۰۳ آذر ۱۴۰۳ ۲۲ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۹ : ۰۲
ساکن وادی نعیم شدیم
دَرِ این خانه تا مقیم شدیم
شست باران سیاهی ما را
زاغ بودیم و یاکریم شدیم
حرف امروز نیست قصهمان
مست پیمانه از قدیم شدیم
با همین نوکری سادهمان
در ثواب علی سهیم شدیم
نقل همسایگی نبوده و نیست
خادم سیدالکریم شدیم
کربلا باز روبروی من است
شهرری شهر آرزوی من است
آمدی شهر، نورباران شد
کشور ما به عشق، مهمان شد
آمدی با قدوم تو کمکم
دست لطف خدا نمایان شد
ای که از نسل مجتبی هستی
میزبان تو نسل سلمان شد
عطر تو تا شمال ری هم رفت
چند قرنی گذشت و تهران شد
هر شب اینجا بساط عشق بپاست
هرکه جا مانده او پشیمان شد
در کنار تو تا خدا رفتیم
هر شب جمعه کربلا رفتیم
تو نگاهت طلوع وادی ماست
سایهات صبح خانهزادی ماست
ای سلام همیشگی شبم
پاسخت مهر بامدادی ماست
ما تعصب به لطف تو داریم
سائلی بحث اعتقادی ماست
گریه کردیم و نامه ننوشتیم
گریه ما زبیسوادی ماست
کی بغل کردن از تو خواستهایم؟
یک نگاه تو هم زیادی ماست
از دو چشم تو سیل جاری بود
از لب تو کمیل جاری بود
تو گلی، باغ خرمی آقا
گریهای، صبح شبنمی آقا
درد دل با تو میکنم کافیست
از دلم میرود غمی آقا
در میان بهشتهای زمین
حَرمت داشت عالمی آقا
به نگاهت نیازمندم من
بیشتر کن نظر کمی آقا
پیش تو ما سیاه میپوشیم
تو وضوی محرمی آقا
ما عزادار مسلم تو شدیم
مسلمیه، مزاحم تو شدیم