۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۲۱
با اینکه پسر عمه ام بود و تقریبا پنج الی شش سال قبل از ازدواج هر دو نسبت به هم علاقه پیدا کرده بودیم، ولی هیچ کدام از این علاقه خبر نداشتیم، همیشه میگفت: عشقی که بین ما هست نتیجه آن حجب و حیایی است که در زمان مجردی داشتیم و نگذاشتیم شیطان به این عشق ما راه پیدا کند. الحمدالله در طول سالهایی که با هم بودیم، عشق و علاقه ما زبانزد دوستان و آشنایان بود، وقتی راهی سوریه شد، همه برایشان جای سوال بود که چطور ما به این جدایی و فراق راضی شدیم. در طول زندگی با اینکه زندگی خیلی پر فراز و نشیبی داشتیم، اما هیچگاه ذرهای از این علاقه کاسته نشد.
آرام جان
در طول زندگی، روزهایی بود که به مشکل بر بخوریم، ولی هیچ وقت نگذاشتیم کسی جز خودمان از این موضوع باخبر شود، هیچ وقت مشکلاتمان به داد و بیداد و جر و بحث نمیکشید، همیشه با صحبت و استدلال حل میشد، موضوعی که در زندگیهای امروزی کمتر دیده میشود.
اسم همدیگر را در گوشی «آرام جانم» ذخیره کرده بودیم، چون اعتقاد داشت وقتی این اسم را ببینیم ملکه ذهنمان میشود که آرام جان همدیگر هستیم.
لیاقت شهادت نداشتم
هیچ وقت دنبال گرفتن درصد جانبازی نبود، سه سال بعد از جنگ به اصرار اداره 15 درصد جانبازی گرفت، آنهم برای هزینه درمان جانبازیاش در دوران جنگ، همه دندان هایش را کشید و دوباره با سیم جا زد. مدت دو الی سه ماه از طریق لوله تنها میتوانست غذاهای آبکی بخورد، دست و پایش هم ترکش داشت که بعضی از آنها آزارش میداد.
بار اولی که به سوریه رفت از ناحیه پهلو ترکش خورد، شکمش را 30 سانت بریدند و عمل کردند، شنوایی گوش سمت راست را از دست داده بود. دست راستش پر بود از جای سوختگی، خودش خیلی ناراحت بود و میگفت هرکس دیگری در این وضعیت قرار داشت باید شهید میشد، اما من لیاقت نداشتم، بعدها فهمیدیم که خدا این فرصت را به ما داد تا آمادگی پیدا کنیم و خودش هم خودسازی کند.
روی سنگ مزارم بنویسید: مدافع حریم ولایت
از ویژگیهای بارزش خوش اخلاقی، مهربانی و روحیه فداکاری اش بود. بصیرت بالایی داشت و به مسائل سیاسی روز کاملا واقف و آگاه بود. از شاخصههای دیگر، ولایتمداریاش بود تا جایی که به ما گفت که روی سنگ مزارش بنویسیم شهید مدافع حریم ولایت، میگفت: نگویید مدافع حرم ما زمینهسازان ظهور هستیم، چون الان حرمها امن هستند، هرکجا نیازمند دفاع باشد ما آن جا هستیم تا شرایط را برای ظهور آقا آماده کنیم.
دوست نداشتم با مرگ طبیعی بمیرد
خیلی مردمدار و مهمان نواز بود، همیشه به بچهها میگفتم من با یک فرشته زندگی میکنم، واقعا مانند یک فرشته بود، من قبل از شهادت ایشان مدام از اخلاقش تعریف میکردم.
شاید باورکردنش سخت باشد، اما در بهترین لحظات زندگیمان با گریه میگفتم دوست ندارم به مرگ طبیعی از دنیا بروی، یا میگفتم چه دلیلی داشته که زمان جنگ شهید نشدی و واقعا که لیاقت شهادت را داشت.
منبع:دفاع پرس