کد خبر : ۹۴۹۷۶
تاریخ انتشار : ۲۴ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۱
حجت‌الاسلام احمد قاضی در گفت‌وگوی مشروح با فارس:

آیت‌الله قائنی، عارف گوشه‌نشین نبود/ دوستی رهبری برای ملاک دوست‌داشتن دیگران بود

داماد آیت‌الله یعقوبی قائنی بیان داشت: آیت‌الله علاقه ویژه‌ای به رهبری داشت، می‌فرمودند: من کسی را که آقای خامنه‌ای را دوست نداشته باشد دوست ندارم؛ حتی اگر فرزند خودم باشد.

عقیق:آزاده لرستانی: اصالتاً خرم آبادی است، پدرش مرحوم آیت‌الله قاضی خرم آبادی مؤسس دانشگاه قم است از سال 1368 تا کنون با مرحوم آیت‌الله یعقوبی‌قائنی عارف و سالک الی الله ارتباط داشته است، حضور او در بیت آیت‌الله خود قصه‌ای جداگانه دارد، وی که اکنون روانشناس است و در حوزه علمیه قم نیز تحصیل کرده است از سیره و روش زندگانی پدرهمسرش روایت‌های زیادی را نقل می‌کند: اینکه آیت‌الله یعقوبی بسیار حق‌شناس بود و همیشه احترام همسرشان را حفظ می‌کرد و مراعات اهل خانه را در نظر داشت، ‌انس و رفاقت با نوه‌ها، دیدار با دوستان و از همه مهم‌تر عشق و علاقه وافر ایشان به رهبر انقلاب را بهترین خاطراتی می‌داند که در ذهنش نقش بسته است، به مناسبت چهلمین روز درگذشت آیت‌الله یعقوبی قائنی پای سخنان حجت‌الاسلام والمسلمین احمد قاضی خرم‌آبادی نشستیم که مشروح این گفت‌وگو در ادامه می‌آید:

*از چه زمانی آیت‌الله یعقوبی ‌قائنی را می‌شناسید؟

-من هم به نوبه خودم این ضایعه را به حضرت بقیه الله الاعظم(عج)، به مراجع عظام تقلید خصوصاً مقام معظم رهبری و ارداتمندان و شاگردان ایشان تسلیت عرض می‌کنم. در سال 1368 هنگامی که طلبه جوانی بودم، از طریق دوست و برادر فقیدم مرحوم آسیدمهدی طاهری خرم آبادی که همین جا، جا دارد از خدا بخواهم رحمت و رضوانش را نصیب روح ایشان کند با آقا آشنا شدم، وی از شاگردان آقا بود و با ایشان رفت‌وآمد داشت و من هم آن زمان طلبه بودم، دنبال چنین کسانی بودیم، مرحوم طاهری برای من از حالات ایشان تعریف می‌کرد و می‌گفت چنین آقایی است و چنین جلساتی دارد و با دوستان ایشان مراوده داشت.

 

 

 من هم علاقه‌مند و جذب شدم، دوست داشتم خدمت ایشان برسم، همان سال 68 که حدود 18 سال سن داشتم، خدمت ایشان رفتم، در اولین جلسه حال عجیبی به من دست داد و احساس کردم چنین آدمی را در طول عمرم ندیدم نه تنها از بعد ظاهری بلکه از بعد معنوی. در آن جلسه آقا شروع به صحبت راجع به امیرالمؤمنین(ع) کرد، در همان جلسه به شدت حال من منقلب شد، حس کردم که گویی سخنانش به جان انسان می‌نشیند و حرف تنها نیست و یک معرفت دیگری نسبت به امیرالمؤمنین(ع) را بیان می‌کند.

هر طوری شده من این دختر را باید بگیرم!

*چگونه شد که داماد این خانواده شدید؟

-سالیان سال در جلسات ایشان شرکت می‌کردم تا اینکه تصمیم به ازدواج گرفتم خدمت آقا می‌رسیدم، برای ازدواج مشورت و استخاره می‌کردم تا اینکه یکی از دوستان گفت: خود آقا دختر دم‌بخت دارد، خیلی تعجب کردم! از آن لحظه دیگر خواب و خوراک از من گرفته شد و ندیده علاقه‌مند دختر آقا شدم، یعنی در حالی که دخترشان را ندیده بودم، ولی به حدی از نظر معنوی علاقه‌مند شدم که با خودم گفتم هر طوری شده من این دختر را باید بگیرم! خلاصه مادرم را فرستادم و مادرم رفتند دختر ایشان را دیدند و اتفاقاً مادرم هم پسندید و مقدمات ازدواج فراهم شد.

اگر محبت و ایمان در زندگی باشد، هیچ شروطی نمی‌خواهد

*مراسم ازدواجتان چگونه برگزار شد؟

- مراسم ازدواج ما مراسمی شبیه مراسمی بود که در صدر اسلام برگزار می‌شد؛ یعنی اولاً این رسم و رسومات در آن نبود، خود من و آقا خطبه عقد خواندیم؛ یعنی من از طرف خودم و ایشان از طرف دختر خطبه عقد را جاری کردند و شاید 20، 30 نفر هم بیشتر در ولیمه ما نبودند، ولیمه ساده‌ای دادیم، آقا به شدت مخالف این رسم و رسومات امروزی و سختگیری‌ها بود، زمانی که از دفترخانه برای ثبت ازدواج ما آمدند از من پرسید این شروطی که اینجا نوشته است را شما قبول دارید؟ آقا پرسید: شروط چیست؟ گفتند: چنین و چنان … ، فرمودند: نه! هیچ کدام از اینها را لازم نیست شما قبول کنید! آن آقای محضری به قدری تعجب کرد که از من پرسید: ایشان پدر شماست یا پدر عروس؟! گفتم: پدر عروس است، گفت: من تاکنون چنین صحنه‌ای را ندیده ام، چون معمولاً پدر عروس‌ها خیلی پافشاری می‌کنند و خیلی شروط می‌گذارند. بعد آقا فرمود: اگر محبت و ایمان در زندگی باشد، هیچ شرط و شروطی نمی‌خواهد و اگر ایمان و محبت نباشد هزار شرط و شروط هم بگذاریم، زندگی را پایدار نمی‌کند. همیشه در اختلاف نظرهایی که بین زوجین اتفاق می‌افتد ایشان تابع حق بود، نه اینکه چون این عروس دختر من یا داماد پسر من است به نفع او قضاوت کنند، ابداً اینگونه نبودند، ایشان همیشه در رابطه زناشویی سفارش به محبت، سازش و گذشت می‌کرد.

بروید به دخترم بگویید راضی است

*مهریه همسر شما چقدر است؟

-من سال 1373 عقد کردم. قبل از اینکه خدمت آقا برسیم، اقوام مهریه ما را 250 سکه تعیین کرده بودند، بعد که خدمت آقا رفتیم که عقد کنیم، آقا فرمودند: مهریه چقدر است؟ گفتیم: 250 سکه فرمودند: زیاد است، بعد همه زیر خنده زدند، چون معمولاً مرسوم است پدر عروس مهریه را زیاد می‌کند و بعد ایشان گفت زیاد است، بروید به دخترم بگویید راضی است من 50 سکه را کم کنم؟! دختر ایشان هم گفت: همه اختیارم دست آقا است، هر چه آقا بگوید، من با کمال میل می‌پذیرم و ایشان مهریه ما را کم کرد.

 

 

*چند فرزند دارید؟

- یک فرزند دختر

*اسمشان؟

- نامش زهرا است.

آقا حتی اسامی‌ای را ابداع می‌کرد

*پیش آمده بود که از حاج آقا بخواهند اسمی را بر نوزادی بگذارند؟

-آقا به اسامی‌ای که برای بچه‌ها انتخاب می‌شد خیلی حساس بودند، اسامی که مخصوص ذات خداوند یا از القاب خاص معصومین بود را انتخاب نمی‌کردند، بچه‌ها، نوه‌ها و شاگردان ایشان معمولاً از آقا می‌خواستند نامی را برای بچه‌ای که تازه به دنیا آمده است انتخاب کنند، ایشان هم فی البداهه یک اسمی را می‌گفتند و می‌فرمود: «الاسما تنزل من الاسما»، یعنی اسامی از آسمان و از عالم بالا برای شخص می‌آید و موارد متعددی بود که خدمت ایشان می‌رسیدند(چه آشنا و چه غریبه) نام دومی انتخاب کرده بودند و اسم اصلی آن‌ها صدا زده نمی‌شد و مشکلاتی در زندگی آن‌ها ایجاد شده بود، آقا می‌فرمودند به خاطر این تغییر اسم بوده و او را با نام اصلی صدا بزنید، ما خودمان هم شاهد بودیم که با این توصیه مشکلات زندگیشان برطرف می‌شد.

آقا اسامی مذهبی و معمولاً هم اسامی‌ای که دیگر مهجور شده و در عرف آنها را انتخاب نمی‌کنند برای افراد انتخاب می‌کردند و در واقع آقا به احیای اسامی سنتی و مذهبی عنایت داشتند. عبدالوهاب، غلامحسین و غلامرضا، نام‌های ترکیبی را بسیار می‌گذاشتند.

همچنین چیزی که برای ایشان اصلاً مهم نبود، تکراری بودن اسامی بود، الان نام یکی از دخترهای ایشان زهرا است، نوه‌هایی با نام فاطمه و زهرا زیاد دارند، آقا حتی اسامی‌ای را ابداع می‌کرد یا اسامی‌ای که خیلی جالب بود می‌گذاشتند؛ مثلاً یک نامی که خیلی برای ما جالب بود داستانش این بود که یکی از دوستان ایشان بچه‌دار نمی‌شد و برای بچه‌دار شدن به امیرالمؤمنین(ع) متوسل شد، بعد خدمت آقا آمد و گفت: من سالیان سال بود فرزند می‌خواستم و خدا به ما بچه‌ای نمی‌داد، بعد از طریق توسل به امیرالمؤمنین(ع) بچه‌دار شده ام، نامش را چه بگذارم؟ آقا گفتند: نامش را علی‌داد بگذارید! این نام خیلی برای همه جالب بود، حتی این دوست ما که به ثبت احوال رفته بود آن‌ها گفتند ما چنین اسمی نداریم بعد این اسم وارد سیستم شد و الان نام آن بچه علی‌داد است.

 

 

لحظه‌ای ندیدم آقا از یاد خدا و ذکر قلبی غافل باشد

*از خصوصیات و ویژگی‌های آیت‌الله یعقوبی برای ما می‌گویید؟

ایشان نه تنها در گفتار بلکه در رفتار تابع بی‌چون و چرای سیره ائمه معصومین(ع) بودند و بارها می‌فرمودند اگر در مقابل عقاید من حتی یک روایت ضعیف از ائمه پیدا کنید من از آن حرف و عقیده‌ام استغفار می‌کنم. لازم است اینجا شهادتی بدهم، من خدا را شاهد و گواه بر این حرف‌ها می‌گیرم که با توجه به اینکه سالیان سال در زندگی خصوصی ایشان بودم، لحظه‌ای ندیدم آقا از تفکر، یاد خدا و ذکر قلبی غافل باشد و این واقعاً عجیب بود، در حال غذا خوردن، در حال صحبت کردن با بچه‌ها حتی در جلسات، این برای شخص من بسیار عجیب و غریب بود، ایشان از صبح که از خواب بیدار می شدند تا آخر شب که می‌خوابیدند، همیشه حرف خدا و ائمه(ع) را می‌زدند، حرف‌های معمولی از ایشان کم می‌شنیدیم، حتی در شوخی و مزاح‌هایشان در مسائل عادی هم، آنها را به مسائل مذهبی و اخروی ربط می‌داد.

2 یادگار معنوی آقا

*و اما کتاب «سفینه الصادقین»؟

- هر کسی که می‌خواهد از روش سلوکی ایشان اطلاع پیدا کند، آقا دو کتاب دارد، یکی کتاب «سفینه الصادقین» که شرح حال ایشان است که خودشان از ابتدای تولدشان، سیر و سلوک، آشنایی با اساتید عرفان تشریح نمودند و دیگری کتاب «انیس الصادقین» است که شامل ادعیه‌ای است که ایشان به آن ملتزم بودند و از اساتیدشان ذکرهایی که گرفته بودند. این دو کتاب یادگار معنوی آقا است.

آیت‌الله گوشه‌نشین و اهل ریاضت‌های غیرشرعی نبود

*امورات زندگی ایشان چگونه می‌گذشت؟

-آقا از وجوهات استفاده نمی‌کرد، تقریباً نیمه اول عمرشان در شرایط معیشتی بسیار سختی به سر می‌بردند، ولی بعدها فعالیت‌های مختلف اقتصادی داشتند، یعنی جدا از مسائل حوزوی نه تنها خودشان بلکه به شاگردانشان هم فعالیت اقتصادی حلال را توصیه می‌کرد و می فرمود: «الْکَادُّ لعِیَالِهِ کَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ» کسی که برای زن و بچه‌اش برای روزی حلال تلاش می‌کند مانند کسی است که در راه خدا جهاد می‌کند، آقا توصیه داشت که وضعیت اقتصادی را به حد مطلوب برسانید. آیت‌الله از آن دسته افرادی نبود که منزوی، گوشه‌نشین و اهل ریاضت‌های غیرشرعی باشد، ایشان تمام روششان چه گفتاری و چه عملی تابع سیره معصومین(ع) بود.

آقا جلسات سیر و سلوک و عرفانی داشت

*در حوزه تدریس داشتند؟

-آقا در حوزه تدریس نداشت، ایشان جلسات سیر و سلوک و عرفانی داشت، یعنی مثل اساتیدشان مرحوم آسیدعلی آقای قاضی و مرحوم انصاری همدانی جلسات عرفانی و سلوکی داشت، زمانی که نجف، کربلا و سامرا بودند آنجا تدریس داشتند، اما در ایران دروس متداول حوزه را تدریس نمی‌کردند.

ابتدا رضایت و آمادگی خانمشان را جویا می‌شدند

*23 سال است که داماد این خانواده هستید، شیوه و رفتار حاج آ‌قا با اهل خانه چگونه بود؟

- ایشان توجه ویژه‌ای به تک تک افراد داشتند؛ یعنی کسانی بودند که یک جلسه منزل ایشان می‌آمدند، بعدها سراغ او را می‌گرفتند که آن طرفی که مثلاً از تبریز جلسه قبل به خانه ما آمده بود، چه شد؟ کجا رفت؟ تا چه رسد به اعضای فامیل، به صغیر و کبیر بچه‌ها، نوه‌ها و نبیره‌ها.

یک خاطره‌ای یادم است، یک روز دختر من کسالتی داشت، خدمت آقا بودم، ایشان می‌گفت: دختر شما هر روز اینجا پیدایش می‌شود (منظورش عالم ظاهر نبود)، مدام می‌آید اینجا مشکل یا ناراحتی‌ای دارد؟! یعنی این مسائل را متوجه می‌شدند، گفتم: دو سه روزی است بیمار است و وقتی قم رفتم، به دخترم گفتم: خیلی گریه کرد و حالش منقلب شد، گفت: خدا آقاجان را از ما نگیرد که اینطوری هوادار ما است.

هر شب در خانه ایشان جلسه و نماز جماعت بود و تا آخر عمرشان که قادر به خواندن نماز ایستاده نبودند در منزلشان نماز جماعت بود، بعد جلسات عرفانی و سلوکی بود که شاگردان ایشان می‌آمدند، آقا حتی توجه ویژه‌ای به خانواده داشتند؛ یعنی حتی زمانی که می‌خواست مهمان دعوت کنند، ابتدا رضایت و آمادگی خانمشان را جویا می‌شدند و حتی بارها می‌گفتند: دلم بود امشب این مهمان را برای شام نگه دارم، چون از شهرستان ‌آمده، دوست داشتم این شخص را امشب شام در خانه نگه دارم، ولی رعایت حال خانواده را کردم، بسیار به این قضیه توجه داشت و حتی به همه هم سفارش می‌کردند.

رضایت والدین خیلی در این راه مهم است!

یادم است افرادی که نزد ایشان می‌آمدند، اگر احساس می‌کردند والدینشان با آن‌ها کاری دارند، می‌فرمودند رضایت والدین خیلی در این راه مهم است! به رضایت پدر و مادر بیش از اندازه توجه داشت، حتی بعضی شاگردان ایشان که می‌خواستند بمانند، می‌پرسید پدر شما راضی است که آمدی اینجا ماندی؟ و در صورتی که طرف می‌گفت: نه! فوراً به او امر می‌کرد: برو به پدر و مادرت رسیدگی کن.

یکی از صفات بارز ایشان قدرشناسی بود، کوچکترین کاری که کسی برای ایشان انجام می‌داد را فراموش نمی‌کرد، ایشان در سالیان اواخر عمر خیلی با فرزندشان آسید علی حفظه الله چه به نظر ظاهری و چه از نظر باطنی مأنوس بودند و ایشان شب و روز در خدمت پدر بود آقا به عناوین مختلف و با بیانات تشویق گونه خاص از او تقدیر می‌کرد.

همچنین آقا هر هفته یک شب بچه‌ها را به صرف شام به منزلشان دعوت می‌کرد و خیلی لذت می‌برد و عنایت داشت، حتی زمانی که بیمار بود، سعی داشت این برنامه هفتگی تعطیل نشود. این اواخر آقا به خاطر کسالتشان گاهی از حال می‌رفت، بی‌حال و خواب‌آلود بود، چون قبلاً همیشه تسبیح دستشان بود، این دست به حالت ذکر تکان می‌خورد، حتی روز قبل از اینکه از دنیا بروند، دستشان در این حالت بود؛ یعنی از بس با دستشان ذکر خدا را گفته بود، دیگر این ملکه شده بود و انگار این دست همین طوری خودش تکان می‌خورد.

راه مشخص است مستقیم مستقیم!

*لحظات آخر عمر این عارف بالله چگونه سپری شد؟

- آقا تا آخر عمرشان مشغول ذکر خدا و توسل و خواندن نماز بود، دائماً می‌دیدیم لب‌های ایشان تکان می‌خورد و نماز می‌خوانند، صبیه کوچک ایشان به آقا گفت: آقا خودتان دعا کنید، خدا شما را شفا دهد و از نزد ما نروید، ما بعد از شما بی‌کس می‌شویم، بعد آقا با حال تغیری گفت: شما بی‌کس نمی‌شوید، خدا هست، ائمه هستند، پیغمبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هستند و راه مشخص است مستقیم مستقیم!

قبل از از دنیا رفتنشان از خانواده خواستند نزد ایشان بیایند، از خانواده حلالیت طلبید و گفت: در این مدتی که با هم زندگی کردیم، اگر ناراحتی و کدورتی از من دیدید حلال کنید و گفت: من هم شما را حلال می‌کنم.

 

 

از دنیا رفتن ایشان عجیب بود

آقا چند روز قبل از اینکه از دنیا برود، در بیمارستان بود، اصرار کرد من را منزل ببرید، ما گفتیم بیمارستان بهتر است، گفتند: من با دکترها کار ندارم من با خالق دکترها کار دارم و اگر کسی زمان مرگش فرا رسیده باشد، چه داخل بیمارستان و چه در منزل کسی نمی‌تواند مانع آن شود، من دوست دارم در خانه خودم از دنیا بروم.

لذا ما ایشان را به منزل آوردیم، همه بچه‌ها بالای سر ایشان بودند، من بودم، باجناق بنده حضرت حجت‌الاسلام والمسلمین مهدوی حفظه الله که وصی شرعی ایشان هستند نیز بودند، واقعاً از دنیا رفتن ایشان عجیب بود، عین کسی که می‌خواهد بخوابد، آقا رو به قبله بود و در محل مصلی خودشان بعد نفسشان کم کم، کم شد، پزشک و پرستار هم بالا سر ایشان بودند، روز جمعه نزدیک ساعت 7 صبح، ساعت 6:50 دقیقه همین طوری تنفسشان ضعیف شد و یک لحظه بدون اینکه تکانی بخورند و یا چشم و یا دست و پای مبارکشان تکان بخورد! چشم از جهان ماده بسته و به عالم ملکوت پرواز کرد، واقعاً آن لحظه‌ای که ایشان از دنیا رفت، مانند برگ گل بود؛ یعنی اصلاً آدم باورش نمی‌شد این انسان از دنیا رفته باشد انگار خوابیده بود. جدا عاش سعیدا و مات سعیدا.

*از آیت‌الله یعقوبی چند فرزند به یادگار مانده است؟

-ایشان 18 بچه دارند، 10 پسر، 8 دختر، البته 19 بچه داشتند که یکی از آنها از دنیا رفته و الان 18 فرزند دارند. بعضی از دخترخانم‌های ایشان از طلاب حوزه هستند و دروس دانشگاهی در رشته‌های مذهبی مانند قرآن، حدیث و فقه تحصیل کردند، بعضی از پسران ایشان هم مشاغل آزاد دارند و دو تا از پسرهای حاج آقا طلبه هستند، یکی از آن‌ها معمم و دیگری معمم نیست.

کسی را که آقای خامنه‌ای را دوست نداشته باشد دوست ندارم

*درباره ملاقات آیت‌الله یعقوبی قائنی با رهبر انقلاب توضیح می‌دهید؟

-آیت‌الله علاقه ویژه‌ای به رهبری داشت، می‌فرمودند: من کسی را که آقای خامنه‌ای را دوست نداشته باشد دوست ندارم؛ حتی اگر فرزند خودم باشد، در دیدارها باجناق من حاج آقای مهدوی و پسرشان آسیدعلی حضور داشتند.

در پایان جا دارد من از تمام علما و مراجع عظام ، طلاب محترم عموم مومنین بالاخص عنایت ویژه مقام معظم رهبری و دفتر ایشان جهت مراسم تدفین و تشییع و مجالس ختم که با حضورشان و ارسال پیام با ما همدردی کردند، از طرف بیت ایشان از همه تشکر می‌کنم.

منبع:فارس

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین