کد خبر : ۸۷۲۷۲
تاریخ انتشار : ۱۸ خرداد ۱۳۹۶ - ۲۳:۳۳
مناسبت امروز؛

مرگ فردي كه كعبه را به منجنيق بست

براي نخستين بار در تاريخ اسلام حجاج بن يوسف ثقفى كعبه معظمه را به منجنيق بست تا براي سپاهيان او راه دخولي بدان باز شود. چند روز تمام ديوار كعبه با منجنيق كوبيده شد تا سرانجام حصار شكست و سپاهيان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبير را در بسترگاهش سر بريدند.و از آنجا تمامي خدام مسجدالحرام را كشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره كردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.
عقیق: سردار جنايت پيشه تاريخ اسلام حجاج بن يوسف ثقفي از امراي معروف دوران خلافت امويان كه در سال ۴۱ ق متولد شد. مى گويند هنگام تولد سوراخ دبر نداشت.

بعدا مكان دبر او را سوراخ كردند، و همچنين پستان مادر يا دايه را قبول نمى كرد با راهنمائى شيطانى با تفصيلى كه در كتب تاريخ آمده است تا سه روز مقدارى خون به دهانش ‍ گذاردند و او مى ليسيد و روز چهارم پستان قبول كرد، به اين سبب خونخوار شد و از خون ريزى نمى توانست خود را نگه دارد، او مى گفت: بيشترين لذت من در ريختن خون است، تعداد كشته هاى او به غير از آنچه در جنگها كشته است به صد و بيست هزار نفر مى رسد، دوران كودكي خود را تحت آموزش‌هاي پدرش گذرانيد و به ويژه در فراگيري قرائت قرآن كريم كوشش بليغ كرد.

حجّاج تا اندكي پيش از ۳۰ سالگي را در طائف به كار چوپاني، دبّاغي، چاه‌كني، سنگ‌كشي و كشاورزي مي‌پرداخت.

چون «عبدالملك بن مروان» به خلافت رسيد، شغل‌هاي كوچكي به حجّاج سپرد و حجّاج از عهدۀ امور محوله به خوبي بر‌آمد. تملق و سرسپردگي حجّاج به خليفه اموي حدي نمي‌شناخت، مثلاً خليفه را فرستادۀ خدا و از ملائكه برتر مي‌شمرد.

حجّاج در سال ۷۲ ه‍. ق قيام ابن زبير را كه حدود ۲۰ سال در حجاز دعوي خلافت داشت، خاموش كرد و اين براي عبدالملك و مروان خدمتي اندك و ناچيز نبود.

شجاع الدين شفا از قول تاريخ الخلفاي سيوطي مي‌گويد: پنجمين خليفه بني اميه عبدالملك بن مروان (۲۶-۸۶ هجري قمري) خونخوارترين خليفه اين خاندان بود. وقتيكه عبدالله بن زبير حاضر به بيعت با او نشد، عبدالملك فرمان قتل او را داد ولي وي براي نجات جان خود به خانه كعبه پناه برد و در آنجا بست نشست.

با اطلاع بر اين موضوع عبدالملك حجاج ابن يوسف ثقفي والي بصره را كه به سفاكي و خونريزي شهرت داشت برگزيد و از او خواست كه به هر صورت كه مقتضي بداند عبدالله را به قتل رساند و سرش را براي او به شام (دمشق) بفرستد و براي انجام اين ماموريت سپاه كارآمدي را نيز در اختيار او قرار داد.

با دريافت اين فرمان حجاج مردم بصره را براي برگزاري نماز جمعه به مسجد بزرگ شهر فرا خواند و در خطبه نماز بدانان گفت: دانسته باشيد كه خليفه سفاك‌ترين والي خودش را براي انجام ماموريتي بزرگ برگزيده است و اين برگزيده او منم.

هم اكنون ميان شما سرهاي بسياري را مي‌بينم كه آماده بريده شدند، اگر نخواهيد از جمله آنها باشيد بايد بي چون و چرا آماده همكاري با سپاه خليفه باشيد و در غياب من نيز هوس سركشي نكنيد.

چند روز بعد در سن ۳۱ سالگي عازم مكه شد و بيدرنگ خانه كعبه را به محاصره گرفت و براي نخستين بار در تاريخ اسلام آنرا به منجنيق بست تا براي سپاهيان او راه دخولي بدان باز شود. چند روز تمام ديوار كعبه با منجنيق كوبيده شد تا سرانجام حصار شكست و سپاهيان حجاج وارد آن شدند و عبدالله بن زبير را در بسترگاهش سر بريدند. و از آنجا تمامي خدام مسجدالحرام را كشتند و حجرالاسود معروف را چهار پاره كردند و خود مسجدالحرام را آتش زدند.

سپس دامنه كشتارها را به داخل شهر كشاندند و درهاي خانه قريشيان را سوزاندند و نقاب از صورت زنان قريش كشيدند و بدانان تجاوز كردند و هرچه را كه آنان داشتند به غارت گرفتند. و چون كار مكه به پايان رسيد به مدينه تاختند و همه غارتگريها و آتش افروزيها و كشتارها را در آنجا تكرار كردند.

عبدالملك، حجّاج را والي مكه گردانيد و هنوز دير زماني نگذشته بود كه امارت مدينه و سپس كل حجاز و حتي يمامه و يمن را نيز به وي داد (۷۳ق). اما هنوز بيش از دو سال از ولايت وي بر حجاز نگذشته بود كه عبدالملك وي را از امارت حجاز برداشت و به حكومت عراق، به جاي «بشر بن مروان» گماشت (۷۵ق). عراق از ديرباز مركز شيعيان و ديگر ناراضيان از دستگاه خلافت اموي بود و آن جا را جز قساوت و بي‌رحمي حجاج، چيز ديگري آرام نمي‌كرد.

وقتي حجاج به دستور عبدالملك بن مروان براي ايجاد خفقان و ساكت كردن معترضين همراه چند جلاد، ناشناس و آرام به مسجد كوفه وارد شد، در خطبه‌اي مردم كوفه و عراق را تهديد و تحقير كرد و به آنها گفت: «هان اي مردم! نه به كودكانتان رحم مي‌كنم و نه به پيرانتان! بيگناهانتان را به جاي گناهكار مواخذه خواهم كرد و كافي است به كسي ظنين شوم تحويل جلادانش خواهم داد (آخذ بالتهمه و اقتل بالظنه) همهٔ اينها از اختيارات من است و هر چه من مصلحت بدانم عين شرع است! ؛ كوفيان! سرهايي مي‌بينم چون ميوۀ رسيده كه چيدن آن‌ها فرا رسيده و اين كار به دست من مي‌باشد، گويي خون‌ها را مي‌بينم كه ميان عمامه‌ها و ريش‌ها روان است…»

حجّاج ۲۰ سال والي عراق بود. ده سال نخست را تقريباً به سركوب جنبش‌هايي چون قيام عبدالله بن جارود (۷۶ق)، شورش‌هاي پي‌درپي خوارج به خصوص نافۀ ازارقه و شورش مطرّف بن مغيرة بن شعبه (۷۷ق) پرداخت، اما مهم‌ترين آن‌ها شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث كِندي بود. اين جنبش كه اصل آن از شرق ايران آغاز شد، ۳ سال به طول انجاميد.

حجّاج كه براي مدتي تسلط بر كوفه و مصر را هم از كف داده بود، سرانجام در دو نبرد مهم و سرنوشت ساز «ديرالحَجاجِم» و «مَشكِن»، ابن اشعث را شكست داد و عراق را براي امويان حفظ كرد.

او مردي خونخوار بود و پيرمرد و بچه و بزرگ و كوچك را به اتهام شيعه بودن مي‌كشت. در عصر حجاج اگر به كسي مي‌گفتند كافر، بيشتر راضي بود تا اينكه بگويند شيعه. اصولاً حجّاج حتي در ظاهر نيز، خود را مسلمان معتقدي نشان نمي‌داد، مثلاً يك توهين او به مدفن شريف حضرت رسول صلي‌الله عليه وآله مايۀ تكفير او شده است.

رفتار بي‌رحمانۀ حجّاج با مخالفان سياسي نيز چندان نياز به تفصيل ندارد، اما عناد و كينۀ او با با شيعه حدي نمي‌شناخت چنان چه عده زيادى از دوستان و شيعيان اميرالمؤمنين (عليه السلام) را شهيد كرد از جمله: كميل بن زياد نخعى، قنبر غلام اميرالمؤمنين (عليه السلام)، عبدالرحمن بن ابى ليلى انصارى، كه آن قدر او را تازيانه زد تا اميرالمؤمنين (عليه السلام) را سب كند ولى او مناقب آن حضرت را مى گفت، تا اينكه حجاج، دستور داد او را شهيد كردند.

دست و پاى يكى از اصحاب امام زين العابدين (عليه السلام) به نام يحيى بن ام طويل را بريد تا شهيد شد. همچنين سعيد بن جبير را به شهادت رساند؛ كه ۱۵ روز بعد از قتل او به درك واصل شد.

رفتار حجّاج با ديگر صحابيان و ياران رسول خدا صلي الله عليه وآله نيز كما بيش با توهين و تحقير همراه بود، از آن جمله انس بن مالك خادم پيامبر صلي الله عليه وآله است كه حتي عبدالملك نيز از توهين به او خشمگين شد.

حجاج در مجلسي برخي از فضائل خود را چنين برشمرد:

«در مجالس ما هيچگاه از عثمان بدگويي نشده است. هفتاد نفر از بستگان ما در جنگ صفين به نفع معاويه كشته شدند؛ از طائفه ما هيچكس با زني كه دوستدار علي باشد، ازدواج نكرده است؛ زنان ما نذر كردند اگر حسين كشته شود ده شتر بكشند؛ هر كس از خاندان ما نام علي را بشنود به او و حسن و حسين و مادرشان نيز بد مي‌گويد.»

حجاج ۱۲۰ هزار نفر را در بيرون از ميدان جنگ قتل عام كرد. در زندان‌هاي مختلطش ۵۰ هزار مرد و ۳۰ هزار زن بودند كه ۱۶ هزار نفر آنان برهنه بودند. زندان‌هاي حجاج سقفي براي جلوگيري از آفتاب تابستان و سرما و باران زمستان نداشت. خوراك زندانيان ناني بود از جو كه با خاكستر و نمك مخلوط بود و پس از مدت كوتاهي، هر زنداني كه از آن مي‌خورد رنگ چهره‌اش سياه مي‌شد.

ابن جوزى گويد: زندان حجاج سقف نداشت، وقتى زندانيان از گرماى آفتاب به كنار ديوار مى آمدند تا از سايه آن در مقابل گرماى خورشيد استفاده كنند نگهبانان آنها را سنگباران مى كردند. به زندانيان نان جو مخلوط با نمك و خاكستر مى داد، در اندك مدتى زندانى پوستش سياه مى شد به گونه اى كه شكل سياه پوستان مى گشت.

روزى جوانى را حبس كردند، بعد از چند روز مادرش به ديدن او آمد وقتى او را ديد نشناخت و گفت: اين شخص پسر من نيست اين يكى از سياه پوستان است! آن جوان گفت: نه اى مادر، (من پسر تو هستم) شما فلانة دختر فلانه هستى، پدرم فلانى است، وقتى مادر او را شناخت فريادى زد و جان داد.

جنايت‌هاي بي شمار حجاج، او را در چشم عبدالملك بن مروان، خليفه غاصب و ستمگر اموي، آنچنان عزيز و مقرب كرده بود كه هنگام مرگ به فرزندانش گفت: «شما را سفارش مي‌كنم به تقواي خدا و احترام به حجاج.»

از شعبي نقل كرده اند كه گفته است: «اگر هر گروهي بخواهد نماينده‌اي را به عنوان خبيثت‌ترين فرد گروه خود معرفي كند و ما نيز حجاج را معرفي كنيم، در مسابقهٔ تعيين قهرمان جنايت، ما برنده خواهيم شد.»

حجاج پس از عمري جنايت در ۵۴ سالگي مبتلا به دل‌درد شديدي شد و پس از پانزده روز دست و پنجه نرم كردن با بيماري و مبتلا شدن به مرض لرزه و سردي اندام _ كه هر چه آتش در اطرافش برمي‌افروختند باز گرم نمي‌شد - سرانجام به هلاكت رسيد. او را در «واسط» (ميان راه بصره و كوفه) دفن كردند و بر قبرش آب بستند و آن را از چشم دشمنانش مخفي كردند. وليد پسر عبدالملك بن مروان، برايش مجلس عزا به پا كرد.

اميرالمومنين علي عليه السلام در يكي از خطبه‌هايش پس از اينكه از وضعيت نامناسب برخي از يارانش شكايت كرد، حكومت حجاج را چنين پيشگويي فرمود: «…اما والله لَيسَلِّطَنَّ عليكم غلام ثقيف الذّيال المتيال يأكل خضرتكم و يذيبُ ثَحْمَتَكم…»: «آگاه باشيد، به خدا سوگند، پسركي از طائفه ثقيف كه هوسباز و متكبر است بر شما مسلط مي‌شود، و اموال و كشتزارها و باغ‌هاي سرسبز شما را به غارت مي‌برد.»

عذاب برزخى حجاج بن يوسف


يكى از كسانى كه جزاى اعمال ننگين خود را، هم در دنيا و هم عالم برزخ ديد و سخت‌تر از آن را در قيامت خواهد ديد حجاج بن يوسف ثقفى فرماندار عبدالملك مروان در عراق است.

حجاج در مدت فرمانداريش صد و پنجاه هزار نفر از شيعيان و اولادان اميرالمؤ منين عليه السلام را به شهادت رسانيد و همين مقدار در زندان او شكنجه مى شدند.

همان جنايت كارى كه دستور مى داد موقع غذا خوردن شيعيان را در كنار سفره او، مقابل چشمش سر ببرند و آهن قرمز شده اى را به جاى رگهاى بريده گردن آنها گذارند تا خون قطع شود و بدنها در اثر قطع شدن خون بالا و پايين روند و آن ملعون غذا بخورد و لذت ببرد.

آخرين كسى كه به دست آن خون آشام روزگار به شهادت رسيد «سعيد بن جبير» است كه يكى از شيعيان و علماى برجسته و شاگردان ممتاز امام سجاد عليه السلام و از مفسران بزرگ قرآن بود.

حجاج به دژخيمان و جلادان خود دستور داده بود هر كجا «سعيد بن جبير» را بيابيد دستگير كنيد و نزد من آوريد. بعد از دستگيرى «سعيد بن جبير» و گفت و گوهاى تندى كه بين او و حجاج رد و بدل شد، حجاج دستور داد سر از بدن او جدا كنند و او را در ماه شعبان ۹۵ در سن ۹۴ سالگى به شهادت رسانيد.

«سعيد بن جبير» در آخرين لحظات عمر خود، او را نفرين كرد و چنين گفت: «خدايا! حجاج را بعد از من بر هيچ كس مسلط نكن.» خداوند هم دعاى او را به اجابت رسانيد و پانزده روز بيشتر از شهادت «سعيد بن جبير» نگذشته بود كه حجاج بر اثر بيمارى سختى در بستر مرگ افتاد.

در مدت مرضش، گاهى بى هوش مى شد و گاهى به هوش مى آمد. هنگام به هوش آمدن مى گفت: «مرا با سعيد بن جير چه كار؟» در اين مدت هر وقت به خواب مى رفت و بى هوش مى شد مى ديد «سعيد بن جبير» نزد او مى آيد و لباس او را مى گيرد و مى گويد: «اى دشمن خدا! به چه جرم و گناهى مرا كشتى؟»، در اثر ناراحتى و شكنجه روحى كه در خواب به او هجوم مى آورد، وحشت زده بيدار مى شد و فرياد مى زد. با اين وضع بود تا به درك واصل شد. اين عذاب دنيايى حجاج تا هنگام مرگ بود.

حجاج نه تنها عذاب روحى خود را در دنيا ديد بلكه در عالم برزخ هم تا روز قيامت او را عذاب مى كنند و عذابهاى برزخى او متفاوت است. به چند نمونه از آنها توجه كنيد.
اشعث جدانى نقل مى كند: شبى حجاج را با بدترين حال در خواب ديدم. از او پرسيدم: خداوند در مقابل آن همه كشتار و اعمال ننگين تو چه كرد؟

گفت: «به ازاى هر انسانى كه كشته بودم يك مرتبه مرا كشتند.» گفتم: ديگر چه؟ گفت: «بعد از آن امر شد كه مرا به آتش برند.» گفتم: ديگر چه كردند؟ گفت: «اين شكنجه و عذاب تا روز قيامت ادامه خواهد داشت.»

نيز در اين رابطه عمر بن عبدالعزيز مى گويد: بعد از مرگ حجاج، او را در عالم خواب به صورت يك لاشه گنديده ديدم. به او گفتم: خدا با تو چه كرد؟

گفت: خداوند، براى هر كسى كه كشته بودم، يك بار مرا كشت، ولى در عوض قتل «سعيد بن جبير» هفتاد با مرا به قتل رسانيد.
منبع:حج

ارسال نظر
پربازدیدترین اخبار
پنجره
تازه ها
پربحث ها
پرطرفدارترین عناوین