چهارمین شماره از کتابمجله همشهری آیه منتشر شد:
عقیق:با هجوم امواج شبهات و اشکالات مکاتب التقاطی و غیروحیانی پس از انقلاب اسلامی و مضاعف شدن این هجمه ها در سالهای اخیر شایسته است نخبگان حوزه و دانشگاه بررسی ادله عقلی و نقلی بحث پراهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه را با نگاهی نو و متناسب با فضای جدید جامعهی جهان اسلام و جامعهی جهانی مورد بررسی و کنکاش قرار بدهند. در همین راستا سلسله دروس استاد آیت الله محسن اراکی که هر دو مکتب نجف و قم را درک کردهاند، میتواند ارائه دهندهی بینشی نو و دقیق در این باب باشد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاةُ عَلی سَیدِنَا مُحَمَّدٍ وَ عَلَی أَهْلِ بَیتِهِ الطَّیبِینَ الطّاهِرِینَ
بررسی آیه 43 سوره مریم
آیۀ پنجم از آیاتی که میتوان از آن به شرطیت فقاهت برای حاکم و ولی امر اسلامی استدلال کرد آیۀ کریمۀ 43 سورۀ مریم است که از لسان حضرت ابراهیم علیه السلام میفرماید: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا». این آیه بخشی از گفتگویی است که بین ابراهیم علیه السلام و پدرخوانده او آذر شکلگرفته است که در اینجا حضرت ابراهیم علیه السلام خطاب به پدرخوانده خود میفرماید: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ» علم بر من نازل شده است؛ آن علمی که تو آن را نداری پس «فَاتَّبِعْنی». در اینجا "ف" نتیجه میآید که معنا این میشود: پس باید از من تبعیت کنی. میفرماید به دلیل اینکه علم بر من فرود آمده است باید از من اتباع کنی تا تو را به صراط سوی و راه راست و مستقیم الهی هدایت کنم. تبیین استدلال به این آیه را طی 4 مطلب بیان میکنیم.
مطلب اول؛ مراد از این علم در «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْمِ» علم دین و شریعت الهی است که لااقل دو قرینه برای آن وارد است؛ قرینۀ اول اینکه علم نازل از سوی خداوند برای پیامبران در درجۀ اول علم تشریع است در آن منصرف هم است. قرآن کریم میفرماید: ما علم تشریع و کتاب را بر ابراهیم علیه السلام نازل کردیم. آنجا که خداوند میفرماید: «إِنَّ هذا لَفِی الصُّحُفِ الْأُولى * صُحُفِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى» یا در سورۀ نجم هم آمده است: «أَمْ لَمْ یُنَبَّأْ بِما فی صُحُفِ مُوسى* وَ إِبْراهیمَ الَّذی وَفَّى» که این آیات اشاره به صحف ابراهیم علیه السلام شده است. بنابراین قائدةً این علم که در آیه به آن اشاره شده است همین صحفی است که بر ابراهیم علیه السلام نازل شده است.
درجایی دیگر در سورۀ انعام بعد از ذکر سلسلۀ انبیاء از نسل ابراهیم علیه السلام در آن آخر میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرین» اول به نوح علیه السلام اشاره میکند بعد به ابراهیم علیه السلام و نسل ابراهیم علیه السلام از انبیاء که پیدرپی آمدهاند که همۀ آنها از سوی خدا مقام ولایت امر داشتهاند و لذا خداوند میفرماید: «أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ» هم کتاب را به آنها عنایت کردیم و هم مقام حکم و امر را به آنها عطا کردیم و هم نبوت را به آنها دادیم که نشاندهندۀ این است که معلوم میشود این حکم غیر از نبوت بوده و همان مقام ولایت امر و امامت و مقام فرمان است. کتاب هم ظهور در تشریع دارد؛ به دلیل اینکه در قرآن کریم کتاب، کتب و کتبنا به معنای تشریع بهکاررفته است؛ «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون». یا در آیه دیگر میفرماید: «إِنَّ الصَّلاةَ کانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنینَ کِتاباً مَوْقُوتا» یا در سورۀ بقره آمده است: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ کَما کُتِبَ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُون» پس این کتاب، کتاب تشریع است، شریعت هم به معنای حکم و قانون است.
پدرخواندۀ ابراهیم علیه السلام هم آدم کمی نبوده بلکه از شخصیتهای برجسته آن زمان بوده است اما ابراهیم علیه السلام میفرماید علم تشریع و علم اینکه چگونه باید زندگی کرد، علم اینکه راه راست و راه سعادت چیست را من دارم نه تو: «ما لَمْ یَأْتِک» حال که این طور است؛ «فَاتَّبِعْنی». این نکتۀ اول است که مشخص شد در آن مراد از علم، علم شریعت و فرمانبرداری و اطاعت است.
قرینۀ دوم؛ این است که «فَاتَّبِعْنی أَهْدِکَ صِراطاً سَوِیًّا» حال آن علمی که مقدمۀ هدایت و یهدی است علم شریعت است یعنی علم آنچه انسان باید آن را انجام دهد و این علم منجر به صراط سوی میشود. این از مطلب اول که مراد از علم، علم دین است، همان چیزی که به از آن به فقه تعبیر میشود، فقه هم به معنای علم شریعت است. دین به معنای شریعت و به معنای علم کلام نیست و اگر کسی اینگونه تفسیر کرده است پس معنای دین را متوجه نشده است زیرا دین یعنی شریعت و نظام.
مراد از "دین" در قرآن
حتی آن جنبۀ اخلاق هم که جنبۀ فقهی دارد دین است و الا آن که فقهی نیست دین هم نیست. دین یعنی روش زندگی. قبلاً هم بحث کردیم و قرینۀ آن را در قرآن بحث کردیم که مثلاً در سورۀ یوسف علیه السلام خداوند متعال در رابطه با حضرت یوسف علیه السلام چنین میفرماید که اگر او میخواست با دین ملک عمل کند نمیتوانست بنیامین را نزد خود نگه دارد؛ «فَبَدَأَ بِأَوْعِیَتِهِمْ قَبْلَ وِعاءِ أَخیهِ ثُمَّ اسْتَخْرَجَها مِنْ وِعاءِ أَخیهِ کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فی دینِ الْمَلِکِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ وَ فَوْقَ کُلِّ ذی عِلْمٍ عَلیم»، اگر در این آیه دین را به معنای اعتقادات بگیریم پس یعنی حضرت یوست علیه السلام میخواست بنیامین را در اعتقادات ملک نگه دارد و او را بت پرست کند؟! اما منظور قانون و نظام ملک است، زیرا اگر میخواست به دین ملک عمل کند نمیتوانست برادرش را پیش خود نگه دارد، برای همین از آنها سؤال کرد که دین شما چه میگوید؟ «قالُوا فَما جَزاؤُهُ إِنْ کُنْتُمْ کاذِبین» اگر کسی از شما دزدی کرد جزای او چیست؟ آنها هم گفتند که جزای او این است: «قالُوا جَزاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فی رَحْلِهِ فَهُوَ جَزاؤُهُ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمین». وقتی آنها این را گفتند که در دین و قانون ما دزد را تملک میکنند، آنوقت حضرت یوسف علیه السلام فرمود حال که به این شکل است پس بگردید [تا مشخص شود صواع ملک نزد کیست]. بعد وقتی صواع ملک در بساط بنیامین پیدا شد، حضرت فرمود: پس ما باید او را طبق دین و قانون شما به بردگی میگیریم. خداوند میفرماید: «کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ ما کانَ لِیَأْخُذَ أَخاهُ فی دینِ الْمَلِک» این برنامه را ما به یوسف اعلام کردیم، زیرا اگر میخواست به دین ملک عمل کند، نمیتوانست برادرش را نزد خود نگه کند.
همۀ اخلاق هم فقه است منتها فقه دارای درجاتی است اما در یک کلام همۀ دین فقه است. البته اگر ما فقه را تنها احکام الزامی بدانیم آنگاه فقه را از اخلاق جدا میکنیم اما ما معتقد هستیم که فقه فقط احکام الزامی نیست یعنی فقه تنها وجوب و حرمت نیست بلکه همۀ آداب جز شریعت و فقه هستند. اگر فقه را حمل بر احکام الزامی کنیم در این صورت فقه غیر اخلاق است اما اگر گفتیم که فقه اعم است و مربوط به همۀ احکامی بوده که مربوط به احکام مکلفین است، پس اخلاق هم جز افعال مکلف خواهد بود. البته ممکن است الزامی نباشد و مثلاً کراهتی یا اباحه باشد اما همه اینها را در برمیگیرد.
کلام هم از مبادی تصدیقیه دین است یعنی باید خدا ثابت شود تا ما به دین خدا معتقد شویم. پس کسی که بخواهد به فقه معتقد باشد و به آن عمل کند باید کلام هم داشته باشد. اینها یا شریعت یا مقدمات و لوازمات آن است و در کل همۀ کتاب از اول تا آخر آن جزء شریعت است منتها یا مقدمه شریعت است یا خود شریعت خواهد بود. حتی در بحث تفسیر تا کسی مجتهد و فقیه نباشد نمیتواند مفسر باشد، زیرا همۀ فقه ما تفسیر قرآن است؛ پس مگر میشود کسی مجتهد نباشد اما بتواند معنای قرآن کریم را استنباط کند! همه آیات قرآن کریم آیات الحکام است منتها برخی آیات احکام الزامی است. حتی آیات جهنم و بهشت هم مربوط به شریعت است، آیات تبیینکنندۀ نظام جهان و آفرینش هم مربوط به تشریع است.
مطلب دوم؛ آیه علم را بر فاتبعنی مترتب کرده است. فاتبعنی صیغۀ امر است و دلالت بر وجوب دارد. این نشاندهندۀ آن است که حضرت ابراهیم علیه السلام برای خود مقام فرمانروایی قائل بوده است و به پدرخوانده خود میگوید که باید از من تبعیت کنی پس معلوم میشود برای خود مقام فرمانروایی قائل بوده است.
مطلب سوم؛ مادۀ اتباع دلالت بر مقام فرمانروایی دارد؛ اتباع یعنی پیروی از صاحب امر و اطاعت از کسی که صاحب مقام فرمان و مطاعیت باشد. پس این مطلب دوم و سوم استفاده میکنیم که اتبعنی از لحاظ ماده و هیئت دلالت بر وجوب و فرمان میکند و این فرمان را کسی صادر میکند که برای خود مقام فرمانروایی قائل باشد.
مطلب چهارم؛ اینکه در فاتبوتی "ف" نتیجه آمده است دلالت بر این دارد که این «جاءَنی مِنَ الْعِلْم» علت بر فاتبعنی است. حتی اگر جزء علت باشد -ما نمیگوییم که علت تامه است اما حداقل جز علت است.- زیرا این «قَدْ جاءَنی مِنَ الْعِلْم» باید یک دخل علیتی و سببیتی در این اتبعنی داشته باشد ولو دخلی بر اساس جزئیت علت باشد. اگر این دخل معلوم شد آنوقت به انتفاع جزء علت، معلول هم منتفی میشود؛ یعنی اگر جزء علت -که همان علم بود- نباشد دیگر امر به اتباع هم وجود ندارد. ما هم میخواهیم همین را اثبات کنیم؛ یعنی شرطیت فقاهت برای مقام فرمانروایی و برای نفوذ امر و مقام آمریت، پس اگر علم نبود دیگر این نتیجه بار نمیشود.
البته در این آیه بقیۀ شرایط مفروغ عنه گرفته شده است یعنی پدر خواندۀ حضرت ابراهیم علیه السلام بقیۀ شرایط [مانند عدالت و کفایت] را در ایشان مفروغ عنه گرفته است، زیرا حضرت میفرماید مهم این است که در حال حاضر من این علم را دارم. حتی ممکن است در مسئلۀ کفایت پدرخوانده او کفایت داشته باشد یا التزام به مبدأ خود و قانونی که خود او معتقد است هم دارد و به آن پایبند هم است اما آنچه که پدر خوانده حضرت ندارد این علم است، لذا به او فرمود: فاتبعنی.
جایگاه حکم ارشادی
ما بحث کردهایم که احکام ارشادی جای خود را دارد و درجایی است که جای تشریع نباشد. یک حکم قبل و یک حکم بعد از تشریع است؛ حکم بعد از تشریع جای حکم ارشادی است نه حکمی که در حوزه تشریع میآید. زیرا وقتی حکم از سوی شارع در حوزۀ تشریع آمد دیگر نمیتواند حکم ارشادی باشد؛ وقتی آمر و مولی در حوزۀ تشریع حکم میکند یعنی مولویت است. در جایی ما حکم او را ارشادی میدانیم که نمیتواند بهعنوان مشرع امر کند مانند احکام قبل از تشریع و مانند اینکه بگوید بهسوی خداشناسی بروید. یا احکامی بعد از تشریع باشد و مثلاً بگوید احکام خدا را اطاعت کنید زیرا در اینجا نمیتواند مولوی باشد و ارشادی است. بنابراین حکم ارشادی جای خاص دارد؛ آنجایی که حکم مولوی است اصلاً جای حکم ارشادی نیست و آنجایی که جای حکم ارشادی است اصلاً جای حکم مولوی نیست. مگر میشود یک امری داشته باشیم که بگوییم این امر دایر است بین ارشاد و مولویت! نمیتوان همچین چیزی را بیان کرد. امری که شارع میتواند آن را تشریع کند -هر امری که در این حوزه باشد- اگر صادر شد حتماً امر مولوی است و نمیتواند امر ارشادی باشد ولو حکم عقل هم داشته باشیم، زیرا حکم عقل در حکم مؤید حکم شارع است.
وصلی الله علیمحمد و آله
منبع:فارس