عقیق:سه جلد خاطرات کوتاه از سبک زندگی و سیره آیتالله بهجت از سوی مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت روانه بازار کتاب شد. این مجموعه با عناوین «این بهشت آن بهشت»، «در خانه اگر کس است» و «به شیوه باران» به صورت داستانواره منتشر شده است. «دوستم از آن طرف پنجره گفتوگو نوشت که کلاف زندگیاش در هم پیچیده و پریشان است. همانطور که یک چشمم به حرفهایش بود، تندتند پنجره روزنامههای صبح را باز و بسته میکردم. نوشت: «آیا کسی را میشناسم که او دردها و گرههای کورش را پیشش ببرد؟» بعدش هم اضافه کرد: «یکی مثل آقای بهجت.» من همانجور با عجله، با جملهبندی شکستهای نوشتم: «راستش به نظرم خود امام زمان(عج) نسبت به ماها دلسوزتر از این آخوندها و عارفهاست.» دوستم جوابی نداد؛ و پنجره حرفهایمان بعد از چند دقیقه سکوت بسته شد. عصر همان روز بود که تلفن زنگ خورد و یک نفر گفت از دفتر آیتالله بهجت تماس میگیرد. من؟ حالم، حال همان بچه تخسی بود که شیشه پنجره خانه همسایه را شکسته و حالا همسایه آمده دم درِ خانه. آن لحظه دقیقاً منتظر بودم طرف از آنسوی خط بگوید: حاج آقا گفتهاند: «چرا دربارۀ ما اینطور حرف زدی؟!» حاجآقا؟ آقا؟ حضرت آیتالله؟ به آقای بهجت چی میگویند؟ آدمخوبها، آنهایی که او را دیدهاند و شاگردیاش را کردهاند چطور صدایش میزنند؟ برای ما آدمهای معمولیای که از دور او را میشناسیم، «آقای بهجت» است؛ نامی که درش احترام هست و شادی قلب. صدای آنور خط اما اینطور ادامه داد: «قرار است بخشی از خاطرات شفاهیای که دربارۀ ایشان گردآوری شده، بازنویسی شود و به صورت یک مجموعۀ کوتاه نوشته دربیاید.» من اینها را میشنیدم؟ نه... میان بهت و شرمساری، فقط فهمیدم قرار است کاری برای آقای همسایه انجام دهم. چشم بسته و سربهزیر، بیهیچ سؤال و جوابی گفتم: بله، با کمال میل.» پنجره گفتوگو را باز میکنم و برای دوستم مینویسم: بعضی از آدمها انگار هیچوقت تمام نمیشوند ... «ثبت است بر جریدۀ عالم دوامشان.» در بخشی از این مجموعه آمده است: «برایم عجیب و غریب بود. میگفتند به کسی نگاه نمیکند، چون چشم برزخی دارد؛ سؤالت را نگفته، میداند؛ دعایش مستجاب است و هزار حرف و حدیث دیگر. دوست داشتم او را ببینم، اما نه در رسانهها خبر آنچنانی از او بود، نه در میان مردم عامه؛ خواص هم که حرفی نمیزدند، تا اینکه سال 1382 رسید و به بهانۀ تحصیلات دانشگاهی راهی شهر مقدس قم شدم. بازیگوشیهای آن روزها و شوق و ذوق مثلاً قاضیشدن، باعث شد که تقریباً ایشان را فراموش کنم. اما آن روز... یک روز صبح که برای نماز به حرم رفته بودم، هنگام برگشتن پیرمردی را دیدم که برایم آشنا بود. چند نفر او را دوره کرده بودند. به صحن مطهر آمد، به درب ورودی که رسید، ایستاد. نعلینهای سادهاش را که دو رنگ متفاوت داشت، درآورد و با طمأنینه خم شد و آنها را برداشت. کف آنها را به هم چسباند و با خود به داخل برد. میخکوب شده بودم. باورم نمیشد! پرسیدم، گفتند:... قلبم در سینه تندتر دوید، مبهوت شدم، آنقدر مبهوت که نتوانستم برای دیدن دوبارهاش وارد حرم شوم. و این همان آغاز علاقهای بود که در دلم ایجاد شد.» مجموعه سه جلدی خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت از سوی مرکز تنظیم و نشر آثار آیتالله بهجت با قیمت 5هزار تومان (هر جلد) روانه بازار کتاب شده است.منبع:فارس