دومين نبرد مهم ميان مسلمانان و مشركان+عكس
اُحُد دومين نبرد مهم ميان مسلمانان و مشركان مكه است كه نزديك شهر مدينه و كناركوه احدرخ داد و از همين رو به نبرد احد معروف شد. زمان اين رخداد را هفتم يا نيمه شوال سال سوم ق. دانستهاند.
عقیق:مقدمات نبرد:شكست مشركان در نبرد بدر زمينهساز نبرد احد گشت. [۳]
در پي اين شكست، سران قريش تصميم گرفتند سود تجارتي را كه سبب بروز نبرد
بدر شده بود، براي آمادهسازي سپاهي نيرومند با هدف انتقامگيري به كار
گيرند. [۴] مسئوليت آمادهسازي اين سپاه راابوسفيانبر عهده گرفت. [۵] برخي
نزول آيه {إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنفِقُونَ أَموَالَهُم لِيَصُدُّوا
عَن سَبِيلِ اللهِ فَسَيُنفِقُونَهَا ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِم حَسرَةً
ثُمَّ يُغلَبُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ يحُشَرُون}
(انفال/۸، ۳۶) را در نكوهش صاحبان اين اموال دانستهاند. [۶] آنان براي
همراهكردن ساير قبايل با خود براي نبرد با مسلمانان، افرادي را به ميان
آنان فرستادند. [۷]
فرماندهي سپاه برعهدهابوسفياننهاده شد. [۸] به
پيشنهاد صفوان بن اميه، براي تحريك به خونخواهي [۹] يا جلوگيري از فرار
رزمندگان [۱۰]، گروهي از زنان نيز با سپاه مشركان همراه شدند؛ مانند هند
دختر عتبه و همسر ابوسفيان، ام ّحكيم دختر حارث بن هشام، و فاطمه دختر وليد
بن مغيره. [۱۱] بر پايه گزارش مشهور، اين سپاه ۳۰۰۰ رزمنده داشت كه ۷۰۰ تن
از آنان زرهپوش بودند و با ۲۰۰ اسب و ۳۰۰۰ شتر آماده كارزار شدند.
[۱۲]
سپاه قريش پنجم [۱۳] يا دوازدهم [۱۴] شوّال نزديك كوه عينين فرود آمد.
[۱۵] مكه در جنوب مدينه قرار دارد. پس مشركان بايد در جنوب مدينه براي نبرد
مستقر ميشدند؛ اما آنان كنار كوه عينين نزديك كوه احد [۱۶] در شمال مدينه
[۱۷] اردو زدند؛ زيرا از لحاظ نظامي بهترين مكان براي نبرد بود. [۱۸] به
لحاظ تداركاتي نيز مزارع اين منطقه، علوفه مَركبهاي مشركان راتأمينميكرد.
[۱۹] حفر خندق در شمال مدينه [۲۰] و استقرار سپاه مشركان در اين منطقه در
نبرد خندق [۲۱] نشان از موقعيت نظامي آن دارد.
تپه تيراندازان
عباس
بن عبدالمطلب عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله) در نامهاي محرمانه از
طريق مردي از بنيغفار، رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را از زمان حركت و
توان نظامي مشركان مكه آگاه ساخت. پيك حامل نامه در قبا بر پيامبر (صلي
الله عليه و آله) وارد شد. آنگاه كه ابيّ بن كعب نامه را بر ايشان خواند،
وي مخفي ماندن مضمون نامه را خواستار شد. عمرو بن سالم خزاعي نيز كه در
مسير خود با سپاه قريش برخورد كرده بود، خبر لشكركشي آنان را به رسول خدا
(صلي الله عليه و آله) رساند.
ديري نگذشت كه خبر حركت قريش در مدينه
شايع شد. [۲۲] با منزل گزيدن مشركان در ذُوالحُلَيفه*، يكي از ميقاتهاي
احرام، پيامبر (صلي الله عليه و آله) انس و مونس فرزندان فضاله را براي
خبرگيري از وضع دشمن روانه ساخت. [۲۳] در نوبت ديگر، ايشان حباب بن منذر را
محرمانه براي ارزيابي وضعيت دشمن فرستاد و گروهي از اصحاب به پاسداري از
شهر، به ويژه مسجد و خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله)، پرداختند. [۲۴]
پيامبر
(صلي الله عليه و آله) درباره شيوه رويارويي با دشمن، با مسلمانان به
مشورت پرداخت. بزرگان مهاجر و انصار با ماندن در شهر موافق بودند. عبدالله
بن اُبَيّ با اين استدلال كه در كوچههاي كمعرض مدينه بهتر ميتوان با
دشمن جنگيد و كودكان و زنان نيز ميتوانند از فراز بامها به رزمندگان ياري
كنند، بر ماندن در مدينه اصرار داشت.
او با توجه به تجربه نبردهاي
دوران جاهليت، ميگفت: هرگاه از شهر بيرون رفتهايم، شكست خوردهايم. [۲۵]
در برابر، گروهي از جوانان رويارويي با دشمن را در بيرون شهر پيشنهاد
كردند. حمزه عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله)، سعد بن عباده و نعمان بن
مالك با اين گروه موافق بودند؛ با اين استدلال كه ماندن در شهر نشانه ضعف
مسلمانان دانسته ميشود و دشمن را گستاختر ميكند و تجربه نشان داده تا در
بيرون شهر با دشمن نجنگند، دشمن از ايشان دست نخواهد كشيد. [۲۶]
آمده
است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) بيرون رفتن از مدينه را نميپسنديد
[۲۷]؛ اما با توجه به رأي مشاوران، اين ديدگاه را پذيرفت. ايشان مسلمانان
را موعظه نمود و به جهاد امر كرد و پيروزي آنان را در گرو صبر دانست.
آنگاه لباس رزم پوشيد و آماده حركت به سوي احد شد. آنان كه بر خروج از
مدينه اصرار داشتند، از پافشاري بر رأي خود رنجيدند و گفتند: شايسته نيست
خلاف رأي پيامبر (صلي الله عليه و آله) رفتار كنيم. از اين رو، به عذرخواهي
نزد ايشان آمدند. پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «آنگاه كه پيامبري
لباس رزم پوشد، شايسته نيست آن را بيرون آورد، مگر اين كه با دشمن بجنگد
يا خداوند ميان وي و دشمنانش حكم كند.» [۲۸] او با اين سخن آمادگي خود را
براي حركت نشان داد. [۲۹]
كوي احد
رسول
خدا (صلي الله عليه و آله) ابن ام مكتوم* را جانشين خود در مدينه قرار
داد [۳۰] و با ۱۰۰۰ تن از مسلمانان [۳۱] كه ۱۰۰ تن از آنان زره بر تن
داشتند [۳۲]، رهسپار اُحُد شد. آنگاه كه سپاه اسلام در مسير احد به منطقه
شَيخان، ميان مدينه و احد در راه شرقي حَرّه، رسيد [۳۳]، پيامبر (صلي الله
عليه و آله) از سپاهيان سان ديد و نوجوانان همراه، جز رافع بن خديج و سمرة
بن جندب بن هلال را كه نوجواناني چالاك بودند، به مدينه بازگرداند. [۳۴] بر
پايه خواست پيامبر (صلي الله عليه و آله) و با راهنمايي يكي از مسلمانان،
سپاه اسلام نيمه شب از مسيري به سوي احد حركت كرد كه با مشركان روبهرو
نشود. [۳۵] در حاليكه مشركان در دامنهكوه احدمستقر بودند، مسلمانان از
كنار آنان گذشتند و در دامنه كوه فرود آمدند. [۳۶]
عبدالله بن
اُبَيّ* به بهانه پيروي پيامبر (صلي الله عليه و آله) از رأي جوانان [۳۷]
با هوادارانش كه حدود ۳۰۰ تن بودند [۳۸]، از ميان راه [۳۹] يا از احد [۴۰]
به مدينه بازگشت و بدين ترتيب شمار سپاه اسلام به ۷۰۰ تن كاهش يافت. [۴۱]
آنگاه كه عبدالله بن عمرو بن حزام از عبدالله بن اُبَيّ و پيروان او خواست
تا بمانند و در راه خدا بجنگند، آنان جدايي خود را چنين توجيه كردند:
نبردي روي نخواهد داد؛ وگر نه ما با شما ميمانديم. آيه {… وَ قِيلَ لَهُم
تَعَالَوا قَاتِلُوا فيِ سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادفَعُوا قَالُوا لَو
نَعلَمُ قِتَالًا لاَّتَّبَعنَاكُم} (آل عمران/۳، ۱۶۷) به اين رويداد اشاره
دارد. [۴۲]
آغاز نبرد
مسلمانان به گونهاي آرايش
نظامي يافتند كهكوه احدپشت سر، مدينه در برابر و كوه عينين در سمت چپ آنها
قرار داشت، در حاليكه مشركان رو به مسلمانان و پشت به مدينه بودند. [۴۳]
پيامبر (صلي الله عليه و آله) پرچم سپاه اسلام را به مُصْعَب بن عمير [۴۴]
يا علي بن ابيطالب (عليه السلام) سپرد. [۴۵] وجود فاصله ميانكوه احدو
عينين و امكان دور زدنِ سپاه اسلام و حمله از پشت سر، حضرت را نگران ساخته
بود. [۴۶] از اين رو، رسول گرامي عبدالله بن جُبَيْر را همراه ۵۰ تن بر كوه
عينين گماشت [۴۷] و به آنها فرمان داد در صورت پيروزي يا شكست، به هيچ
روي، آن مَكان را ترك نكنند. [۴۸]
ابوسفيان كه رهبري مشركان را
عهدهدار بود، خالد بن وليد را به فرماندهي جناح راست و عكرمة بن ابيجهل
را به فرماندهي جناح چپ گماشت. پرچم آنان نيز به طلحة بن ابيطلحه سپرده
شد. [۴۹] زنان قريش با خواندن اشعار حماسي مردان را به نبرد تشويق
ميكردند. [۵۰] فرمانده سپاه قريش كه از اهميت فاصله ميان احد و عينين آگاه
بود، به خالد بن وليد با ۲۰۰ تن مأموريت داد تا در فرصتي مناسب مسلمانان
را دور زده، از پشت سر بر آنها يورش آورند. [۵۱]
نخست ابوعامر
راهب، پدر حنظله غسيل الملائكه كه پس ازهجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله)
به مشركان پناهنده شده و وعده همكاري قومش را در اين نبرد داده بود، ميان
دو سپاه آمد و اوسيان را به همكاري با خود فراخواند. اين كار باعث
سنگپراني ميان دو سپاه شد و اينگونه درگيري آغاز گشت.
[۵۲]
پرچمدار قريش، طلحة بن ابيطلحه، نخستين كسي بود كه به ميدان پاي نهاد و به
دست علي (عليه السلام) كشته شد. [۵۳] با مرگ وي رزمندگاني از بنيعبدالدار
يك به يك پرچم را در دست گرفتند و مبارز خواستند و به دست سردار نامي
اسلام علي (عليه السلام) [۵۴] يا ديگر سرداران [۵۵] از پاي درآمدند. با
فروافتادن پرچمِ مشركان، رزمندگان اسلام بر دشمنان هجوم بردند و در اندك
زماني سپاه دشمن را پريشان كردند. خالد بن وليد در چند نوبت كوشيد سپاه
اسلام را دور بزند؛ اما با تير اندازي كماندارانِ مستقر در كوه عينين، از
حركت بازايستاد. [۵۶]
ديري نپاييد كه آثار شكست در جبهه مشركان
نمايان شد و سربازانشان پا به فرار گذاشتند و فرياد زنانشان بلند شد. [۵۷]
در حاليكه تا شكست نهايي مشركان چيزي نمانده بود، ناگهان چهره نبرد دگرگون
شد؛ زيرا برخي از مسلمانان كه نبرد را تمام شده ميانگاشتند، به جاي تعقيب
دشمن به گردآوري غنيمتها روي آوردند. تيراندازاني نيز كه بر كوه عينين
گماشته شده بودند، به رغم دستور پيامبر (صلي الله عليه و آله)، براي
دستيابي به غنيمتها، سنگر خويش را رها كردند.
[۵۸] خالد بن وليد كه
منتظر اين فرصت بود، عبدالله بن جبير و اندك تيراندازان همراه وي را به
شهادت رساند و از پشت سر به مسلمانان حمله كرد. اوضاع به سود قريش دگرگون
شد [۵۹] و سپاه اسلام به گونهاي آشفته گشت كه مسلمانان يكديگر را مجروح
ميكردند. [۶۰] برافراشته شدن پرچم قريش به دست عمره دختر علقمه، مايه
تقويت روحيه قريش شد وآنان ديگر بار به ميدان نبرد بازگشتند. [۶۱]
شكاف كوي احد
عبدالله
بن قمئه/ قميئه مصعب بن عمير را كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) دفاع
ميكرد، به شهادت رساند و چنين پنداشت كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) را
كشته است. از اين رو، فرياد بر آورد: محمد را كشتم. [۶۲] انتشار اين خبر به
همان اندازه كه به مشركان جرئت داد، مسلمانان را سست كرد و سبب شد از
ميدان نبرد بگريزند و علت فرارشان را قتل رسول خدا (صلي الله عليه و آله)
بيان كنند.
[۶۳] گويا برخي از آنان به فكر بازگشت به آيين جاهلي
بودند. اين آيه نشان از آن رويداد دارد: {و مَا محمدٌ إلّا رَسولٌ قَد
خَلَت مِن قبله الرُّسُلُ أَفَإن مَاتَ أو قُتِل إنقَلبتُم على
أَعْقَابِكُم…}؛ «محمد (صلي الله عليه و آله) فقط فرستاده خداست و پيش از
او، فرستادگاني ديگر نيز بودند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به
روزگار پيشين بازميگرديد؟ » (آل عمران/۳، ۱۴۴) [۶۴]
آشفتگي در سپاه
اسلام به حدي بود كه پيامبر برخي را به نام ميخواند و ميفرمود: من محمد
هستم؛ ولي آنان توجه نميكردند. [۶۵] تنها تني چند پيرامون پيامبر (صلي
الله عليه و آله) را گرفتند و از وي در برابر دشمن سرسختانه پاسداري كردند
[۶۶]؛ مانند علي بن ابيطالب (عليه السلام)، ابودجانه، زبير بن عوام، طلحة
بن عبيدالله و سعد بن معاذ.
[۶۷] نسيبه دختر كعب (ام عماره) از
كساني بود كه به كمك رزمندگان سپاه اسلام آمد و با دشمن درگير شد. [۶۸] بر
پايه گزارش ابن سعد، علي (عليه السلام)، زبير، طلحه، ابودجانه، حارث بن
صمّه، حباب بن منذر، عاصم بن ثابت و سهل بن حنيف با رسول خدا (صلي الله
عليه و آله) عهد بستند كه تا پاي جان از او پاسداري كنند. [۶۹] ايشان كه
خود در اين نبرد سرسختانه با دشمن ميجنگيد [۷۰]، در حالي كه مجروح شده بود
و خون از صورتش جريان داشت، فرمود: چگونه رستگار شوند مردمي كه صورت
پيامبرشان را به خون آغشتند، در حاليكه او آنها را به خدا دعوت ميكند؟
[۷۱] در اين درگيريها، عبدالله بن قمئه/ قميئه صورت پيامبر (صلي الله عليه
و آله) را مجروح كرد و عتبة بن ابيوقاص دندان ايشان را شكست. [۷۲]
در
اين نبرد، علي (عليه السلام) كه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيمان
بسته بود تا پاي جان از ايشان دفاع كند، از اندك كساني بود كه با رشادت
فراوان مانع دستيابي سپاه دشمن به وي شدند. هرگاه دشمن توان خود را در
نقطهاي براي حمله جمع ميكرد، او با اشاره رسول گرامي حمله را پس ميراند.
[۷۳] آن روز شمشير علي (عليه السلام) هنگام نبرد شكست و پيامبر (صلي الله
عليه و آله) شمشير خود «ذوالفقار» را به او داد.
[۷۴] فداكاريهاي
علي (عليه السلام) چنان بود كه جبرئيل ندا داد: اي پيامبر! از خود گذشتگي
يعني همين. پيامبر (صلي الله عليه و آله) پاسخ داد: او از من است و من از
اويم. جبرئيل گفت: من نيز از شما هستم. [۷۵] بر اثر رشادتهاي علي (عليه
السلام) صدايي غيبي برخاست كه ميگفت: «لا سيف إلا ذو الفقار و لا فتي إلا
ﻋﻠﻰ؛ شمشيري چون ذوالفقار و رادمردي چون علي نيست». [۷۶]
آنگاه كه
شعله نبرد فروكش كرد و از تهاجم دشمن كاسته شد، پيامبر (صلي الله عليه و
آله) همراه برخي از اصحاب كه در ركاب وي مانده بودند، به دامنهكوه احدپناه
برد. در آنجا ايشان گروهي از فراريان را كه با ديدنش خوشحال شده بودند، به
علت فرارشان سرزنش كرد. [۷۷] ابيبن خلف كه بارها در مكه حضرت را به مرگ
تهديد كرده و با پاسخ «ان شاء الله من تو را خواهم كشت» روبهرو شده بود،
با ديدن وي بركوه احدبه او گفت: نجات نيابم، اگر تو نجات يابي! آنگاه رسول
خدا با پرتاب نيزهاي او را زخمي كرد. هر چند آن زخم عميق نبود، ابي بن
خلف در راه مكه با همان زخم هلاك شد. [۷۸]
زنان قريش كه ميدان را از
رزمندگان اسلام تهي ديدند، بعضي از اندامهاي شهيدان، همچون گوش و بيني
آنان را بريدند و مثله كردند. [۷۹] هند، همسر ابوسفيان، شكم حمزه عموي
پيامبر (صلي الله عليه و آله) را دريد و جگر وي را به دندان گرفت. [۸۰] بر
پايه گزارش موسي بن عقبه، وحشي غلام مطعم بن جبير كه حمزه را به شهادت
رسانده بود، سينه حمزه را شكافت و جگر او را براي هند برد. [۸۱]
پيامبر
(صلي الله عليه و آله) با ديدن مثله شدن يارانش، به ويژه عمويش حمزه،
بسيار اندوهگين شد و مسلمانان كه رنجوري ايشان را ديدند، گفتند: اگر بر
مشركان دست يابيم، مانند اين كار يا بدتر از آن را با آنان انجام خواهيم
داد. [۸۲] خداوند با فرود آوردن آيه {وَ إِن عَاقَبتُم فَعَاقِبُوا بِمِثلِ
مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئنِ صَبرَتُم لَهُوَ خَيرٌ لِّلصَّبرِِين}
(نحل/۱۶، ۱۲۶) صبر را براي آنان بهتر دانست. [۸۳] ابن اسحاق آن تصميم را هم
به پيامبر (صلي الله عليه و آله) و هم به مسلمانان نسبت ميدهد. [۸۴]
ابوسفيان
نزديك احد آمد و بانگ برداشت: «اي محمد! نبرد و پيروزي به نوبت است. روزي
به جاي روز بدر!» به فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله) مسلمانان پاسخ
دادند: ما با شما برابر نيستيم؛ كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در
دوزخاند. ابوسفيانگفت: ما عُزّي داريم و شما نداريد! پيامبر (صلي الله
عليه و آله) فرمود: خداوند مولاي ماست و شما را مولايي نيست. [۸۵] آنگاه
هنگام بازگشت گفت: وعده ما سال آينده در بدر خواهد بود. [۸۶]
قبرستان احد
پايان نبرد
مشركان
با بر جاي گذاشتن ۲۲ [۸۷] يا ۲۳ [۸۸] كشته شتابان رزمگاه را ترك كردند. از
آنجا كه احتمال ميرفت به مدينه حمله كنند، پيامبر (صلي الله عليه و آله)
علي (عليه السلام) را در پي آنان روانه كرد تا از مقصدشان آگاه گردد. علي
(عليه السلام) پس از بازگشت گزارش داد كه آنها راهي مكه هستند. [۸۹] موسي
بن عقبه، سعد بن ابيوقاص را مأمور اين كار ميداند. [۹۰] با پايان يافتن
نبرد، مسلمانان به درمان مجروحان پرداختند. برخي از زنان مسلمان، از جمله
حضرت فاطمه (سلام الله عليها)، امّ ايمن، عايشه و امّ سليم در پرستاري از
زخميها نقشي مهم داشتند. [۹۱] فاطمه (سلام الله عليها) با دست خويش خون از
صورت پدر زدود و با آبي كه علي (عليه السلام) از مهراس آورده بود،
زخمهايش را شست. [۹۲]
در اين نبرد، حدود ۷۰ تن از سپاه اسلام به
شهادت رسيدند و شماري فراوان مجروح شدند. [۹۳] درباره مقام شهيدان احد، اين
آيات نازل شده است: {وَ لَا تحَسَبنََّ الَّذِينَ قُتِلُوا فىِ سَبِيلِ
اللَّهِ أَموَاتَا بَل أَحيَاءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ*فَرِحِينَ بِمَا
ءَاتَئهُمُ اللَّهُ مِن فَضلِهِ وَ يَستَبشرُِونَ بِالَّذِينَ لَم
يَلحَقُوا بهِم مِن خَلفِهِم أَلَّا خَوفٌ عَلَيهِم وَ لَا هم يَحزَنُون}؛ «
[اي پيامبر!] هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگاناند!
بلكه آنان زندهاند و نزد پروردگارشان روزي داده مىشوند. آنها به سبب
نعمتهاي فراوان كه خداوند از فضل خود به ايشان بخشيده است، خوشحالند و
براي كسانى كه هنوز به آنها ملحق نشدهاند (مجاهدان و شهيدان آينده)،
خوشوقتند [زيرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان ميبينند و مىدانند] كه
نه ترسى بر آنهاست و نه غمى خواهند داشت». (آل عمران/۳، ۱۶۹-۱۷۰) [۹۴]
پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر پيكر شهدا نماز گزارد.
در مقام
حمزه همين بس كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) افزون بر نماز گزاردن
جداگانه بر پيكر وي، هنگام نماز بر پيكر ديگر شهدا، حمزه را نيز كنار آنها
مينهاد.
[۹۵] پيامبر (صلي الله عليه و آله) مسلمانان را از حمل
پيكرهاي شهيدان به مدينه نهي كرد. [۹۶] اما پيش از رسيدن اين فرمان، برخي
از شهدا در مكانهاي ديگر دفن شدند.
[۹۷] بيشتر شهيدان آن روز در
احد دفن گشتند. [۹۸] آرامگاه مجروحاني كه بر اثر زخمهاي اين نبرد در مدينه
به شهادت رسيدند، در بقيع كنار قبر ابراهيم فرزند رسول خدا (صلي الله عليه
و آله) است. [۹۹] حمزه عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله)، مصعب بن عمير،
سعد بن ربيع، عبدالله بن جبير و حنظله غسيل الملائكه از شهيدان احد به شمار
ميروند. [۱۰۰]
زيارت شهيدان احد
پيامبر (صلي الله
عليه و آله) پس از نبرد احد سالي يك بار به زيارت قبرهاي شهيدان اين نبرد
بهكوه احدميرفت. خلفاي نخست و بسياري از صحابه به اين سيره عمل ميكردند.
حضرت فاطمه۳ هر دو سه روز يك بار به زيارت شهيدان احد ميرفت. [۱۰۱]
پيامدهاي نبرد
برخي از پيامدهاي نبرد احد عبارتند از:
۱.
مشركان در ميان راه سرمست از پيروزي خواستند به مدينه بازگردند تا كار
اسلام را يكسره كنند كه به غزوه حمراء الأسدانجاميد. [۱۰۲] ۲. يهوديان
مدينه با اين پندار كه توان نظامي مسلمانان پس از اين رويداد به سستي
گراييده است، در صدد شورش در مدينه برآمدند ۳. قبايل اطراف كه اقتدار
مسلمانان را متزلزل ميديدند، به انديشه ستيز با آنان فرورفتند. [۱۰۳] ۴.
صف منافقان از مؤمنان جدا شد. [۱۰۴]
مسجد احد
منافقان
درباره رسول خدا (صلي الله عليه و آله) گفتند: اگر او پيامبر بود، اين
رويدادها برايش پيش نميآمد. [۱۰۵] ۵. از آنجا كه رخدادهاي مربوط بهغزوه
احدنقشي اساسي در تاريخ صدر اسلام داشت، آياتي فراوان درباره آنها فرود
آمد. به گفته عبدالرحمن بن عوف، هر كس آيات ۱۲۰ به بعد آل عمران/۳ را
بخواند، گويا خود در احد حاضر بوده است. [۱۰۶] محمد بن اسحاق ۶۰ آيه از
سوره آل عمران را درباره نبرد احد ميداند. [۱۰۷]
در آيات سوره آل
عمران درباره رخدادهاي نبرد احد نكاتي به چشم ميخورد؛ همچون: ۱. شناخت
منافقان و جدا شدن آنان از صف مؤمنان. (۱۶۶-۱۶۸) ۲. عوامل شكست مسلمانان؛
مانند سستي، نزاع و دنياخواهي. (۱۵۲) ۳. دلداري مؤمنان. (۱۳۹-۱۴۰) ۴.
آزمايش مؤمنان. (۱۴۰-۱۴۳) ۵. جايگاه شهيدان؛ با توجه به شمار فراوان شهيدان
اسلام و با عنايت به تبليغات مؤثر منافقان كه اگر حاضران در احد به آنان
ميپيوستند و به ميدان نبرد نميرفتند، شهيد نميشدند. (۱۶۹-۱۷۰)
منابع:
[۱]. المغازي، ج۱، ص۱۹۹؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸. / [۲]. تاريخ خليفه، ص۲۷؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۳۴. / [۳]. تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۴۷.
[۴]. المغازي، ج۱، ص۱۹۹؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸. / [۵]. المغازي، ج۱، ص۲۰۰. / [۶]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۰؛ الكشاف، ج۲، ص۲۱۹.
[۷].
المغازي، ج۱، ص۲۰۰-۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۲. / [۸]. السيرة النبويه،
ج۲، ص۶۲؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۴۷. / [۹]. المغازي، ج۱، ص۲۰۳. / [۱۰].
السيرة النبويه، ج۲، ص۶۲؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۳۴. / [۱۱]. السيرة النبويه،
ج۳، ص۵۸۲؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۱۸۸. / [۱۲]. المغازي، ج۱، ص۲۰۳؛ الطبقات،
ج۲، ص۲۸. / [۱۳]. المغازي، ج۱، ص۲۰۸؛ الطبقات، ج۲، ص۲۸. / [۱۴]. تاريخ
طبري، ج۲، ص۵۳۴. / [۱۵]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۲؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۰۲. /
[۱۶]. معجم البلدان، ج۱، ص۱۸۰. / [۱۷]. معجم البلدان، ج۱، ص۱۰۹. / [۱۸].
المسالك و الممالك، ص۱۸. / [۱۹]. المغازي، ج۱، ص۲۰۷؛ السيرة النبويه، ج۲،
ص۶۵؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۳. / [۲۰]. المغازي، ج۲، ص۴۴۵. / [۲۱].
المغازي، ج۲، ص۴۴۴؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۷۰. / [۲۲]. المغازي، ج۱، ص۲۰۴-۲۰۵؛
انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۳-۳۱۴. / [۲۳]. الطبقات، ج۲، ص۳۷. / [۲۴]. الطبقات،
ج۲، ص۲۸-۲۹. / [۲۵]. المغازي، ج۱، ص۲۰۸-۲۱۰.
[۲۶]. المغازي، ج۱، ص۲۱۰؛ الطبقات، ج۲، ص۲۹؛ السيرة النبويه، ج۲، ص۶۳. / [۲۷]. سيره ابن اسحاق، ص۳۲۴؛ الطبقات، ج۲، ص۲۹.
[۲۸].
المغازي، ج۱، ص۲۱۴. / [۲۹]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۳؛ تاريخ طبري، ج۲،
ص۵۰۳. / [۳۰]. المغازي، ج۱، ص۱۹۷. / [۳۱]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۳. /
[۳۲]. الطبقات، ج۲، ص۲۹. / [۳۳]. المعالم الاثيره، ص۱۵۳. / [۳۴].
المغازي، ج۱، ص۲۱۶؛ السيرة النبويه، ج۲، ص۶۶؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۰۵-۵۰۶. /
[۳۵]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۳۶. / [۳۶]. سيره ابن اسحاق، ص۳۲۵. / [۳۷].
المغازي، ج۱، ص۲۱۹. / [۳۸]. الطبقات، ج۲، ص۳۰؛ مجمع البيان، ج۲، ص۸۷۸. /
[۳۹]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۴. / [۴۰]. المغازي، ج۱، ص۲۱۹؛ الطبقات،
ج۲، ص۳۰. / [۴۱]. السيرة النبويه، ج۲، ص۶۵؛ الطبقات، ج۲، ص۳۰. / [۴۲].
مجمع البيان، ج۲، ص۸۷۸. / [۴۳]. المغازي، ج۱، ص۲۲۰. / [۴۴]. سيره ابن
اسحاق، ص۳۲۹. / [۴۵]. سيره ابن اسحاق، ص۳۲۹؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۶؛ مجمع
البيان، ج۲، ص۸۲۵. / [۴۶]. المغازي، ج۱، ص۲۱۹. / [۴۷]. المغازي النبويه،
ص۲۶۵؛ الطبقات، ج۲، ص۳۰. / [۴۸]. المغازي، ج۱، ص۲۲۴؛ دلائل النبوه، ج۳،
ص۲۰۹. / [۴۹]. الطبقات، ج۲، ص۳۰؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۱۶. / [۵۰].
تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۰-۵۱۲. / [۵۱]. مجمع البيان، ج۲، ص۸۲۵. / [۵۲].
المغازي، ج۱، ص۲۲۳-۲۲۴. / [۵۳]. تاريخ خليفه، ص۲۷؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۰۹.
/ [۵۴]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۴؛ مجمع البيان، ج۲، ص۸۲۵. / [۵۵]. تاريخ
خليفه، ص۲۷-۲۸. / [۵۶]. المغازي، ج۱، ص۲۲۹. / [۵۷]. الطبقات، ج۲، ص۳۱؛
تاريخ خليفه، ص۲۸. / [۵۸]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۰۹؛ دلائل النبوه، ج۳،
ص۲۱۰. / [۵۹]. المغازي، ج۱، ص۲۸۴. / [۶۰]. المغازي، ج۱، ص۲۳۳. /
[۶۱]. الكامل، ج۲، ص۱۵۴. / [۶۲]. سيره ابن اسحاق، ص۳۲۹؛ السيرة النبويه،
ج۲، ص۷۳. / [۶۳]. المغازي، ج۱، ص۲۳۲. / [۶۴] جامع البيان، ج۴، ص۷۴. /
[۶۵]. المغازي، ج۱، ص۲۳۷. / [۶۶]. المغازي، ج۱، ص۲۴۰. / [۶۷]. المغازي،
ج۱، ص۲۴۰. / [۶۸]. المغازي، ج۱، ص۲۶۹. / [۶۹]. المغازي، ج۱، ص۲۴۰. /
[۷۰]. المغازي، ج۱، ص۲۴۲؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۳. / [۷۱]. تاريخ طبري،
ج۲، ص۵۱۵. / [۷۲]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۵؛ السيرة النبويه، ج۲، ص۸۰. /
[۷۳]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۴. / [۷۴]. تفسير قمي، ج۱، ص۱۱۶. / [۷۵].
المبعث و المغازي، ص۶۶؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۴. / [۷۶]. المبعث و
المغازي، ص۶۶؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۴. / [۷۷]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۸. /
[۷۸]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۱۸-۵۱۹؛ المغازي، ج۱، ص۲۵۰. / [۷۹]. السيرة
النبويه، ج۲، ص۹۱؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۲۴. / [۸۰]. السيرة النبويه، ج۲،
ص۹۱. / [۸۱]. المغازي النبويه، ص۲۶۰. / [۸۲]. السيرة النبويه، ج۲،
ص۹۶؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۳۰. / [۸۳]. مجمع البيان، ج۶، ص۶۰۵. / [۸۴].
السيرة النبويه، ج۲، ص۹۶؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۵۲۹. / [۸۵]. تاريخ طبري،
ج۲، ص۵۲۱. / [۸۶]. سيره ابن اسحاق، ص۳۳۴. / [۸۷]. السيرة النبويه، ج۲،
ص۱۲۹. / [۸۸]. الطبقات، ج۲، ص۳۳. / [۸۹]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۲۷. /
[۹۰]. المغازي النبويه، ص۲۷۰. / [۹۱]. المغازي، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۰. / [۹۲].
المغازي، ج۱، ص۲۴۹؛ الطبقات، ج۲، ص۳۷. / [۹۳]. الطبقات، ج۲، ص۳۳؛ انساب
الاشراف، ج۱، ص۳۲۸. / [۹۴]. مجمع البيان، ج۲، ص۸۸۳. / [۹۵]. السيرة
النبويه، ج۲، ص۹۷؛ الطبقات، ج۲، ص۳۴. / [۹۶]. الطبقات، ج۲، ص۳۴. /
[۹۷]. الطبقات، ج۲، ص۳۴. / [۹۸]. تاريخ المدينه، ج۱، ص۱۳۰، ۱۳۲. /
[۹۹]. معالم مكة و المدينه، ص۴۴۷. / ۱۰۰]. المغازي، ج۱، ص۳۰۰، ۳۰۷. /
[۱۰۱]. المغازي، ج۱، ص۳۱۳. / [۱۰۲]. السيرة النبويه، ج۲، ص۱۰۱-۱۰۲. /
[۱۰۳]. تاريخ طبري، ج۲، ص۵۰۴. / [۱۰۴]. المغازي، ج۱، ص۳۱۷. /
[۱۰۵]. المغازي، ج۱، ص۲۷۳. / [۱۰۶]. المغازي، ج۱، ص۳۱۹؛ السيرة النبويه،
ج۲، ص۱۰۶. / [۱۰۷]. السيرة النبويه، ج۲، ص۱۰۶.
منبع:حج