احمد علوی:
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود
صبرش امان حوصلهها را بریده بود
وقتی که از حوالی میدان گذشته بود
باران اشک بود و عطش شعله میکشید
آب از سر تمام بیابان گذشته بود
آتش، گرفته بود و سر از پا نمیشناخت
از خیمههای بی سر و سامان گذشته بود...
اما هنوز آتش در را به یاد داشت
آن روزها چه سخت و پریشان گذشته بود
میدید آیه آیهٔ آن زیر دست و پاست
کار از به نیزه کردن قرآن گذشته بود
یک لحظه از ارادت خود دست برنداشت
عمرش تمام بر سر پیمان گذشته بود
زینب هزاربار خودش هم شهید شد
از بس که از کنار شهیدان گذشته بود
بر صفحههای سرخ مقاتل نوشتهاند
این زن هزار مرتبه از جان گذشته بود
غلامرضا سازگار :
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
آگاه بود عشق که بیتو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بیتو توان نداشت
در پهندشت حادثه با وسعت زمان
دنیا، سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت
یک روز بود و این همه داغ، ای امام صبر
پیغمبری به سختی تو امتحان نداشت
گر پای صبر و همّت تو در میان نبود
اسلام جز به گوشهٔ عزلت مکان نداشت...
روزی به زیر سایهٔ پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایهبان نداشت؟
محمل درست در وسط نیزهدارها
یک ذرّه رحم در دل خود ساربان نداشت
زینب اگر نبود، شجاعت یتیم بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت
زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت
زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین شرف جاودان نداشت
«میثم» هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی بهجز مناقب این خاندان نداشت
سمانه خلف زاده:
به روی نیزه های خون چکان تا دید سرها را
مزین کرد با خون شهیدان بال و پرها را
عصای معجزه ای کاش بود و لحظه ای زینب
از آن سیلاب خون رد میشد و موج خطرها را.....
اگر چه قلبها در شعله گاه خیمه ها میسوخت
ولی خاموش کرد آن روز با اشکش شرر ها را
زمان خطبه خواندن سوره ی زلزال بر لب داشت
که ویران کرد کاخ صاحبان سیم و زرها را
تمام واژه هایش را خلیلانه به میدان برد
همه دیدند آنجا جنگ بت ها و تبر ها را
چنان در اربعین از شام تا کرب و بلا امد
که لبریز از محرم کرد بعد از آن صفرها را
به میدان شهادت با نگاهی غرق زیبایی
به رسم او فرستادند مادرها پسرها را
فرستادند تا عصیان آتش را سپر باشند
همان آتش که میسوزاند با هم خشک و ترها را
بگو راوی بگو از اوج رویای سبک بالان
بگو بیدار کن از خواب سنگین کور و کر ها را
ببین دنیا به دور گنبد خورشید شام امروز
قمرها را قمرها را قمرها را قمر ها را
سری روی زمین در سرزمین عشق جا مانده
گرفته این خبر این روزها راس خبرها را
اذان از گنبد و گلدسته اش وقتی که می آید
چه زیبا میکند در شام ظلمانی سحرها را
نماز او نشسته پایداری کرد آن شب که
به روی نیزه های خون چکان میدید سرها را
سعید بیابانکی:
شبی دراز شبی خالی از سپیده منم
طلوع تلخ غروبی به خون تپیده منم
پی نظارهات ای یوسف سرا پا حسن
کسی که دست و دل از خویشتن بریده منم
خوشا به حال تو ای سرو رسته بر سر نی
نگاه کن منم این بید قد خمیده منم
کسی که از همه سو زخم تیغ دیده تویی
کسی که از همه زخم زبان شنیده منم
اگر به کورهی داغ تو سوختم خوش باش
غمت مباد که شمشیر آبدیده منم
فتاده آتش غم بر دوازده بندم
غزل تویی و سرآغاز این قصیده منم
خوشا به حال تو این ره به پای میپویی
کسی که این همه ره را به سر دویده منم
جلیل صفر بیگی :
آن روز حسین یکصدا، زینب بود
آیینهٔ غیرت خدا، زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود
سید محمد جواد شرافت:
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
ای روضهترین شعر غمانگیز حماسه
ای بغضترین ابر به باران نرسیده
ای كوه شبیه دلت و چشم تو چون رود
هر روز زمانه به غمت غصهای افزود
غم در پی غم در پی غم در پی غم بود
ای آنكه كسی شِكوِهای از تو نشنیده
من تاب ندارم كه بگویم چه كشیدی
تا بشنوم آن روضه و آن داغ كه دیدی
تو در دل گودال چه دیدی چه شنیدی؟
كه آمدهای با دل خون، قدِّ خمیده
نه دست خودم نیست كه شعرم شده مقتل
شد شعر به یك روضهٔ مكشوف مُبدَّل
نه دست خودم نیست خدایا چه بگویم؟
این بیت رسیدهست به رگهای بریده
این كربوبلا نیست مدینهست در آتش
شد باز درون دل تو شعلهور آتش
در خیمه كسی هست ولی خیمه در آتش
ای آنكه شبیه تو كسی داغ ندیده
این قافلهٔ توست سوی كوفه روان است
بر نیزه برای تو كسی دلنگران است
«شُكر» است كه تا شام فقط ورد زبان است
«رفتید دعاگفته و دشنامشنیده»
سخت است كه بنویسم دستان تو بستهست
مانند دلت قدِّ تو چندیست شكستهست
قد تو شكستهست نماز تو نشستهست
من ماندم و این شعر و گریبان دردیده
میلاد عرفان پور:
ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت رنج های تو کم میشد
این بار مصیبتی که بر شانهی توست
ایوب اگر داشت قدش خم میشد