عقیق به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت منتشر می کند
اشعار ویژه ولادت امام هادی (ع)
به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت امام هادی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند
سرویس شعر آیینی عقیق: به مناسبت فرا رسیدن سالروز ولادت امام هادی (ع) عقیق تعدادی از اشعار آیینی را به منظور استفاده ذاکرین اهل بیت (ع) منتشر می کند:
غلامرضا سازگار :
اهل ولا مرحبا فصل سرور آمده
سینه سینای دل مرکز طور آمده
ساقی توحید با جام طهور آمده
جلوه گر از برج غیب آیت نور آمده
محو شده باطل و حق به ظهور آمده
که گشته روشن به او چشم و دل خاص و عام
بیا به بستان وحی فیض دگر را ببین
به دست شمس الضحی رشک قمر را ببین
روی ملک را نگر، جن و بشر را ببین
با پدری چون جواد بهین پسر را ببین
علی بخوانش ولی پیامبر را ببین
امام هادی است این هدایتش مستدام
دهُم ولی خدا امام این نه وراق
به علم او پایبند هشت جهان هفت طاق
شش جهت و پنج حس بدو بَرَد اشتیاق
فتد در این چار ام بدون مهرش فراق
اگر دو عالم کند به مهر او اتفاق
به ذات یکتا شود جحیم، دارالسلام
محبّت او بود عنایت واسعه
به امر و نهیش مدام جاذبه و دافعه
ز فیض او شد قوی باصره و سامعه
عنایتی از کفش عناصر اربعه
حکایتی از دمش زیارت جامعه
کز آن هزار آفتاب درخشد از هر کلام
بیا به بیت الولا جمال داور ببین
جمال داور نگر روی پیمبر ببین
کمال خیرالنسا جلال حیدر ببین
کنار ابن الرّضا رضای دیگر ببین
جواد را با گلی بهشت پرور ببین
بهشت از این گل گرفت آبرو و احترام
ابوالحسن کنیه و علی بود نام او
ز حور دل میبرد کبوتر بام او
پرندگان هوا شیفتة دام او
درندگان زمین اشک فشان رام او
چشمة آب حیات جرعهای از جام او
الا الا تشنگان از او ستانید جام
پناه من کوی او نگاه من سوی اوست
کعبة من سامره قبلة من روی اوست
رشته توحید من سلسلة موی اوست
بهشت در سایة قامت دلجوی اوست
جهان هستی همه پر از هیاهوی اوست
عالم خلقت کند در حرمش ازدحام
به هر کجا ساکنم مرا وطن سامره است
تکلمم روز و شب به هر سخن سامره است
نقل سخن سامره نُقل دهن سامره است
مرا به حجن چه کار؟ بهشت من سامره است
که خاک آن مظهر حیّ زمن سامره است
به صبحگاهش درود به شامگاهش سلام
بر این زمین آسمان دوخته چشم نگاه
بر این زمین آورد ملک ز گردون پناه
از این زمین میوزد نور به عرض اله
از این زمین یافت دل به سوی معبود راه
در این زمین خفتهاند دو آفتاب و دو ماه
نرجس نیکو سرشت حکیمه با دو امام
بگوش عالم رسد ندای این خاندان
دوده آدم شود فدای این خاندان
ناز به شاهان کند گدای این خاندان
خلقت هستی بود برای این خاندان
زبان «میثم» کند ثنای این خاندان
هماره در روز و شب همیشه در صبح و شام
مهدی رحیمی :
تمام زاویه ها را کشیده ای قائم
آهای سرو قدِ سرترین ! سرت سالم
غزال " اُم ولد " نور چشم های جواد
پدر بزرگ شب قدر - حضرت قائم -
پدر : غریب ، پدر : آشنا ، پدر : مظلوم
پسر : مراد ، پسر : مجتهد ، پسر : عالم
نشانه های امامت تمام شد وقتی
شکفت کنج لبت خالی از بنی هاشم
تو با لباس سپیدی و با لباس سیاه
برای دیدن تو کعبه می شود عازم
درست نیمه ی ذی الحجه بعد حج هر سال
تو مَحرمی و حرم می شود تو را مُحرم
زیارتی به بلندای جامعه از توست
زیارتی که شب قدر می شود لازم
زیارتی که خودش هست " محتشم "پرور
درست کرده به کرّات " اکبر ناظم "
دو تا فقط همه ی راز جامعه ست بگو
فقط " بکم فتح الله " فقط " بکم یختم "
رضا اسماعیلی:
می خواهم امشب بگویم، شعری برای نگاهت
یك سوره رحمت بخوانم، از مصحف روی ماهت
می خواهم امشب بگردم، دور كرامات چشمت
احرام عرفان ببندم، با زائران نگاهت
می خواهم امشب خدا را، در عرش چشمت ببینم
ای كهكشان هدایت ! در پرتو مهر و ماهت
پشت دلم را شکسته ، تشریف داغ غیورت
چشم یتیمم نشسته ، در كوچه ی غم به راهت
ای عصمت سبز و روشن ! تزویر شب پرپرت كرد
آیینهها را سرودی، این است تنها گناهت
لرزید اركان هستی ، وقت نزول غم تو
ترسم بگیرد جهان را ، یك روز طوفان آهت
ای هادی نسل آدم ، ای وارث اسم اعظم !
منظور هستی تو هستی ، آیات قرآن گواهت
«هل من...» بگو تا به عشقت ، لبیك غیرت بگویم
مولای من ! كو حسینت ؟ كو كربلا و سپاهت ؟
من عاشقی بی پناهم ، شبگرد گم كرده راهم
مِهر دَهُم، هادی عشق ! كو آفتاب پناهت ؟
با لهجه ی شرقی غم، امشب تو را گریه كردم
مولای من ! این « غزل ـ غم » تقدیم داغ نگاهت
محسن حنیفی:
تمام اهل نظر بر تو التجا بکنند
به نام پاک نقی خاک را طلا بکنند
هنوز بردن نامت کمال بی ادبی است
به لفظ "حضرت آقا" تو را صدا بکنند
فرشته ها همه هنگام سجده حیرانند
که رو به قبله و یا رو به سامرا بکنند
چقدر روی دلت زخم کهنه بسیار است
به زهر زخم دلت را چرا دوا بکنند
دوباره یک دو نفر را به کربلا بفرست
که زیر قبه برایت کمی دعا بکنند
خدا کند که شبانه تو را دگر نبرند
ز نام مادرتان لااقل حیا بکنند
خدا کند که غریبانه دست و پا نزنی
ملائک از پرشان فرش دست و پا بکنند
دوباره از لب خشکت سلام میریزد
همینکه روی تو رو سوی کربلا بکنند...
سلام بر بدنی که سه روز بعد آن را
ز دست نیزه گرفته که بوریا بکنند....
محمد رضا طالبی :
ای نجیب ای تبلور پاکی
ای نفس ای حقیقتِ باران
قدری از خود به آسمان بچشان
ای نگاهت هویتِ باران
لحظه ای که تو آفریده شدی
می چکید از وجود تو توحید
تو همانی که یوسف از عشقت
خط بطلان به روی غیر کشید
حافظ و عالمِ به تأویلِ
باطنِ آیه های قرآنی
هر فرازی ز جامعه گوید
که تویی منشأ فراوانی
دستهای پر از سخاوت تو
خالق خنده ی اسیران بود
آنچه در پیش پای تو واشد
کیسه ی خالی سلیمان بود
همه جا در میان موج بلا
سپر شیعیان تو بودی تو...
چه کلیمی چه ارمنی، حتی
یاور این و آن تو بودی تو
دل که دل نیست پاره ی خون است
تو ببین عشق پر تلاطم را
حک نمودند بر عقیق یمن
نام ابن الرضای دوم را
داده در دست های تو ایزد
رشته ی اصلی هدایت را
نه! به کوه طلا نخواهم داد
گردی از خاک زیر پایت را...
محمد بختیاری :
هر چند روزی ام بجز این ابر غم نشد
شکر خدا که سایه ی این ابر، کم نشد
جان میدهم به گوشه ی چشمی که ابرویش
جز ذوالفقار با احدی هم قسم نشد
گفتم که غم به یاد تو بیرون کنم ولی
غم با مرور خاطره، شد بیش و کم نشد
این قبله خانه ای که نه، بتخانه بود و بس
جز با ولایت تو حرم محترم نشد
باید بریزد از عرق شرم بر زمین
این آسمان که در غم تو زیر و بم نشد
بغض خیال راه گلوی مرا گرفت
می رفت تا که مرگ کند فارغم، نشد
عارفه دهقانی:
هرچند نامِ شهر شما، " سُرَّ من رَای"ست
"ا ُمُّ المَصائب"است دلِ هرکه سامرا ست
نشناختیم قدرِ تو را آنچنان که هست
این غربت از سکوتِ همین شیعه ی شماست
"ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم..."
نامت حقیقتِ تو و همنام با خداست
نامِ شما،"علی" شده و نامِ ما "یتیم"
"بابا"! حسابِ عشقِ شما کاملا جداست
ما وُ "دعای جامعه"و دستِ التماس
آقا! شما و "جامعه"ی ما که مبتلاست
یا "هادیَ القلوبِ" همه رو سیاه ها
امشب، "هدایتِ" دلِ ما، آرزوی ماست