۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۵۷ : ۰۵
دروازه ی آخرت
داخلی سردخانه ی بیمارستان بانه پیکر شهیدی را دیدم که لای پلاستیکی قرار
داده بودند. متوجه شدم پلاستیک بخار کرده بود و این یعنی بدن گرم است. به
نظر می آمد که زنده باشد. به سرعت مشمع را باز کردم و مچ دست او را گرفتم.
نبضش را کاملا حس می کردم. گوشم را روی قلبش گذاشتم، دیدم می تپد. خوشحال
شدم و با خود گفتم: در حالی که قرار بود آخرین لحظات زندگی اش را بگذراند،
توانسته ام به موقع از مرگ نجاتش بدهم و از دروازه ی آخرت دوباره به دنیا
برگردد و من به زنده ماندنش امیدوار شدم. چند لحظه بعد بار دیگر نبضش را
گرفتم؛ نه! او دیگر این بار نبض نداشت. او به شهادت رسیده بود.