عقیق | پایگاه اطلاع رسانی هیئت ها و محافل مذهبی

کد خبر : ۹۴۳۹۲
تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۷
گزارشی از آخرین شاگرد یک سلسله عرفانی
می گفتند اگر دنبال این استاد بروی، حتما جهنمی خواهی شد؛ خودش هم شک کرده بود ولی با خودش گفت که شاگردی استاد، ارزش جهنمی شدن را دارد.

عقیق:امیر توانا _ آخرین بازمانده یک سلسله برگ عرفانی... شاید این بهترین توصیف درباره اش باشد؛ او کسانی را دیده که خیلی ها وصفشان را فقط در کتاب ها خوانده و گاهی از تعجب انگشت حیرتسید به دهان گرفته اند.

70 سال پیش خودش هم فکرش را نمی کرد که قرار است آخرین شاگردی باشد که می تواند مستقیم و سینه به سینه معارف آموخته از اساتیدش را به دیگران انتقال دهد؛ اما سید حسین که روزی برخی فکر می کردند با رفتن به دنبال استادش جهنمی می شود، بسیاری از قله های عرفان و فقه را فتح کرد.

آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی از اساتید بزرگ عرفان، هفته گذشته پس از 93 سال درگذشت؛ آیت اللهی که برای شناخت بیشترش باید به زندگی عجیب و پر فراز و نشیب استادش و چگونگی آشنایی آنها را مرور کنیم.

 

متولد سال 1303 در قائن خراسان بود و از همان کودکی عطش یادگیری علم و معرف داشت؛ تحصیلاتش مثل بسیاری از کودکان هم دوره اش مکتبی و قرآنی بود و با همان روش خواندن و نوشتن آموخت.

حوزه های علمیه خراسان، قم، سامرا، کربلا و نجف را پیمود تا راه خدا را تمام و کمال طی کند و گمشده اش را هم در همین سال ها پیدا کرد.

نوجوانی به دنبال نور...

«از طفولیت بسیار اهل عشق و محبت بودم...»  خودش را اینگونه معرفی می کند و عشقش به اهل بیت در نوجوانی کارش را به بیابان های اطراف قائن و استغاثه به درگاه ائمه می کشاند؛ همین احساسات درونی او را به سمت جایگاهی می برد که خودش هم فکرش را نمی کند.

در نوجوانی مادرش را از دست می دهد و قائن را به به مقصد مشهد و پس از آنهم تهران ترک می کند؛ آمدش به تهران باعث می شود به فکری به ذهنش خطور کند؛ آن زمان بازار حضور عاشقان معارف دین در جوار مرقد مطهر سید الشهدا (ع) داغ بود و سید حسین هم همین راه را پیش می گیرد؛ «سر انجام تصمیم گرفتم خود را به کنار قبر مظلوم کربلا برسانم و آن بزرگوار را نزد خدای خود شفیع قرار دهم تا خدا، بنده را بیامرزد و پس از آن از این عالم ببرد! و دیگر هیچ آرزوی دنیوی در نظر نداشتم؛ حتی مسئله طلبه شدن هم در فکرم نبود.»

سید حسین بدون آنکه بداند مسیر عجیبی را طی می کرد؛ ندایی درونی بدون آنکه کسی راهی نشانش دهد او را به اهواز می کشاند؛ وقتی به اهواز می رسد نه پولی برای رد شدن از اروند دارد نه کسی را می شناسد؛ اولین نشانه های راه همانجا در مقابلش ظاهر می شود.

یک لنج در کنار ساحل پهلو می گیرد و سید حسین را بدون سوال و جوابی سوار می کند و به آن سوی آب می برد و آنجا هم بدون سوال و جواب پیاده اش می کند؛ خودش ادامه مسیر را روایت نمی کند و کسی هم نمی داند چگونه خود را به کاظمین (که آن زمان یکی از قطب های علمی به شمار می رفت) می رساند و پس از آن به سامرا رفته و در مدرسه سید ابوالحسن اصفهانی مشغول تحصیل علوم دینی می شود.

سید حسین حالا دلش برای رسیدن به کربلا پر می کشد و بعد از 4 ماه انتظار بالاخره راهی کربلا می شود؛ شهری که نه کسی را در آنجا می شناسد و نه می داند چه اتفاقی قرار است برایش رخ دهد.


آیت الله نجابت شیرازی

 

آشنایی اش با آیت الله نجابت از شاگردان خاص آیت الله سید علی آقای قاضی استاد کامل اخلاق و توحید، آغاز یک رفاقت سرنوشت ساز است؛ سید حسین، آیت الله قاضی را اولین بار در یک رویا ملاقات کرده بود؛ «در عالم رویا دیدم که در میهمان خانه ی بزرگی ایستاده و آقای نجابت هم سمت راست حقیر می باشد و سیدی به طرف ما آمده، خطاب به آقای نجابت کرده، فرمود : آشیخ چه طوری ؟ ایشان گفت : الحمدالله بد نیستم. آن سید فرمود : ما که بیست و چهار ساعت با مولا خوشیم! و بعد نگاهی به حقیر افکنده، به وی فرمودند : ایشان را مواظب باش»؛ پس از این خواب وی به همراه دوستش به دیدار آیت الله قاضی نائل می شود ولی مسیر زندگی سید حسین قرار است وی را به دامن استاد دیگری بکشاند.

طلبه ای که قرار بود جهنمی شود ولی استاد عرفان شد...

دوستش او را به دیدار یکی از مجذوبان راه الهی می برد؛ او بعد از آیت الله قاضی ملجا بسیاری از عاشقان راه اخلاق و عرفان است ولی قدم نهادن در این راه سخت از چیزی است که محمد حسین فکرش را می کند.

آیت الله محمد جواد انصاری همدانی به عرفان مشهور است و در حوزه علمیه نجف در آن دوران کسی روی خوشی به عرفان نشان نمی دهد و حتی با آن مقابله هم می شود؛ حالا محمد حسین میان یک طلبه معمولی بودن و رفتن در وادی عرفان باید یکی را انتخاب کند.

 

همین سوالات و ابهامات سید حسین جوان را آزار می دهد؛ او به کربلا آمده است تا راه دین را طی کند و طرح چنین شبهات سنگینی در تکفیر عرفان و ربط دادنش به صوفی گری، وی را می ترساند ولی یک ملاقات شبهه هایش را از بین می برد؛ «هنگامی که در نجف به محضر ایشان (آیت الله انصاری همدانی) شرفیاب شدم نگاهی به بنده کرده، فرمودند: آسید حسین آمدی! کأن به حقیر فهماندند که توجه ایشان سبب پیدایش آن انقلاب درونی و حرکت به سمت آن جناب شده است.»

اطرافیاش وقتی متوجه می شوند که وی در مسیر عرفان قدم برداشته، به سراغش می آیند نه منصرفش کنند؛ «در خلال همان ایام شخصی که حق تدریس بر بنده داشت و امثال مرحوم آقاى قاضى را بى‏ سواد به حساب مى ‏آورد، متوجه شد که حقیر با جناب آقاى انصارى قدس سره ملاقات کرده، از مصاحبین ایشان شده ‏ام؛ لذا با عجله خود را به من رسانده به طرق مختلف مطالبى را عنوان کرد: اول شروع کرد اظهار تأسف نمودن به اینکه یک نفر داشتیم که به او امید دیانت مى‏ رفت، ولى افسوس که از دست رفت!»

این اظهارات حالش را بهم می ریزد و پایش را در مسیر سست می کند ولی او قرار نبود به این زودی ها از مسیری که آمده بود باز گردد؛ «پس از لحظه ‏اى تأمل، از قال و قیل درونى چنین مسموع گردید که مى‏ گویند: به خودت رحم کن، تو جهنم خواهى رفت! گفتم: آیا براى چه جهنم مى ‏روم؟ مگر مطلوب من غیر از دوستى و محبت خدا و دوستان خداست؟ پس از تأمل دقیق و عمیق دریافتم که غرضم از پیروى آن مرد حق و دوستى با او رسیدن به محبت حضرت حق است. پس گفتم: اگر انسان به خاطر محبت خدا و دوستى اولیاى خدا به جهنم مى‏ رود بگذار برود!»

حالا سید حسین جوان در کناری استادی قرار گرفته بود که 20 سال تمام روح و جانش را جلا داد؛ خیلی ها می گفتند استادش اهل صوفی گری و ریاضت های غیردینی است اما نه آیت الله انصاری همدانی اهل این حرف ها بود و نه به شاگردانش چنین چیزهایی یاد می داد؛ سید حسین ماجرا را اینگونه روایت می کند؛ «گاهى از کشف و مکاشفه سخن به میان مى ‏آمد. حقیر هم که در ظاهر با آن آشنایى نداشتم روزى خدمت استاد عرض کردم: مایلم مکاشفه داشته باشم تا باعث شوق و رغبت بیشترى گردد. ایشان فرمود: مکاشفه به چه درد مى‏ خورد؟ اهل قرب را توجهى به مکاشفات صورى نیست.»

برای شناخت جایگاه و عظمت عرفانی شاگرد باید استادش را بیشتر شناخت؛ استادی که حالات درونی و بیرونی اش آنچنان عجیب بود که برخی آنرا باور نمی کنند.

استادی با سینه سوخته...

آیت الله انصاری همدانی استاد آیت الله سید حسین یعقوبی قائنی، شاید یکی از آخرین اساتید معاصر عرفان باشد که به گفته بزرگان بدیل دیگری نداشت؛ بسیاری از حالات عرفانی شاگردانش برگرفته از حالات توحیدی و اخلاقی استادشان است.

یکی از شاگردان می گوید: سوختن باطنی قلب، قلب ظاهر را نیز تحت شُّعاع قرار داده بود؛ روزی با ایشان برای استحمام به حمام عمومی رفته بودیم، دیدم روی سینه و در جای قلبشان، سیاه شده است!گویی از شدت حرارت سوخته باشد. پرسیدم این دیگر چیست؟ فرمودند: سوز درون است!

آن زمان بسیاری به تعالیم و رفتارهایش شک داشتند؛ همین حرف وحدیث ها، بزرگان دینی وقت را مجاب کرد که وی را امتحان کنند؛ فرزندش می گویدد: «روزی دو نفر از روحانیون برای ملاقات با پدرم آمده بودند. پدرم تا آنها دیدند ناراحت شدند و فرمودند: خدمت آقای بروجردی سلام مرا برسانید و  بگویید راه ما همان راه شرع است، نیازی به امتحان نداریم! این را فرمودند و رفتند؛ آن دو نفر رنگ صورتشان پرید و با شرمندگی رفتند. بعد ها نامه ای از آیت الله بروجردی به پدرم رسید که در آن نوشته شده بود: از اسائه ادب بوجود آمده عذر می خواهیم، ما شما را نمی شناختیم.»

شاگرد دیگرش حاج اسماعیل دولابی که خود از بزرگان اخلاق بود، درباره استادشان و نوع تعاملش با دیگران نقل جالبی دارد؛ «نشد که یک بار در وقت غذا آوردن، بگذارد کمک کنیم. تمام کارها را خودشان انجام می دادند. بیرون هم اگر چیزی می خریدیم اجازه حمل آنرا به ما نمی دادند.یک بار هم اجازه نداد که پول وسائل را ما حساب کنیم و دست جیبمان کنیم.»

استاد آنقدر مهربان بود که حتی نمی گذاشت همسرش در خانه برای کارهای او به زحمت بیفتد؛ حتی در حد آوردن یک استکان چای هم به کسی زحمت نمی داد ولی به جایش وقتی ظلمی می دید آنقدر عصبانی می شد که کسی جلودارش نبود؛ به موقع نیز غضب می کردند و وای از آن زمان که حالت خشم می گرفتند!  در قضیه کشف حجاب توسط رضا خان، یک بار خانمی توسط انگلیسی ها مورد تهدید قرار می گیرد که آقا با عصا بر سر آنها می کوبند و آنها صحنه را ترک کردند.

به قول مرحوم دولابی «باید شاگردش بودی تا می فهمیدی انصاری یعنی که و توحید انصاری یعنی چه؟»؛ همین چند روایت کوتاه از زندگی آیت الله انصاری همدانی نشان می دهد که درگذشت آخرین شاگرد از سلسله شاگردان مستقیم وی، چه صدمه بزرگی است.

ماجرای مسکوت یک ملاقات...

آیت الله یعقوبی قانعی تا آخرین روزهای عمرش حالات عرفانی و معنوی اش را حفظ کرده بود و از همین جهت بسیاری از علمایی که حالاتش را درک می کردند، مراودات عمیقی با او داشتند؛ سال 93 اما در جریان سفر مقام معظم رهبری به مشهد یکی از این دیدارهای بزرگ میان رهبری و آیت الله قانعی رخ می دهد.

 

آیت الله شیخ عبدالقائم شوشتری از اساتید بزرگ حوزه و اخلاق این ملاقات را اینگونه نقل کرده است؛ «چند روز پیش از این عارف بزرگوار استاد ارجمند حضرت آیت الله حاج سیّدحسین یعقوبی در مشهد مقدس به دیدن رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله العظمی خامنه‌ای رفته‌اند، و این ملاقات صمیمی به نظرم بسیار حائز اهمیت است و برکات زیادی را داشته است که در آینده معلوم خواهد شد. انصافاً حضرت حاج آقا یعقوبی تا آنجا که یاد دارم همیشه از حضرت آیت الله خامنه‌ای به نیکی یاد کرده‌اند قبل از رهبری ایشان، حتی قبل از انقلاب، زمان امامت جمعه ایشان و زمان ریاست جمهوری و ما بار‌ها و بار‌ها شاهد بوده‌ایم. آنچه خبر دارم ملاقات بسیار صمیمی بوده و بخشی از ساعتی که آقا آنجا بوده‌اند، دو نفر با هم خلوت داشته‌اند.»

ابعاد خاص زندگی عرفانی آیت الله یعقوبی قائنی احتمالا مانند اساتیدش سال ها پس از درگذشت وی برای علاقه مندان به راه سیر و سلوک الهی افشا خواهد شد؛ راهی که شاید چند سال دیگر اساتید واقعی آنرا تنها در کتاب ها باید جستجو کرد.

منبع:فارس

ارسال نظر
نام:
ایمیل:
* نظر:
پربازدیدترین اخبار
مطالب مرتبط
پنجره
تازه ها
پرطرفدارترین عناوین