در محضر استاد انصاریان
راهی برای شناخت خدا در 5 دقیقه
مترجم و مفسر قرآن گفت: درباره خداوند در قرآن دوهزار آیه داریم و کاری که این آیات کردهاند، این است که خدایان قلابیِ و ساختگی که یا بهصورت بت یا طاغوت زنده هستند را دفع کرده و فرموده اندمعبود حق، خالق عالم است و مابقی معبودها باطل هستند.
عقیق:همزمان با فرارسیدن ماه محرم، ماه غم و انده شهادت جانسوز امام حسین(ع) و 72 تن از یاران باوفای ایشان، حجتالاسلام استاد حسین انصاریان، محقق، مفسر و پژوهشگر قرآنی به بیان سخنانی در این خصوص پرداخته است.
مشروح این سخنرانی که (چهارشنبه 5 مهرماه) در حسینیه حضرت ابوالفضل(ع) برگزار شده است را در ادامه می خوانیم:
زیارت وارث یک آینه است که تمام کمالات و ارزشهای وجود مبارک ابیعبداللهالحسین(ع) را نشان میدهد؛ البته یکنفر باید تخصصی از روی این آینه پرده بردارد که بتوان جمال عقلی و روحی و فکری و اخلاقی و عملی ابیعبدالله را دید. من حدود هفتسال و فقط با کمک خدا با لطف او، عبارت «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللهِ» را توضیح دادهام. بیش از هفتاد جلسه شده است و از خداوند امید دارم تا به من توفیق بدهد که بقیهٔ این زیارت را هم برای شما عاشقان و مؤمنان تا هر وقتی که بشود و در هر جلسهای که بشود، بگویم. بهنظرم با اتمام توضیح زیارت، پنج جلد کتاب پانصد صفحهای بشود.
در رابطهٔ با «یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللَّهِ»، آیات قرآن را دربارهٔ کمالات آدم، که آیات بسیار فوقالعادهای است، بررسی کرده و آن کمالات را از وجود مبارک ابیعبدالله بیان کردهام که برای مردم روشن شود ارثبری حضرت از آدم به چه کیفیت بوده است. نوح را هم همینطور، هم آیات و هم روایات مربوط به نوح را کاملاً دیده و بررسی کردهام و کمالات این اولین پیغمبر اولواالعزم را از روح پاک ابیعبدالله توضیح دادهام.
حدود سهسال است که در جملهٔ «یَا وَارِثَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ» معطل هستم و تمام نشده است. به سه آیهٔ پایانیِ سورهٔ نحل دربارهٔ ابراهیم رسیدهام که پروردگار عالم خیلی روشن، کمالات ابراهیم و نتیجهٔ کمالات را بیان کرده است. متن این سه آیه را خواندهام، اما به توضیح کاملش نرسیدهام و امشب هم نمیخواهم آن سه آیه را بخوانم، بلکه امشب میخواهم یک مطلبی را از قرآن مجید برای شما بگویم که کلاً پروردگار عالم، مردم تاریخ را به دو بخش تقسیم کرده است.
البته ما عناوین مختلفی را در این دو بخش میبینیم که به ظرفیتها و مقدار ارزشها و کمالات مربوط است، ولی مجموعاً جامعهٔ انسانی، از زمان آدم تا حالا دو بخش بوده است: یک بخش بندهٔ واقعی خدا بودهاند که تعداد نفرات این بخش کم هستند و این کمبودنشان را هم قرآن بیان میکند. برای نمونه، یک آیهاش: «اعْمَلُوا آلَ دَاوُدَ شُکراً»، این از آیات بسیار مهم قرآن است که خدا این مطلب را در زمان انبیای بنیاسرائیل خطاب کرده، ولی بعداً در قرآن نقل کرده که من به آل داود یعنی سلیمان و فرزندان و نوهها و نتیجهها خطاب کردم که اگر اهل شکر هستید، یعنی این مجموع نعمتهای مادّی و معنوی را که به شما عنایت کردهام.
نعمتْ «مِن الله» است و کس دیگری به ما نعمت نداده است. ما در رَحِم مادر نُهماه از نطفهمان تا وقتی جنین کامل شدیم نعمتخور بودهایم. نطفهٔ ما هم غذاخور بوده است، یعنی در حدّ ظرفیت خودش میخورده و اگر نمیخورده، به علقه و مضغه تبدیل نمیشد، به اسکلت تبدیل نمیشد، گوشت بر روی اسکلت روییده نمیشد، سر و دست و شکم و امعا و احشا درست نمیشد؛ اینها از طریق خوردن به وجود آمدهاند.
خب این نعمت را در آن تاریکخانه (قبل از اینکه دانشمندان اروپا پی ببرند که جنین در پشت سهتا تاریکی قرار دارد، قرآن مجید گفته «فی ظلمات ثلاث» و اسم میبرد) و پشت آن سه تاریکی، چهکسی روزیِ جنین را میداده است؟ اصلاً آنوقتی که ما آنجا بودیم، چهکسی به ما روزی میداده است؟ پدرمان که به ما دسترسی نداشته و ما پشت سهتا تاریکی بودهایم، مادرمان هم برای روزی دادن به ما دسترسی نداشته است. معلوم نیست چندمیلیارد چرخ در این عالم میگشت که بعد از گشتن چندمیلیارد چرخ و برخاستن بخار آب از دریا و تشکیل ابر و برف و باران و رود و چشمه و قنات و دانههای نباتی و کاشتهشدن و درآمدن و علفهای بیابان و خوردن حیوانات حلال گوشت، این مجموعه بهوجود بیاید. پدر ما به قصابی و بقالی برود و بخرد و بیاورد، آتشی باشد که اینها را بپزد، دندانی باشد که خرد کند، مری باشد که پایین ببرد، معدهای باشد که هضم بکند و بعد نطفهای در صُلب پدر و رحم مادر درست شود، ما چندساعت پیش پدرمان باشیم و بعد به رحم انتقال پیدا بکنیم؛ سپس از طریق کانال وجود مادر و با گرفتن از این چندمیلیارد چرخ، رزق مربوط به ما در جفت ما بریزد و از جفت به نافمان لولهکشی بشود، آنجا لوله و جفت بهطور اتوماتیکی بهاندازهٔ لازم به ما غذا بدهند. غیر از خدا که کسی این کار را نکرده است؛ حالا کاری ندارد، اگر کسی غیر از خدا این کار را کرده، آدرس او را بدهید! چهکسی بوده است؟
شناخت پروردگار با پنجدقیقه میسّر است. میگویید خدا نبوده، خب خدا نبوده، پس چهکسی بوده است؟ چه شعوری در تمام عالم هستی کار میکرده که غذای لازم را تأمین بکند تا مادر ما بخورد؟ چه شعوری در بدن مادر ما کار میکرده که یک مقدار از غذا را پس انداز بکند؟ چه شعوری کار میکرده که شیرهٔ آن غذا را در جفت بریزد؟ چه شعوری کار میکرده که این جفت را به ناف و به بدن لولهکشی کند؟ چه شعوری کار میکرده که بهاندازهای غذا بدهد که ما آنجا خفه نشویم؟ چهکسی بوده است؟ خدا نبوده، خب چهکسی بوده است؟ اسم آن را بگویید! پیداکردن خدا که کاری ندارد!
خیلی جالب است که قرآن مجید اصلاً برای وجود خدا دلیل نیاورده است. ما دربارهٔ خدا در قرآن دوهزار آیه داریم و کاری که این آیات کردهاند، خدایان قلابیِ ساختگی را که یا بهصورت بت یا طاغوت زنده هستند، اینها را دفع کرده و گفته معبود حق، خالق عالم است و بقیهٔ معبودها باطل هستند؛ اما شما یک دلیل در قرآن بر وجود خدا پیدا نمیکنید. به قول ابیعبدالله، مگر خدا یک موجود گم شده است که یک دلیلی بر سر راه ما بیاید و بگوید آدمیزاد! من دارم خدا را به تو نشان میدهم.
ابیعبدالله در دعای عرفه به خدا عرض میکند: «عمیت عین لا تراک»، کور بشود آن چشمی که تو را نمیبیند، تو که همهجا پیدا هستی. دو، سه تا خط شعر از دوتا عالم ویژهٔ برجسته برای شما بخوانم: یکی، فیلسوف بزرگ و حکیم، حاجملاهادی سبزواری است که برای قرن سیزدهم است؛ یکی هم مرحوم مهدی الهی قمشهای، استاد خودم بوده که واقعاً آیتالله بود، ولی هیچجا هم اسم او بهعنوان آیتالله نیست، اما آیتی بود!
حاجملاهادی میگوید:
یار در این انجمنْ یوسفِ سیمینْ بدن/ آینه خانه جهان او به همه روبهروست
میگوید: تمام هستی یک آینه است، تو چشمت را باز کن تا ببینی؛ وقتی چشمهایت را بستهای، خب همهاش تاریکی میبینی! چشم دلت را که ببندی، خدا را نمیبینی، نبوت را نمیبینی، معاد را نمیبینی، انسانیت را نمیبینی، ارزشها را نمیبینی. خب دهدقیقه چشمت را باز کن و ببین در این عالم چه خبرهای عظیمی وجود دارد؟ در این عالم هستی چه خبر است؟
یار در این انجمنْ ، یعنی در این جهان، یوسفِ سیمینْ بدن/ آینه خانه جهان او به همه روبهروست
این توضیح یک آیه قرآن است: «فَأَینَمٰا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّٰهِ» (البقرة، 115)، به هر طرفی که رو کنید، به خدا رو کردهاید.
بس که هست از همهسو وز همه رو راه به تو/ به تو برگردد اگر راهروی برگردد
امیرمؤمنان این را در دعای کمیل به یک سبک دیگر میگویند: « وَ لا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ»، اصلاً نمیشود از حوزهٔ تو فرار کرد و هر جا بروم، بهطرف توست! برگردم، باز هم بهطرف توست! «فَأَینَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اَللّهِ»، واقعاً همین است.
شورش عشق تو در هیچ سَری نیست که نیست. «یعنی ای خدا! مردم یادشان رفته و فراموشت کردهاند، اما تا جایی از آنها درد میگیرد، یاد تو میکنند. بیستسال است که حرف تو را نزده است، اما تا میخواهند بچهشان را عمل بکنند، یک برآمدگی روی پایش درآمده، مدام اینور آنور میدود و میگوید: ای خدا! ای خدا! نذر میکنم بچهام را به من برگردان، بچهام را خوب کن؛ خدا در وجود همه است، خودش میگوید: «وَفِی أَنْفُسِکُمْ ۚ أَفَلَا تُبْصِرُونَ»، من اصلاً پیش شما هستم، نمیبینید؟ چطور نمیبینید؟! من که کرهٔ زمین را خلق کردهام، اگر یک اشاره کنم تا کل پنج قاره یک تکان نُه ریشتری به خودشان بدهند، یکی از شما باقی نمیماند. در این پیشامدها میخواهید چهکار بکنید؟ با چه ابزاری میخواهید جلوی خطر را بگیرید؟
آب مگر کشاورزی را آباد نمیکند؟ آب مگر زراعت را آباد نمیکند؟ آب مگر باغ بهوجود نمیآورد؟ آب مگر با ریختن بارانش هوا را طراوت نمیدهد؟ آب مگر قناتها را پر نمیکند؟ مگر چاهها را پر نمیکند؟ مگر چشمهها را راه نمیاندازد؟ مگر تشنگی را برطرف نمیکند؟ مگر به پختن غذاهای ما کمک نمیدهد؟ آب مگر ساختمان را برای ما نمیسازد؟ مگر این کارها را نمیکند؟
همین آب را یکدفعه در سواحل اندونزی، همین آب به این پرمنفعتی را دستور داد و به یک سونامی تبدیل شد و تا بالای تمام هتلهای سی،چهل طبقهٔ لب اندونزی را سونامی رفت، با خودش مسافرها را به وسط دریا برد؛ اینکه همان آب بود! این کار را با اشارهٔ چهکسی کرد؟ مگر در همین یکماه پیش، همین سونامی به سواحل آمریکا حمله نکرد؟ مگر برق دومیلیون را نابود نکرد؟ مگر این رئیسجمهور دیوانه نگفت نمیتوانیم کاری بکنیم؟ کاری نمیتوانند بکنند، برده و نابود کرده، خراب کرده است! تا بخواهند آنجا را به شکل اول برگردانند، یکدانه سونامی دیگر میفرستد.
مگر سه-چهارتا استان ژاپن را به زیر نبرد؟ مگر کشتیها را پایین نبرد؟ مگر تمام ماشینها را نخورد؟ مگر تمام ساختمانها را نبرد؟ مگر برق هستهایشان را لطمه نزد؟ این آب که همین آبی است که میخوریم و میگوییم چه لذتی داشت؛ این آب همان آبی است که اگر یک شب در خانهمان نباشد، غذا نداریم، طهارت هم نمیتوانیم بگیریم، کهنهٔ بچهمان را هم نمیتوانیم بشوییم؛ این همان آب است، پس چه میشود که اینجوری میشود؟ کسی در پشت این پرده دارد کار میکند یا نمیکند؟ اگر کسی در پشت این پرده کار نمیکند، عِلماً باید همهچیز میلیاردهاسال یکنواخت باشد؛ چون یکنواختی بدون کسی قطعی است، اما کسی هست که این یکنواختیها را کاملاً بههم میزند.
خب معلوم میشود که عالَم صاحب دارد! خب ما از رحم مادر درآمدیم؛ نه میتوانستند قاشق در دهان ما بگذارند، نه گوشتکوبیده به ما بدهند، نه آش رشته به ما بدهند و اگر یکبار غذای خودشان را به ما میدادند، به امید خدا میمُردیم و تا حالا نبودیم؛ اما پروردگار بدن مادر را بهگونهای قرار داد که سینهاش بعد از رحمش، کارخانهٔ شیرسازی دارد و شیر میسازد؛ اگر یکدانه بچه باشد، اندازهٔ سیرشدن یک بچه شیر درست میکند؛ اگر دوقلو باشند، بهاندازه دوقلو شیر میسازد؛ اگر سهقلو باشند، بهاندازهٔ سهقلو شیر میسازد؛ چون بچه که دندان ندارد، گلوی او که خیلی ریز است و اعصاب و زبانش بسیار ضعیف است، غذای او باید یک مادهٔ روانِ نرم باشد که هرچه ویتامین در گوشت و صیفیجات و سبزیجات است، در آن شیر باشد.
شیرسازی بدن مادرانمان را فعلاً نمیدانم، اما شیرسازی بدن حیوانات را میدانم که قرآن صریحاً بیان کرده است. امروز گاو دارد کل مملکت را شیر میدهد، بچههای خودش هم شیر میدهد، نوزاد خودش هم شیر میدهد. گوسفند، بز، شتر، الاغ و گاومیش و دیگر حیوانات هم همینطور؛ اگر عالم خدا ندارد، چهکسی دارد این شیرسازی را انجام میدهد؟ قرآن میگوید: «مِنْ بَینِ فَرْثٍ وَ دَمٍ» ﴿النحل، 66﴾، سِرگین در معدهٔ حیوانات را که زرد است و وقتی که دستشویی میکنند، بوی گَند میدهد؛ سِرگین داخل معده را با شیر غلیظِ پررنگِ از رنگ قرمز از داخل سرگین و خون قاتی میکنم، «لَبَناً خٰالِصاً سٰائِغاً لِلشّٰارِبِینَ»﴿النحل، 66﴾ و شیر سپیدِ خوشگوارِ قابلخوردن بیرون میآورم. خب الآن مراکزی در تمام دنیا هست که گوسفند میکُشند، گاو میکُشند و تمام سرگینهایشان را هم بیرون میریزند، خونشان را هم در یک جوی میریزند، حال اگر میتوانند، بیایند و همه را جمع کنند تا شیر درست کنند! اگر میتوانستند که تا حالا درست میکردند و ادعای خدایی هم میکردند و میگفتند ما هم از سرگین و خون، شیر درست کردهایم! اینهمه هم کارخانه، اینهمه هم استاد دانشگاه، اینهمه هم عالم و دانشگاه! سلاخخانهها از سرگین، شکمبه و خون پر است، چرا شیر درست نمیکنند؟
وقتی ادیسون به وجود خدا و کارگردانی برای این جهان، اعتراف می کند
یکنفر نامهای به ادیسون نوشت. صدتا اختراع بهنام ادیسون ثبت است. ادیسون خیلی هم آدم کندذهنی بود، خیلی کندذهن بود! یک دفعه برق قطار را دست او داده بودند که نظام بدهد، اشتباه کرد! لوکوموتیوران وقتی حرکت قطار آهسته شد، آمد و زیر بغل ادیسون را گرفت و بلند کرد، از پنجرهٔ قطار در بیابان پرت کرد و گفت: برو گمشو احمق! قطار هم رفت، اما ناامید نشد، نشست و خواند، تجربه کرد، آزمایش کرد و فکرش را بهکار انداخت، صدتا اختراع به نامش ثبت شد.
کسی برای ادیسون نوشت که حالا با این علمت، با این دانش، با این صدتا اختراع، خدا را قبول داری؟ آیا واقعاً عالَم خدا دارد؟ گفت از این بپرسیم، بالاخره اگر این گفت عالَم خدا ندارد، ما هم بیخدا بشویم، چون این خیلی میفهمد. این نامه را خواند(من نامهاش را دارم) و خندید، جواب نوشت: یکبار داشتم در کارگاهم کار میکردم و یک چرخی داشت در دستگاهم میگشت که انگشت شَستم گیر کرد و در جا ناخنم را کَند، بدحال شدم. همه ریختند و پانسمان کردند، دوا گذاشتند. دوماهی گذشت، مدام عوض کردند، تمیز کردند، بَدَل کردند و بعد دیگر گفتند به پانسمان نیازی نیست، باز که کردند، دیدم یک ناخن نو عین ناخن زمان تولدم و عین ناخن قبلی درآمده که کَنده شد. نشستم و حساب کردم کلّ کارخانههای شرق و غرب عالم را به هم ببندیم که یک ناخن درست کند که به بدن وصل شود و از بدن انرژی بگیرد که مدام بالا بیاید و ما با ناخنگیر بگیریم و صافش بکنیم، نمیتوانند یک ناخن بسازند. صد درصد برایم روشن است که عالَم کارگردان دارد که اگر نداشت، چطوری دوباره این ناخن من درآمد؟ چطور درآمد؟ خدا که قابلدیدن است و با چشمِ جان همهجا از آثارش پیداست.
شورش عشق تو در هیچ سَری نیست که نیست/ مَنظر روی تو زیبِ نظری نیست که نیست
نیست یک مرغ دلی کَش نفکندی به قفس/ تیرِ بیدادِ تو پَر تا به پَری نیست که نیست
چشم ما دیدهٔ خفاش بُوَد، ور نه تو را/ جلوهٔ حُسن به دیوار و دری نیست که نیست
گوشِ اسرار شِنو نیست، وگرنه اسرار/ بَرَش از عالم معنا خبری نیست که نیست
چه شده که خدا را یادمان رفته است؟ چهکسی میگوید ما خدا را یادمان رفته است؟ خب از مال مردمخوری، از عرقخوری، از بیحجابی، از روابط نامشروع، از دوست پسر و دختر و این روابط ربا، ظلم، بداخلاقیها، همه علامت این است که یادمان رفته است؛ اگر ما وجود مقدس او یادمان باشد، خب در حدّ خودمان مثل ابیعبدالله زندگی میکنیم.
ما بهشدت دچار غفلت هستیم و خیلی هم بیماری خطرناکی است؛ اینکه اصل کاری را آدم یادش برود و مشغول امور فرعیِ باطلشدنی بشود. به همهٔ اینهایی که دارند میدَوند و گیر میآورند، باید به آنها گفت: بیچارهها! توانگری نه به مال است، نه به زن، نه به بچه، نه به ساختمان، نه به ویلا، نه به ماشین گرانقیمت، نه به صندلی مجلس، نه به صندلی وزارت، همهٔ اینها «تا لب گور است بعد از آن اعمال». آخر هیچچیزی از اینها را نمیگذارند که ما ببریم! ما ببریم هم، به درد نمیخورد! حالا زن و بچهمان هم به محضر ببریم و از آنها امضا بگیریم که اگر ما مُردیم، یک قالیچهٔ یک ذرعونیمی را در کف قبر ما پهن کنید؛ خب آن خاک میشود و به درد ما نمیخورد! بعد هم وصیت بکنیم، گوش نمیدهند و عمل نمیکنند که حالا فرش بیندازند یا بگوییم که یک شعلهٔ برق از بهشت زهرا بگیرید که قبر ما همیشه روشن باشد و تاریک نباشد. اینهایی که مردم برای آن گریبان پاره میکنند و برای بهدستآوردنش میدَوند، به آنجا قابلانتقال نیست. امام زینالعابدین(ع) در دعای ابوحمزه میگویند: «اَبْکی لِخُروُجی مِنْ قَبْری عُرْیاناً»، گریهام در این سحر ماه رمضان، این است که در قیامت باید لُخت مادرزاد وارد محشر بشوم! مشغولیتهای اضافی، ما را از اصلِ کاری دور انداخته، غافل کرده و از یاد بردهایم.
در خدمت به خلق، کاری به دینداربودن یا نبودن افراد نداشته باشیم
به آیه برگردم: آلداود! اگر میخواهید نعمتهای من را شکر کنید، شکر من چیست؟ اینکه دو دست چلوکباب خیلی خیلی حسابی بخوری و دوتا نوشابه هم روی آن بریزی، بعد هم آرام روی تختت بیایی و لم بدهی، تختت را هم با آن زیرانداز و رواندازت از فرانسه آوردهای و همینجوری که لم دادهای، بگویی الهی شکر! اصلاً ما چنین شکری در اسلام نداریم و این مَندرآوردی و ساختگی است. آلداود! اگر بخواهید شکر نعمتهای من را بهجا بیاورید، به حرفهایم گوش بدهید و عمل بکنید. شکر عمل است! نماز شکر است، حالا من دانهدانه نشمارم و کلی بگویم، عبادت حقْ نصف شکر است و یادتان باشد همهاش نیست. عبادت حق و خدمت به خلق، این تمام شکر است. این جملهٔ عبادت حق و خدمت به خلق یادتان بماند! خدا به بندههایش نظر دارد، هیچکسی را از خدمت خودتان محروم نکنید.
امام صادق(ع) از مکه برمیگشتند، هوا خیلی گرم بود، روی مَرکب بودند، کسی در نزدیکیهای دروازهٔ مدینه افتاده بود و داشت جان میکَند، امام دید تا پیاده شود و بالای سرش برود، مرده است! به یکنفر که پیاده بود، فرمودند: آب داری؟ گفت: بله یابنرسولالله. فرمودند: سریع برو و در دهانش بریز که دارد از تشنگی میمیرد. گفت: آقا من این را میشناسم، مسیحی است! فرمودند: برو آب بریز، من به دینش چهکار دارم؟ چرا یاوه میگویی؟ یک جاندار دارد میمیرد، برو به او آب بده! خدمت به خلقْ کاری به دین او ندارد که چون ارمنی است، او را وِل کن! یهودی است، رهایش کن! زرتشتی است، رهایش کن! به گرفتار برسید.
خیلی پیش من آمدهاند! همین پارسال در یک شهری منبر میرفتم، شهر معروفی است و نمیخواهم اسم ببرم. یک تاجری(تاجر بازار آن شهر) که7-8 سال است در آنجا منبر میروم، هر شب پای منبر میآمده است، گفت: آقا یک همکار دارم که یهودی است و خیلی هم در دینش سفت است. دیروز به من گفته این آقایی که در این شهر منبر میرود، او را در تلویزیون دیدهام و دوستش دارم، میتوانم او را ببینم؟ گفتم: به او سلام برسان و از قول من دعوتش کن و او را فردا شب پای منبر بیاور. آورد، خیلی هم من به او محبت کردم. روی منبر هم گاهی نگاهش میکردم، دیدم دارم روضه میخوانم، او هم دارد گریه میکند. حالا چهکار داری دنبال او را بگیری؟ این گریه و این آمدن بالاخره بیدارش میکند، تو خدمت بکن و به دین او کاری نداشته باش؛ نه مسجد نیاور، نجس است! حرام است! کجا نجس است؟ کجا حرام است؟ پیغمبر ما با تمام ادیان در مسجد ملاقات داشتند، امام صادق با بیدینها در مسجدالحرام ملاقات داشتند، این خدمت است! محبت به مردم خدمت است، محبت به پدر و مادر خدمت است، محبت به همسایه خدمت است.
روزی یکی از شاگردان خوب ابوسعید ابوالخیر برای درس به نیشابور آمد، درس که تمام شد، گفت: استاد، فلانی را میشناسی؟ گفت: آری. گفت: بدجوری غیبت تو را میکرد. گفت: عجب! حالا چرا آمدی و به من گفتی؟ اصلاً برای چه آمدی و به من گفتی؟ خب دلش تنگ شده بود و از این لذت میبرد که از من غیبت بکند، بگذار یکی هم با غیبت از من خوش باشد! حالا تو غیبت را شنیدهای؟ گفت: من شنیدهام. در جیبش دست کرد و یک پول خوبی به او داد و گفت: بیرون مدرسه برو و یک کادوی خیلی خوبِ قیمتی بخر، بردار بیاور؛ رفت(آنزمان هرچه بود) و یک کادوی زیبایی آورد.
ابوسعید گفت: بردار و به درِ خانهٔ آنکسی ببر که غیبت من را میکرد و بگو بالاخره زحمت کشیدی پشت سر من حرف زدی! خود زبان بهکارانداختن زحمت دارد و حیف است که من مزد تو را ندهم و فراموشت بکنم. این کادوی ناقابل را بهخاطر اینکه زحمت غیبت من را کشیدی، از من قبول کن! او هم کادو را قبول کرد و پیش ابوسعید آمد و گفت: دوتا در سر من بزن! گفت: من اجازه ندارم در سر تو بزنم. گفت: دوتا فحش بده تا دلم خنک بشود. گفت: من اجازهٔ فحشدادن ندارم، ما دوتا برادر هستیم؛ حالا عشقت کشید که از ما غیبت بکنی، خب کردی و تمام شد. ما هم نمیخواهیم تو در قیامت گیرِ ما باشی! ما از تو راضی هستیم.
خدمت یک حالت گسترده دارد. عبادت حق، خدمت به خلق، شکر است. درست؟ من به آن نقطهای رسیدم که میخواستم برسم. امام مثل حضرت سیدالشهدا اعظمِ نعمت خدا به ماست، درست است؟ اگر بخواهد شکر این نعمت بهجا آورده شود، باید چهکار کرد که در فردای قیامت، پیغمبر، امیرالمؤمنین، صدیقهٔ کبری، امام مجتبی، جلوی ما را نگیرند و بگویند تو نسبت به حسین ما ناشکر بودهای؟ آدرس جهنم هم نامعلوم نیست، بگیر و برو! اصلاً چهکار کنیم که این بلا سر ما نیاید؟ نعمت وجود ابیعبدالله را باید شکر بکنیم، شکرش به چیست؟ به همان است که خودش راهنمایی کرده است: در همهٔ زندگیتان در حدّ خودتان به من اقتدا کنید. امام حسین نگفته که عبادت حق و خدمت به خلق را در حدّ من داشته باشید، قرآن مجید هم میگوید که در حد خودتان اقتدا کنید: «لاٰ یکلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وسعها»﴿البقرة، 286﴾.
خیلی عاقلانه است که ما به وجود مقدسی اقتدا بکنیم که جامع تمام کمالات انبیاست و این بهترین شکر در برابر بهترین نعمت الهی است.
منبع:فارس