۰۸ آذر ۱۴۰۳ ۲۷ جمادی الاول ۱۴۴۶ - ۰۶ : ۰۴
حشمت الله هدایتی از رزمندگان لشکر 16 قدس گیلان، خاطره خواندن نماز با چاشنی توپ 105 میلیمتری در عملیات والفجر10 که در کتاب «... به گوشم» توسط مؤسسه حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس نیروی زمینی سپاه به چاپ رسیده را اینگونه تعریف میکند: «قبل از عملیات نصر 4 از فرمانده گردان حضرت حمزه(ع) 5-6 روزی مأموریت خواستم که پیش بچه های گردان امام حسین(ع) بروم. ایشان اول قبول نکرد، اما با اصرار من برای ده روز موافقت کرد و ما رفتیم گردان امام حسین(ع). برادرها گفتند در خط گروهانی هست که مسئول ندارد و من را که تازه از آموزش فرماندهی گروهان- در تهران- آمده بودم، به آنجا فرستادند و من فرمانده گروهان آنجا شدم.
برادرهایی که در آن گروهان بودند، هیچ یک محاسن به صورت نداشتند و همه محصل بودند، البته خودم هم تازه ته محاسنی داشتم. ما با کمک هم کل خط را پوشش دادیم. یکروز گفتند یکی از برادرها شهید شده. بالای سرش رفتیم و دیدیم به علت ترکش خمپاره ای که به سرش اصابت کرده بود، مقداری از مغزش بیرون ریخته. بعضی ار بچه ها وحشت کرده بودند، چون اولین بار بود که شهید میدیدند. من پلاستیک دستم کردم و وسایلش را روی سینه اش گذاشتم. ایشان را که شهید«محمود کرد» نام داشت، به شهرستان گنبد فرستادند. گفتند در این منطقه قرار است عملیات انجام شود و باید خودتان را آماده کنید. با نیروهایی که داشتیم برای عملیات آماده شدیم.داشتیم به طرف پایی می رفتیم که فرمانده گردان آمد و قرآن بالای سرمان گرفت.
قبل از اینکه عملیات را آغاز کنیم، با فرمانده لشکر،«مرتضی قربانی»، جلسه توجیهی داشتیم، ایشان توضیحات اولیه را دادند. ما به همراه برادرهای اطلاعات برای شناسایی منطقه رفتیم. من مسلط تر بودم، چون قبل از اینکه برادرها را توجیه کنند، فرمانده گروهان بودم و حدود سی روز ارتفاعات رشند و رشند ماووت زیر نظر ما بود.
عملیات آغاز شد. فرمانده لشکر کلمه رمز را به گردان گفت. در اولین دقایق؛ منطقه را گرفتیم. بعد از حدود یک ساعت، به علت اصابت ترکش خمپاره به لگنم، زمینگیر شدم. برادرها ما را به پشت منطقه انتقال دادند. بعد از مداوا و برطرف شدن مجروحیت ، به عملیات والفجر 10 اعزام شدم. از آن موقع وارد لشکر 16 قدس و گردان سرافراز ابوالفضل(ع) شدم. آنجا هم فرمانده گروهان بودم. اولین عملیات ما والفجر10 بود. این عملیات برکات زیادی داشت، چون همه مردم دوست داشتند والفجر10 در آن منطقه انجام شوند.
هوا خیلی سرد بود. با همان سرمای شدید به خط دشمن یورش بردیم و آنجا را هم با یاری خداوند تصرف کردیم. با تمام قوا وارد منطقه شدیم. والفجر10 در منطقه حلبچه، خرمال و سید صادق انجام شد و در همان ساعتهای اولیه تصرف و پاکسازی صورت گرفت. در این عملیات، چند نفر از برادران به فیض شهادت نائل شدند.
یادم است هنگامی که از این عملیات بر میگشتیم، وقت نماز بود. با یکی از برادرها در جایی ایستادیم و اقامه بستیم. ناگهان حدود دو-سه متری پشت سر ما یک توپ105 به زمین خورد. حدود ده- پانزده سانتی متر به هوا پریدیم، نمازمان را قطع نکردیم اما با ترس و لرز آن را ادامه دادیم.
در عملیات بیت المقدس 7 هم، به دشمن حمله بردیم و الحمدالله آنجا را هم تصرف کردیم. این عملایت طاقت فرسا در دمای 54-52 درجه خوزستان انجام شد. برادرها واقعاً سنگ تمام گذاشتند. در این عملیات، به برادرها آب دیر رسیده بودو همه تشنه بودند، ولی با لب تشنه تا آخرین لحظه با دشمن جنگیدند و موفقیت های زیادی کسب کردند. اگرچه در مناطق غرب و جنوب، یرما و گرما واقعاً شدید و طاقت فرسا بود، اما ایمان و باور بچهها کاری میکرد که وصف آن آسان نیست.»