۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۸ : ۰۲
شهید محسن حججی یکی از نیروهای لشکر زرهی 8 نجف اشرف و از نیروهای فعال مؤسسه شهید احمد کاظمی بود. او اهل اصفهان و 25ساله بود که در منطقه مرزی عراق و سوریه توسط داعش اسیر و دو روز بعد از اسارت همچون سالار شهیدان اباعبدالله الحسین علیه السلام به درجه رفیع شهادت نائل شد.
در ادامه برشی از کتاب آرام جان که شهید حججی را بهروایت همسر توسط محمد علی جعفری بهرشته تحریر درآمده است و بهزودی روانه بازار میشود میخوانید: روز پاسدار برایش کیک پختم. با کرم و رنگ عینهو لباس پاسداری تزئین کردم؛ با جیب و سردوش و درجه. برگهای هم بهش چسباندم «محسنم، قربونت بشم، روز پاسدار رو بهت تبریک میگم. امیدوارم سال دیگه پیش امام حسین و حضرت زینب روز پاسدار رو جشن بگیری» از ته قلبم برایش دعا کردم. قبل از اینکه از سر کار برسد همه را بردم خانه پدرم. پیام دادم «ناهار بیا خونه مامانماینا» تا وارد شد مامانم بغلش کرد و روز پاسدار را بهش تبریک گفت. الکی جلویش نقش بازی کردم. «عه؟ مگه امروز روز پاسداره؟» شروع کردم به عذرخواهی که ببخشید یادم نبود. «با خودت فکر نکنی چه زن بیذوق و بیمعرفتی! قول میدم جبران کنم!»، محسن گفت «اینا چه حرفیه! همین اندازه تبریکت برام بسه!» برای مامانم چشم و ابرو آمدم که محسن را سرگرم کند. تا ببیند چهخبر است کیک را گذاشتم صندوق عقب ماشین. آماده شدیم که برویم خانه مادربزرگم.
مادربزرگم داشت از سماور چای میریخت که گفتم «عه! گوشیمو تو ماشین جا گذاشتم» به این بهانه رفتم و کیک را آوردم. یکدفعه جلویش سبز شدم «همسرم، روزت مبارک!» محسن را میگویی؛ نزدیک بود سنگکوب کند. ذوقزده گفت «من میدونستم تو آخرش یه کاری میکنی!»، باورش نمیشد خودم پخته باشم. هی میپرسید «بگو از کجا خریدی؟».
ازش عکس گرفت و گذاشت توی کانال تلگرامیاش. یک کانال داشت بهاسم میثاق که هرازگاه مطالبی فرهنگی میگذاشت داخلش. فقط با فوتوشاپ «محسن جان، روزت مبارک» را پاک کرد و بهجایش نوشت «روز پاسدار مبارک».