۰۴ آذر ۱۴۰۳ ۲۳ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۴۷ : ۱۷
نهجالبلاغه، به ویژه در بخش خطبهها کلامی موسیقایی و دارای نظم آهنگی شگفت است، به گونهای که موسیقی کلام، دلنشینی آن را افزون ساخته، گوش نوازی مطبوعی ایجاد کرده است و میل به خواندن و مرور مکرّرآن را فراهم نموده است. این امر، حاصل نوعی گزینش واژهها و در کنار قرار دادن آنهاست؛ به گونهای که تجمّعات صوتی، تکرار حروف و کلمات، همآوایی صداها، توازن بین جملات، و سجع و جناس و تقابل، نظم و آهنگی شگفت و زیبا به وجود آورده است. شگفتتر آنکه میان محتوای کلام و نظم و آهنگ آن، تناسبی لطیف وجود دارد.
به نمونههای زیر و مقایسۀ نظم و آهنگ آنها با هم توجّه کنید: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لاَ تَزُلْ، عَضَّ عَلی نَاجِذِکَ، أَعِرِ اللهَ جُمْجُمَتَکَ، تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ، اِرْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ، وَ غُضَّ بَصَرَکَ، وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِ اللهِ سُبْحَانَهُ: اگر کوهها از جای کنده شود، تو جای خویش بدار! دندانها را بر هم فشار، و کاسۀ سرت را به خدا عاریت سپار! پای در زمین کوب و چشم بر کرانۀ سپاه نِه، و بیم بر خود راه مده! و بدان که پیروزی از سوی خدا است!»(نهج البلاغه، کلام 11)
«ألْحمْدُ لِلّهِ الّذِی بَطَنَ خَفِیّاتِ الْأُمُورِ، ودَلّتْ عَلَیْهِ أعْلَامُ الظُّهُورِ، وَامْتَنَعَ عَلَی عَیْنِ الْبَصِیرِ؛ فَلَا عیْنُ مَنْ لَمْ یَرَهُ تُنْکِرُهُ، وَلَا قَلْبُ مَنْ أثْبَتَهُ یُبْصِرُهُ، سَبَقَ فِی الْعُلُوِّ فَلَا شَیْءَ أَعْلَی مِنْهُ، وَ قَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلَا شَیْءَ أَقْرَبُ مِنْهُ، فَلَا اسْتِعْلَاؤُهُ بَاعَدَهُ عَنْ شَیْءٍ مِنْ خلْقِهِ، وَلَا قُرْبُهُ سَاوَاهُمْ فِی الْمَکَانِ بِهِ. لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تحْدِیدِ صِفَتِهِ، وَلَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفِتِهِ، فَهُوَ الّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلَامُ الْوُجُودِ، عَلَی إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ، تَعَالَی اللهُ عَمَّا یَقُولُ الْمُشبِّهُونَ بِهِ وَ الْجَاحِدُون لَهُ عُلوّاً کبِیراً: سپاس و ستایش خدای راست که کارهای پوشیده را داند، و نشانههای روشن، او را شناساند، و دیدۀ بینا دیدنش نتواند. نه چشم آن کسی که او را نبیند منکر او گردید، و نه دل آن کسی که او را شناخت، به دیده تواندش دید. در برتری از همه پیش است و هیچ چیز برتر از او نیست، و در نزدیک بودن، چنان است که چیزی نزدیکتر از او نیست. پس نه برتر بودن او، وی را از آفریدهاش دور داشته؛ و نه نزدیک بودنش ـ آفریدههاـ را با او در یک رتبت بداشته. خِرَدها را بر چگونگی صفاتِ خود آگاه نساخته، و در شناخت خویش تا آنجا که باید ـ بر دیدۀ آنهاـ پرده نینداخته. اوست که نشانههای هستی بر او گواه پیداست، و زبانِ دلِ منکر بدین حقیقت گویاست، و از آنچه مشبّهان و منکران دربارۀ او گویند مبّراست.»(همان، کلام ۴۹)
«وَ کَذلِکَ الْخَلَفُ یَعْقُبُ السَّلَفُ. لَا تُقْلِعُ الْمَنِیَّةُ اخْتِرَاماً، وَ لَایَرْعَوِی الْبَاقُونَ اجْتِراماً، یَحْتَدُونَ مِثَالاً، وَ یَمْضُونَ أَرْسَالاً إِلَی غَایَةِ الاِنْتِهَاءِ، وَصَیُّورِ الْفَنَاءِ. حَتَّی إِذَا تَصَرَّمَتِ الْاُمُورُ، وَ تَقَضَّتِ الدُّهُورُ، وَ أَزِفَ النُّشُورُ. أَخْرَجَهُمْ مِنْ ضَرَائِحِ الْقُبُورِ، وَ أَوْکَارِ الطُّیُورِ، وَ أَوْجَرَةِ السِّبَاعِ، وَ مَطَارِحِ الْمَهَالِکِ، سِرَاعاً إِلَی أَمْرِهِ، مُهْطِعیِنَ إِلَی مَعَادِهِ. رَعِیلاً صُمُوتاً قِیَاماً صُفُوفاً، ینْفِذُهُمُ الْبَصَرُ وَ یُسْمِعُهُمُ الدَّاعِی. عَلَیْهِمْ لَبُوسُ الِإسْتِکَانَةِ، وَضَرَعُ الإِسْتِسْلَامِ وَالذِّلَّةِ، قَدْ ضَلَّتِ الْحِیَلُ، وَانْقَطَعَ الْأمَلُ. وَ هَوَتِ الْأَفْئِدَةُ کَاظِمَةً، وَ خَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ مُهَیْنِمَةً وَ أَلْجَمَ الْعَرَقُ، وَ عَظُمَ الشَّفَقُ، وَ أُرْعِدَتِ الْأَسْمَاعُ لِزَبْرَةِ الدَّاعِی إِلَی فَصْلِ الْخَطَابِ وَ مُقَایِضَةِ الْجَزَاءِ وَ نَکَالِ الْعِقَابِ، وَ نَوَالِ الثَّوَابِ. عِبَادٌ مَخْلُوقُونَ اقْتِدَاراً، وَ مَرْبُوبُونَ اقْتِساراً، وَ مَقْبُوضُونَ احْتِضَاراً، وَ مُضَمَّنُونَ أجْدَاثاً، وَ کَائِنُونَ رُفَاتاً، وَ مَبْعُوثُونَ أَفْرَاداً، وَ مَدیِنُونَ جَزَاءً، وَ مُمَیِّزُونَ حِسَاباً: چنین بوده است ـ رسم دوران ـ پسینیان از پی پیشینیان روان؛ نه مرگ دست بردار از تباه کردن آنان، و نه ماندگان از نافرمانی روگردان. آیندگان پا بر جای پای رفتگان نهند، و هر گروه چون رمه بگذرند ـ و نوبت به دستۀ دیگر دهند ـ تا آنگاه که جهان سرآید، و بانگ نیستی برآید. رشتۀ کارها گسسته گردد، و بنای روزگار در هم شکسته. ـ چون نوبت خفتن به سر رسد ـ و رستاخیز دررسد، آنان را از شکاف گورها ـ و دل مورهاـ و لانۀ پرندگان و کُنامِ درندگان ـ و درون مغاک ـ و افکندن جای هلاک بیرون آرد. شتابان، فرمانِ او را نیوشا، در رفتن به بازگشتگاه او، کوشا. خاموش و دسته دسته برپا، خدا به دیدۀ قدرت بر همه بینا، و آنان بانگ خواننده را شنوا. لباس فروتنی بر بدن، طوق بندگی و خواری بر گردن؛ چارهای پیش پا ندیده، رشتۀ امید بریده؛ دلها از اندوه لرزان، بانگها فروداشته، آهسته سخن گویان؛ عرق از سر و روی بر گردن ریزان، پُر بیم و به خود لرزان، که به آوایی درشت آنان را به حساب میخوانند، تا جزای هریک را بدو رسانند، و تلخی کیفر یا شیرینی پاداش را به وی چشانند. بندگانیاند به قدرتِ حقّ آفریده، نابه دلخواه پرویده؛ چون مرگشان دررسد، جانهایشان گرفته است، تنهاشان در دل خاک خفته، تا پوسیده گردند و خُرده استخوان. سپس از گور برانگیخته شوند یکان یکان، جزای خویش را وامدار، حسابشان جدا کرده و آشکار.»(همان، خطبۀ ۸۳)
انتخاب واژهها به طور طبیعی و بالبداهه با آهنگ مناسب، گوش نوازی موسیقی واژهها و ترکیبات، تجمّعات صوتی در عبارات، تکرار مناسب حروف و کلمات به تناسب محتوا، همآوایی صداها در هر عبارت، توازن میان جملات، به کارگیری صنایع ادبی بیتکلّف در خدمت نظم و آهنگ مناسبِ محتوا، کوبشها و ریزشها در آهنگ واژهها و عبارات، کششها در واژهها و فروکشهای واژهها از نظر موسیقایی و لطافتهای بسیار دیگر که میل به خواندن مکرّر آنها را ایجاد می کند، جای شگفتی بیحدّ و تأمّل بسیار دارد.
وجوه کلام در نهج البلاغه
نهجالبلاغه کتابی تک ساحتی نیست که فقط دربرگیرندۀ یک موضوع باشد؛ یعنی صرفاً دربارۀ معارف الهی، انسانشناسی، جهانشناسی، اخلاق و تربیت باشد و یا شامل بحثها و مسائل اجتماعی، سیاسی، مدیریتی و جز اینها شود؛ بلکه کتابی است که ساحتهای گوناگون بسیاری دارد. در میان آثار بشری، کتابهایی ـ هرچند انگشت شمارـ را میتوان یافت که فقط در یک زمینه شاهکارند؛ اما از ویژگیهای ممتاز و شگفت آور نهجالبلاغه این است که در برگیرندۀ مباحث گوناگون و متنوع، آن هم در اوج زیبایی و شیوایی و عمق معانی است.
استاد شهید مرتضی مطهری دراین باره مینویسد: «از امتیازات برجستۀ سخنان امیرالمؤمنین که به نام نهجالبلاغه امروز در دست ماست، این است که محدود به زمینهای خاص نیست. علی(ع) به تعبیرِ خودش تنها در یک میدان اسب نتاخته است، در میدانهای گوناگون که احیاناً بعضی با بعضی متّضاد است، تکاورِ بیان را به جولان آورده است. نهجالبلاغه شاهکار است، امّا نه تنها در یک زمینه، مثلاً: موعظه، یا حماسه، یا فرضاً عشق و غزل، یا مدح و هجا و غیره، بلکه در زمینههای گوناگون. اینکه سخن شاهکار باشد، ولی در یک زمینه البتّه زیاد نیست و انگشت شمار است، ولی به هرحال هست؛ اینکه در زمینههای گوناگون باشد، ولی در حدّ معمولی نه شاهکار، فراوان است، ولی اینکه سخنی شاهکار باشد و درعین حال محدود به زمینهای خاص نباشد، از مختصّات نهجالبلاغه است. بگذریم از قرآن کریم که داستانی دیگر است؛ کدام شاهکار را میتوان پیدا کرد که به اندازۀ نهجالبلاغه متنوّع باشد؟ سخن، نمایندۀ روح است. سخنِ هرکس به همان دنیایی تعلّق دارد که روح گویندهاش به آنجا تعلّق دارد. طبعاً سخنی که به چندین دنیا تعلّق دارد، نشانۀ روحیّهای است که در انحصار یک دنیای به خصوص نیست. و چون روح علی (ع) محدود به دنیای خاص نیست، در همۀ دنیاها و جهانها حضور دارد، و به اصطلاح عرفا، انسان کامل و کون جامع و جامع همۀ حضرات و دارندۀ همۀ مراتب است، سخنش نیز به دنیای خاص محدود نیست. از امتیازات سخن علی این است که به-اصطلاحِ شایعِ عصر ما، چند بُعدی است، نه یک بُعدی. خاصیّت همهجانبه بودن سخن علی و روح علی، مطلبی نیست که تازه کشف شده باشد، مطلبی است که حدّاقلّ از هزار سال پیش، اعجابها را برمیانگیخته است. سیّد رضی که به هزار سال پیش تعلّق دارد، متوجّه این نکته و شیفتۀ آن است، میگوید: از عجایب علی (ع) که منحصر به خود اوست و اَحَدی با او در این جهت شریک نیست، این است که وقتی انسان در آنگونه سخنانش که در زهد و موعظه و تنبّه است، تأمّل میکند و موقّتاً از یاد میبرد که گویندۀ این سخن، خود، شخصیّت اجتماعی عظیمی داشته و فرمانش همهجا نافذ و مالک الرّقاب عصر خویش بوده است، شکّ نمیکند که این سخن از آنِ کسی است که جز زهد و کنارهگیری، چیزی را نمیشناسد و کاری جز عبادت و ذکر ندارد، گوشۀ خانه یا دامنۀ کوهی را برای انزوا اختیار کرده، جز صدای خود، چیزی نمیشنود و جز شخص خود، کسی را نمیبیند و از اجتماع و هیاهوی آن، بیخبر است. کسی باور نمیکند که سخنانی که در زهد و تنبّه و موعظه تا این حدّ، موج دارد و اوج گرفته است، از آنِ کسی است که در میدانِ جنگ تا قلب لشکر فرومیرود، شمشیرش در اهتزار است و آمادۀ ربودنِ سرِ دشمن است، دلیران را به خاک میافکند و از دمِ تیغش خون میچکد و در همین حال، این شخص، زاهدترین زهّاد و عابدترین عبّاد است. سیّد رضی آنگاه میگوید: من این مطلب را فراوان با دوستان در میان میگذارم و اعجاب آنها را بدین وسیله برمیانگیزم. شیخ محمّد عبده نیز تحت تأثیر همین جنبۀ نهجالبلاغه قرار گرفته است؛ تغییر پردهها در نهجالبلاغه و سیر دادن خواننده به عوالم گوناگون، بیش از هر چیزِ دیگر مورد توجّه و اعجاب او قرار گرفته است، چنانکه خود او در مقدّمۀ شرح نهجالبلاغهاش اظهار میدارد.»
شیخ محمد عبده دربارۀ نهجالبلاغه چنین مینویسد: «به واسطۀ اطلاع بر کتاب نهجالبلاغه به طور تصادف و بدون رنج و کوشش، حکم تقدیر با من روی وفاداری نشان داده است. در هنگام آشفتگی حال و تشویش خاطر و گرفتاریهای گوناگون و خستگی از کار، بر این کتاب دست یافتم؛ آن را موجب تسلیت و وسیلۀ خلوت دانستم. بعضی از صفحات آن را از نظر گذراندم، و قسمتی از عبارات آن را از موارد مختلف و موضوعات متفرّق تأمّل کردم. در هر مقامی در صفحۀ خیال، میدان جنگی را بر پا میدیدم، گویا آتشِ زدوخورد درگرفته و حملههای پی درپی شروع شده است؛ در آن میان، برای بلاغت، اقتدار و دولتی است و برای فصاحت، سرافرازی و صولتی است؛ اوهام نیز بر سرکشی و تاخت وتاز درآمده، شکوک هم به فعّالیّت و بازنگری برخاسته، لشکرها و دستههای جنگجوی خطابه در صفوف منظّم قرار گرفته، با پیوستگی و نظمی کامل پیش میروند، با شمشیرهای منطق درخشان و نیزههای دل شکاف برهان، به کارزار پرداخته، و با دندانهای تیز، خون قلبها را مکیده (مادّۀ اوهام را از قلبها بیرون میکشند)، و تاخت وتاز وسوسهها را از کار میاندازند، خیالات فاسد را هریک پس از دیگری به خاک هلاکت میافکنند. چیزی نمیگذشت، حقّ را فیروزمند، و باطل را درهم شکسته، و گرد و غبار فتنه را فرونشسته میدیدم. هیجان شکوک آرام شده، هرج و مرج و اشتباهات برطرف گردیده، زمامدارِ این دولت، عقل و منطق، و قهرمانِ این حملۀ بلاغت و سخنوری، همان پرچمدارِ فاتحش امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است.
وه چه مناظری در تأمّل صفحات این کتاب در جلوی دیدۀ عقل نمایان میگشت، از هر موضوعی به موضوع دیگر منتقل میشدم، حسّ میکردم که منظرهها تغییر مییابد؛ مشاهداتی نوبه نو پیش میآید. گاهی خود را در عالمی میدیدم که ارواح عالیه در حلّههایی از عبارات زیبا به تعمیرش سرگرم بودند و آن ارواح، در اطراف نفوس زکیّه طواف میکردند و به قلبهای پاک از آلایش نزدیک میشدند و با وحی ضمیر به رشدش هدایت میکردند و به طرف هدفهای عالی متوجهش میکردند و از لغزشگاهها برکنارش میبردند و به شاهراه فضل و کمالش میرساندند. زمانی از پشت پردۀ عبارات، قیافههای عبوس و دندانهای تیز آشکار میگشت؛ ارواح مقدسی میدیدم در پوست پلنگ و با چنگال شکاری که برای ربودن صید، خود را در هم کشیده، به چابکی از جا جَسته و دلها را چون بازِ شکاری صید نموده و از چنگال هواهای پستش ربوده و عقاید باطل و اندیشههای شیطانی را از میان برده است. بار دیگر عقلی نورانی را که شباهتی به مخلوق جسمانی نداشت، مشاهده میکردم که از موکب الهی جدا شده، خود را پیوستۀ روح انسانی نموده و روح انسانی را از آلودگیها و پوششهای طبیعی برهنه کرده، تا ملکوت اعلا صعودش داده و تا حدّ منظرههای اجلّی بالایش برده و سپس از خلاصیاش از شائبههای اشتباهات در ردیف قدسیان نشئۀ عمران قرارش داده است. و در لحظاتی چند، با گوش جان، آهنگ ندای آن خطیب حکمت را میشنیدم که زمامداران و اولیای امور امّت را میخواند تا به مواقع صواب آشنا و به مواضع اشتباهاتشان بینا کند و از لغزشها بهراساند و به دقایق سیاست و راههای حسّاس حیاتی متوجّهشان گرداند. سپس آن را بالای کرسی سیاست برنشانده، به مقام عالی تدبیر مملکت صعودشان داده، خود مراقب جزئیّات حسّ سلوک و رفتار آنان است... . هیچ مقصودی از مقاصد عالی را در نظر نگرفته، مگر آنکه حقّش را به نحو اتمّ و اکمل ادا کرده، و هر اندیشۀ دقیق و فکری را که در خاطر آمده، با قدرتی مخصوص، آن را در لباس عبارات رسا تعبیر نموده است.»