عقیق:احمد بابایی از شاعران آئینی همزمان با میلاد خورشید هشتم، امام رضا (ع) تازهترین سروده خود را با محوریت این میلاد مبارک و مظلومیت مردم یمن در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است. تلخ شد کام من، شراب شدم نفَسم سوخت، آفتاب شدم آبرو روبرو نشد با عشق ساختم با خودم...، خراب شدم! بی هوا موج زد، جنون، گل کرد دل به دریا زدم، گلاب شدم وسط شعرم اشک، جاری شد وسط گریه، انتخاب شدم روضه ی شاه تشنه تا خواندم ساقی صحن انقلاب شدم او پسندید اشک چشمم را من هم از مَحرمان حساب شدم او پسندید سجدههای مرا بنده ی آل بوتراب شدم از کرامات روضه، آب شدم شاعر روضه ی رباب شدم مادرانه، رباب کاری کرد نوکر کودکش خطاب شدم مستی ام جز به روضه خوانی نیست راهی «مجلس شراب» شدم نام دوزخ به پیش من مبرید من که با خیزران، عذاب شدم... هیچ کس، اینقدَر، پلید نشد خیزران، خسته شد... یزید نشد! رندها درک میکنند آری، مُهر ردّ و قبولمان «روضه» ست وسط گریهها حرم برویم! ما که اذن دخولمان «روضه» ست هرچه حُسن است، هرچه خوبی، از کرم شاه کربلا دیدم وسط گریه، معجزه رخ داد حرم شاه طوس را دیدم! چشم نقاش، طرح مشهد زد پلک ما را کشید جارویش وام کردم توسلی، گفتم: ضامن ماست چشم آهویش! از جنون، گاه، سیر میگِریم گاه، از دست عقل، میخندم دم باب الجواد، موجی زد دل به سیل کرامت افکندم هوَسم بود بیهوا، در صحن، نفسم خرج آفتاب شود همه در شادی اش شریک شوند هر دعایی که مستجاب شود! پنج نوبت، «رضا رضا» گفتم گفت: توفیق باادب ز خداست پای گلدسته، سر نهاده اذان، پرچم او چراغ سبز خداست! خضر، عمری، به شُکر آب حیات، روبروی ضریح میگرید در مقام رضا، خلیل الله، دم در، با مسیح میگرید بین زوّار تو عزیز تر است هرکه رو کرده، اشک و زاری را پابرهنه، کلیم، باهارون، بوسه زد دست کفشداری را... گنبد او طلاتر از خورشید، سبزتر از بهار، پرچم اوست من که بدنام عالمم...، چه کنم؟ سند دل، به اسم اعظم اوست دست و پا میزنم به شوق حرم من غریقم تو ساحلم هستی گِله از دوری تو میکردم یادم آمد تو در دلم هستی چشمهایم ستاره باران شد آسمانی پر از شهاب شدم دم باب الرضا درستم کن هر دری را زدم، خراب شدم! گر تهیدست آمدم پیشت فاش کردم به رمز، رازم را به «امانت» سپرده ام دم در کوله بار پر از نیازم را کفر ما را در آورَد این عشق بسکه در معرض خدا شدنی! نیست تقصیر من که شاعر گفت: گوزَل الله گوزَل یاراتدی سَنی! خون، وضوی اهالی عشق است سرخ شد چهره ی اذان حرم هر کجا سجده کرده ام دیدم ردّ پای مدافعان حرم گر خمیده رسیده ام از راه «آه مظلوم» ، روی دوش من است این زیارت اگر اجازه دهی به نیابت ز «مردم یمن» است حک شده بر عقیق: «یا مظلوم»! شد دلِ سنگ، سینه چاک یمن موج زد بسکه خون دل، انگار شده «دریای سرخ»، خاک یمن حیرتی سُرمه نوش نازل شد شعله بر بال جبرئیل زدند «نعل تازه» به پای مَرکب جهل، دل به نام «سپاه فیل» زدند در خبر آمده ست: وقت ظهور، یمن، آشفته رنگ خواهد شد از «یمن»، زین عقیقِ پا به رکاب، بی تفاوت، نمی توان رد شد اُف به «کودک کُشِ» یهود پرست! که به پای شکسته، سلسله بود بپذیرید، بیقسم، از من جدّ «آل سعود» ، حرمله بود! زائرانت «رضا رضا» گویند من ولیکن «حسن حسن» گفتم دست من نیست، اینکه در حَرَمت یاد «صحن بقیع» میاُفتم من جواب سلام آقا را از همین راه دور میخواهم تا نَهم سر به شانه ی دیوار، باز، سنگ صبور میخواهم پُر ز اندوه آمدم به حرم تا شود دل، به شوق دلبر، شاد همچو قرآن، به بال کاشیها پر زدم در هوای گوهرشاد ماه، بیاذن او اگر بدَمد تا قیامت، خسوف خواهد کرد گر بسوزد دلی، چنان خورشید رو به «شاه رئوف» خواهد کرد کرَم بیدریغ، یعنی تو! گریههای شَدید، یعنی من! شاه بنده نواز، یعنی تو! سائل نا امید، یعنی من! حتم دارم عذاب خواهد شد هر دلی ناامید برگردد زائر رِند، حاجتش این است: «مُرده» آید، «شهید» برگردد قبله، یعنی ضریح او...! حرمش، حاجیان را مُعاف خواهد کرد حجّ عشاق، واجب عینی ست کعبه، دورش طواف خواهد کرد چشمهایش، حیاتِ اهل حیا مژهها سوزنِ اجل بافی ست بهر وسعت گرفتن قبرم یک بغل از ضریح او کافی ست به همین سادگی که پیچیده ست بغض سنگی به حنجر...، آمده ام! «توبه» ، خوب است، خوب میدانی من کی از عهده اش برآمده ام! توبههایم حریف جرمم نیست! در تنور خجالت، آب شدم تا که گفتی که روضه، توبه ی توست چنگ بر دامن رباب شدم جگرم شعله میکشد در صحن، هر کجا «حوض آب» میبینم گرم با اشک میشود چشمم خواب طفل رباب میبینم... خواب دیدم که قحط آب شده کشتن کودکان ثواب شده! هیچ یاری نمانده در خیمه... نوبت کودک رباب شده... حرمله، تیر در کمان کرده با «ابالفضل» ، بیحساب شده شاه، آواره در دل میدان... قحطی آیه ی عذاب شده چشم عباس، دور! بعد از او خانه قافیه، خراب شده...