۰۲ آذر ۱۴۰۳ ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۴ : ۱۶
عباس در دوران اسارت در دست تکفیریها
در دوران اسارتش خواب عجیبی دید. خواب دید که زنی با چادر سفید یک پسر و یک دختر را به او نشان میدهد و میگوید: «این پسر و دختر توست.» چند باری اسم پسر را تکرار میکند و میگوید: «این پسر تو، مرتضی است.» عباس از خواب بیدار میشود و خواب را برای دوست و همرزمش حیدر که همراه او در اسارت تکفیریها بود تعریف میکند. حیدر و سایر اسرای در بند تروریستها از شنیدن این خواب روحیه گرفته و خوشحال میشوند و به عباس میگویند: «هر وقت آزاد شدیم و ازدواج کرده و بچهدار شدی، اسم پسرت را مرتضی بگذار.»
فرمانده تروریستها در درعا - عباس (نفر اول سمت راست-نشسته) و حیدر (نفر اول سمت چپ- ایستاده)
بعد از آن روز عباس چند بار دیگر مشابه این خواب را میبیند. حالا بیش از یک سال و نیم از آزادی عباس و رفقایش میگذرد. عباس ازدواج کرده و یک پسر از خدا هدیه گرفته اس و نامش را مرتضی گذاشته است. اما مرتضای عباس به خاطر بیماری در بیمارستان بستری شده است. عباس چشم انتظار بهبودی فرزندی است که آن را هدیه جهاد در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) میداند.