره خوابید.
هیچ اثری از سوختگی روی فرش و پتو نمانده بود! همه منقلب شده بودند. وقتی
حاج اکبر به هوش آمد، تعریف کرد که صحنه عصر عاشورا بود و حضرت رسول الله
صلی الله علیه و آله آمده بودند و امام حسین علیهالسلام داشتند نزد ایشان
گله میکردند و من هم با اعتراض گفتم خیمهها را هم با این آتشها آتش
زدند، آقا ببینید چه کردند با آل عبا علیهمالسلام؟!
ماجرای زنده شدن مرده
شاید شما هم ماجرای زنده شدن دختر حاج اکبر ناظم را از زبان روحانیون و یا
مداحان شنیده باشید. محمدرضا سادات سرکی، پسر حاج اکبر ناظم، ماجرای بیماری
و شفای خواهرش را اینطور تعریف میکند: در محرم سال چهل بود که خواهرم،
معصومه خانم، از روز اول محرم مریض شد و چند مرتبه حکیم را بالای سرش
آوردیم اما فایدهای نداشت. مادرم مستأصل شده بود، چون این شبها حاج آقا
(مرحوم پدرم) منزل نمیآمد، مادرم هم هر کاری انجام میداد، موثر نبود. صبح
عاشورا بچه انگار که جان داد. مادرم پیغام فرستاد که «حاج آقا! دخترت فوت
کرد. هر کاری از دستت برمیآید، انجام بده.»
وقت روضهخوانی شد. حاج اکبر بالای چهارپایه رفت. همان اول گفت «یا حضرت
ابوالفضل علیهالسلام! کاری که از من برمیآید این است که برایت نوحه
بخوانم و اقامه عزا کنم، کاری هم که از تو برمیآید این است که مرده را
زنده کنی و شفا و شفاعت!» بعد شروع کرد به ذکر مصیبت. چیزی نگذشته بود که
خبر آوردند مرده، زنده شده و الآن هم در حال غذا خوردن است.
منبع:خبرگزاری رضوی